توهم فروپاشی
هر روز که از خواب پا میشم اخبار رو از شبکه های اپوزیسیون می
گیرم. فکر می کنم مشکل اینجا ست که سالهاست هر روز داره بهم القاء می شه که چیزی
تا فروپاشی ساختار نمونده، ولی این اتفاق هیچوقت نیفتاده. به نظرم اخبار درستن ولی
وعده هایی که این اخبار می دن درست در نمی یاد، یعنی انتظاری که اخبار در مخاطب
ایجاد می کنن. مسئله اینه که اگر دائما این اتفاق داره می یفته پس چرا دائما باید
به این توهم دامن زد؟ یعنی یه نظام فقط با تحریم و مشکلات اقتصادی و عدم مشروعیت و
مشکلات بسیار مدنی و سابقه سرکوب و نداشتن جایگاه بین المللی و عدم دسترسی به پول
نفت و این جور چیزا شکسته می شه؟ آیا اصلا قراره چیزی شکسته شه؟ ظاهرا اصل مفروض
پشت سر این روایت اینه که اگر سیستمی نسبتا درست کار نکنه از بین میره، ولی چرا
باید اینطوری فکر کرد؟ اگر این سیستم با این همه مشکل از بین نمیره، ما باید در
مورد پیش فرضمون بدبین بشیم.
برخی دموکراسی رو به عنوان یه هدف مشخص، نهایی و محتوم اجتماعی سیاسی
در شکل حاکمیت در نظر می گیرن. مثل فرا رسیدن روز قیامت یا ظهور مسیح. اینا
فروپاشی نظام رو هم اینطور در نظر می گیرن. و دائما می خوان بگن "فرا رسیدنش
بسیار نزدیکه و نشانه هاش هم ایناست...". ظاهرا این نشانه های گم شده اصلا و
برخلاف ظاهر به این عاقبت دلالت نمی کنند. من برای اپوزیسیون متاسفم که دموکراسی
رو به نحوی غیر ایدئولوژیک در نظر می گیرن. گویی که دموکراسی خیر محضه حقیقت مطلقه
یا مدینه فاضله ست. اینا فکر می کنن دموکراسی یه جاییه که ما باید بهش برسیم.
همیشه فیلمهای هالیوودی رو می بینم ولی همواره با دیدنشون مشکل دارم.
نمی تونم تمومشون کنم. همش پاز می کنم. بعد به خودم می گم مشکل چیه؟ امروز فهمیدم
که علتش شاید این باشه که این سناریو ها با تاریخی که از جوامع سراغ داریم نمی
خونن. همش از حقیقت و ناحقیقت دم می زنن. در تاریخ خیر و شری نیست، و بدون این
دایکاتومی اساسا نمی شه نسخه هالیوودی ساخت. همونطور که نمیشه دین یا اساطیر ساخت.
برام جالبه که ما هنوز در حد داستان "بزک زنگوله پا" ییم. هیچوقت در این
داستان به شخصیت و تاریخ گرگ پرداخته نمی شه. به مشکلات و راه حل های گرگ به بچه
ها و آرزو های گرگ. ما دموکراسی و وضعیت خودمونو مثه بزک زنگوله پا می بینیم و
کاری هم به تاریخ گرگ نداریم. ای کاش کمی که سنمون بیشتر شد یکی بهمون «جنگهای
پلوپونزی» رو می داد که بخونیم. در این داستان که روایت تاریخی جنگ آتنیان و اسپارتیان
آمده، یک آتنی تاریخ این جنگ ایدئولوژیک رو بدون دایکاتومی، غیر دینی و اسطوره ای،
غیر رهایی بخش، و غیر آخرت اندیشانه در 500 قبل از میلاد نگاشته است. و اگه مثلا
با یکی از بهترین تاریخ های ایران «تاریخ جهانگشای جوینی» مقایسه ش کنین، می بینین
یک دنیا بین نگاهشون به تاریخ و جامعه فرقه. مثلا وقتی نگارنده تاریخ مغول می خواد
از حسن صباح نام ببره دائما تلاش می کنه او را لعن کنه حتی از طرف "خدا"
و نشون بده عجب موجود گرگیه و خودش بزک زنگوله پا. ولی وقتی توسیدید می خواد از
شاه اسپارت نام ببره هرگز او را تحقیر نمی کنه و حتی یک بار هم از اسپارتیان با
ارزش گذاری یاد نمی کنه.
به نظرم گاهی یادمون می ره که تاریخ ها روایت افراد نیستند، بلکه
روایت جوامع هستند. اما دائما کوشیده می شه یک فرد قهرمان در قلب جامعه تعبیه بشه
تا پیروزی و شکست آن جامعه را به دوش بکشه. ولی تفاوت زیادیه بین جوامع و افراد، و
این چیزیه که معمولا در تاریخ های بز و گرگ یادمون می ره. داستان انتخابات چراییش
و چه باید کرد آن را نیز چنین می توان دید.