هاشمی رفسنجانی گفته است "بعضی از گروهها فقط نام مردم را مصادره میکنند." جمله قابل بحثی است، یرا نقیض آن نمی شود اینکه بعضی گروها هم در عوض اصلن کاری با نام مردم ندارند یا اساسا نام مردم را مصادره نمی کنند! نقیض جمله این ست "همه گروه ها فقط نام مردم را مصادره نمی کنند"!!! بنابراین
Does Islam take a part? These skeletons whisper NO.
By cracking down on trafficking illegal migrants along the
Thai-Malaysian borders, Bangladeshis and Rohingya Muslims' graves have beendiscovered. These 139 up to 300 corps belong to "people who are skeletal,
they have no fat on their body they're just bones. They can no longer support
their weight," and "It's harrowing to think that hundreds of peopleare right now drifting in a boat perilously close to dying, without food orwater, and without even knowing where they are."
It flames the question "why Islamic countries refuse
to accept Islamic refugees?" The answer would be that
نقض غرض در دفتر رئیس جمهور
"محمد نهاونديان، رييس دفتر رييسجمهوري گفت: مبارزه با رانت بايد به
خواستي عمومي بدل شود تا بتوانيم اين پديده شوم اقتصادي را ريشهكن كنيم." آیا این خود خواستی غیرعمومی نیست؟ اگر خواستی عمومی است، چرا باید از دهان یک مقام سیاسی خارج شود؟ خواست عمومی چیست؟ آیا می توان خواست عمومی را با سیاست در عموم ساخت؟ اگر می توان، چرا تا به حال مبارزه با رانت را به خواست عمومی بدل نکرده اید؟ اگر هم خواست عمومی امری مربوط به حوزه عمومی است، دیگر چرا باید یک مقام سیاسی درباره آن نسخه بپیچد و غیر عمومی اش سازد؟ شاید منظور همان «عدم امکان مبارزه با رانت» است؟ به نظر می رسد همین مورد آخری باشد، که در این صورت
حالا نمی شود شما از آزادی دفاع نکنید؟
همیشه عاشق این شعر اریش فرید، شاعر آلمانی، بوده ام: تنها مهم این نیست که انسان راست بگوید، مهمتر، آنکه راست می گوید، باید انسان باشد. احمد توکلی «به و در هنگام» مجرم شناخته شدن بابت فعالیتهای سایت الف «ناگهان» چنین سرود: «من از آزادی دفاع می کنم.» باز «به و در هنگام»ی که وکیلش "تأکید کرد احمد توکلی از خودِ نظام است و چنین فردی نمیتواند برای اقدام علیه نظام انگیزهای داشته باشد،" به نظر می رسد یا نظام باید علیه آزادی باشد و توکلی به نظام اعتراض دارد، که نمی شود چون او خودش از نظام است و یا اینکه
پس همه چیز مصلحتی بوده!؟!
هاشمی رفسنجانی البته
از آن دروغگوها، به سوء تعبیر دوستانش پراگماتیست، است و نمی شود معلوم که
چه خاطره ای را روی چه مصلحتی می گوید، ولی حالا چنین گفته: خمینی گفت: "هرچه
نیاز جنگ است، [از آمریکایی های فلان شده] بگیرید و ما مخالفتی
نداریم(!!!) جنگ ما در رأس امور است." البته ما هم می دانستیم که مجلس در
رأس امور نیست، چون رأس چیز دیگری بود، اما نمی دانستیم احتمالا خمینی گفته
«جنگ ما» در رأس امور است، هر چه باشد خیلی سعی کردند بگویند «دفاع مقدس»
بود و نه «جنگ.» ضمن اینکه شعار «نه شرقی، نه غربی،» بخش غربیش هم مصلحتی
بوده!!! هاشمی همچنین گفت که امام فقط در صورتی که گند قضیه مک فارلین در
آمد، پذیرفت که "برو و هرچه گذشته، واقعیت را به مردم بگو تا در جریان باشند،" پس خمینی هم یعنی اینقدر شبیه هاشمی بوده؟! او گفت "اصولا
غرب و شرق در آن شرایط نمیخواستند جنگ تحمیلی عراق با ایران برنده واقعی
داشته باشد،" پس چرا
از کدام آبادان سخن می گویید؟
به عنوان یک جنوبی از لیلی گلستان انتظار نداشتم برای برپایی چیزی در حد موزه در آبادان این سخنان را بشنوم: "همیشه معتقد بودهام که تمام امکانات و اتفاقات فرهنگی و هنری نباید در مرکز باشد و دولت باید برای این مرکززدایی فکری اساسی کند،" آیا غیر از این است که دولت خود مسئول این مرکزگرایی است؟ اگر چنین است، چطور می توان از سیاست دولت انتظار مرکززدایی داشت؟ آیا غیر از این است که دولتها تمایل به تمرکزگرایی دارند، مگر اینکه تا جای ممکن بتوان بر آنها سیاست های کوچک کردن دولت را تحمیل نمود؟ "با احداث موزه در شهرستانها بسیار موافق هستم چون
چند فرض عجیب روشنفکرانهی لیبرال خشایار دیهیمی
روشنفکری هنوز در ایران مسئلهی غامضی است. خشایار دیهیمی اخیرا در جریان صحبت از لیبرالیسم به این مفهوم پرداخته از غموض روشنفکری چیزی نکاسته که هیچ بر روال گفتمانی آن محتویاتی متعارف افزوده؛ "کسانی که مردم را بیشعور
خطاب میکنند،" (احتمالا مراد وی یوسف اباذری است) متوجه نیستند در هر صورت، بیشعوری از مای روشنفکر نشأت
گرفته است. آگاهی را باید روشنفکر به مردم ببخشد." این واقعا فرض دشواری است که برای روشنفکر یک دستور العمل اجتماعی-سیاسی در نظر بتوان گرفت؛ آنهم شعور/آگاهی به مردم حقنه کردن! واقعا دیهیمی چنین نقش اجتماعیی برای خود تصور کرده است؟ آیا یک نوع روشنفکری وجود دارد/باید داشته باشد، و هیچ اختلافی بر سر روایت های مختلف از این مفهوم نیست؟ روشنفکری امری بسیار والا و حتی فراتر از سطح عمومی جامعه است/باید باشد؟ این فروض در محل تردید، بیشتر طنین افلاطونی خاصی دارند تا اینکه مبتنی بر
اساتید محافظه کار و کدام بحران دانشگاه
تقی آزادارمکی در پاسخ به این پرسش که "چرا استادان به فروش عیان مقاله و پایاننامه جلوی دانشگاه اعتراض نمیکنند و بهطور جدی پیگیر برچیدهشدن بساط این کسبوکار نیستند،" نکاتی در دفاع از این موضع عجیب مطرح کرده که اگر می توان مستقلا با برخی از آنها همراه شد، اما کلیت پاسخ و نیز برخی دیگر از مقدماتش شدیدا قابل تردید است.
شاید اصل سخن همان نخستین جمله او باشد: "ما جلوی دانشگاه تهران، با آدمها و فروشگاهها و دفاتری روبهرو هستیم که کارشان تولید رساله و مقاله و کتاب و غیره است، اما این دلیلی بر این نیست که این کارها باید به اعتراض عمومی استاد و دانشجو بینجامد(!!!)." نیازی نیست به روبروی دانشگاه تهران مراجه نمود، روی نردهها و گاه داخل دانشگاه هم تجارت مقاله و پایان نامه نویسی کاملا آشکار است. اگر نیروی انتظامی، سازمان اطلاعات، وزارت علوم، مطبوعات یا هر نهاد دیگری به راحتی می تواند این بساط را جمع یا به آن اعتراض کند، تلفن ها و آدرس ها روی تبلیغات هستند، پس تداوم وضعیت موجود حتما منافع گروه ها و نیروهایی را برآورده می کند. آزادارمکی اما این پدیده را لازم الاعتراض نمی داند، دست کم از سوی اساتید و دانشجویانِ راستین! اما چرا و چگونه؟
شاید یکی از دلایل، این باشد: "این منطقهای است که حوزه سیاسی درگیر آن است." این از بیرون دانشگاه. اما داخل دانشگاه: "خیلی از کسانی که در دانشگاه داریم،
شاید اصل سخن همان نخستین جمله او باشد: "ما جلوی دانشگاه تهران، با آدمها و فروشگاهها و دفاتری روبهرو هستیم که کارشان تولید رساله و مقاله و کتاب و غیره است، اما این دلیلی بر این نیست که این کارها باید به اعتراض عمومی استاد و دانشجو بینجامد(!!!)." نیازی نیست به روبروی دانشگاه تهران مراجه نمود، روی نردهها و گاه داخل دانشگاه هم تجارت مقاله و پایان نامه نویسی کاملا آشکار است. اگر نیروی انتظامی، سازمان اطلاعات، وزارت علوم، مطبوعات یا هر نهاد دیگری به راحتی می تواند این بساط را جمع یا به آن اعتراض کند، تلفن ها و آدرس ها روی تبلیغات هستند، پس تداوم وضعیت موجود حتما منافع گروه ها و نیروهایی را برآورده می کند. آزادارمکی اما این پدیده را لازم الاعتراض نمی داند، دست کم از سوی اساتید و دانشجویانِ راستین! اما چرا و چگونه؟
شاید یکی از دلایل، این باشد: "این منطقهای است که حوزه سیاسی درگیر آن است." این از بیرون دانشگاه. اما داخل دانشگاه: "خیلی از کسانی که در دانشگاه داریم،
آقای رئیس جمهور، دست در جیب دیگران نکن!
حسن روحانی، رئیس جمهور، نیویورک و سازمان ملل را با تبریز اشتباه گرفت و اعلام کرد: "اظهارنظر برای همه آزاد است. در این کشور اظهارنظر همه، چون یک کشور مردمسالار است، آزاد است و همه میتوانند نظر خود را بیان کنند." واقعا یاد احمدی نژاد بخیر، او که دروغ می گفت اینقدر عجیب نبود که روحانی دچار این اشباح می شود. حسن که حتی خودش هم نمی تواند از آزادی بیانی که وجود ندارد استفاده کند و دچار خودفریبی است اما به سادگی همین مفهوم، و نه مصداق تاریخی، آزادی بیان را به خوبی نقض کرد: "باید وحدت ملیمان حفظ شود، چراکه ما یک ملت واحدیم و یک دولت و رهبری واحد داریم و صدایی واحد در برابر بدخواهان خود داریم." وحدت و تک صدایی
ما همه دروغ می گوییم، شما نمی گویید؟
اکبر گنجی مطلبی نوشته است. چند پیشفرض بحثانگیز در متن "علم و دموکراسیسازی"؛
اول. میان اخلاق و سیاست رابطهی مستقیمی وجود دارد.
دوم. میان حقیقت(گویی) و دموکراسی(خواهی) نسبت مستقیمی وجود دارد.
سوم. در سیاست، خصوصا در دموکراسی خواهی، میان روش/ابزار و محتوا/هدف بستگی مستقیمی وجود دارد.
چهارم. دروغ مطلقا ابزار مناسبی نیست. «دروغگویی نه تنها اخلاقاً ناموجه است، بلکه سرمایه اجتماعی را که گوهرش اعتماد است، نابود میسازد.»
پنجم. جمهوری اسلامی مخالفانش را "همچون خود می سازد."
اولن، میان اخلاق و سیاست رابطه بسیار مبهمی وجود دارد. می توان گفت قاطبهی فیلسوفان غرب، و حتی سیاست نامه نویسان و کسانی همچون ابن خلدون نیز در سنت تمدن های خاورمیانه خصوصا در قرون میانه، بر عدم ارتباط این دو عرصه تأکید می ورزند. اگر گنجی به چنین رابطه مستقیمی معتقد است، به احتمال بیشتر، کمتر تاریخ خوانده است. نه اینکه هر کس تاریخ بیشتر بخواند بدبین تر می شود و لذا واقع بین تر، نه، اما احتمالا ابزاری بودن گزاره های اخلاقی را در اجتماع امری کاملا دنیوی و بر اساس مناسبات رایج درک خواهد کرد، نه همچون نگرشی مقدس انگارانه به عرصه و احکام اخلاقی. گر بپذیریم اخلاق از جهانی برتر نیامده است، نه خیلی عصبی می شویم و نه خیلی یوتوپیانگر، حتی در ورژن دموکراتیک آن.
دومن، کشورهای دموکرتیک و شهروندان دموکرات لزوما حقیقت گوتر از دیگران نیستند، چون
اول. میان اخلاق و سیاست رابطهی مستقیمی وجود دارد.
دوم. میان حقیقت(گویی) و دموکراسی(خواهی) نسبت مستقیمی وجود دارد.
سوم. در سیاست، خصوصا در دموکراسی خواهی، میان روش/ابزار و محتوا/هدف بستگی مستقیمی وجود دارد.
چهارم. دروغ مطلقا ابزار مناسبی نیست. «دروغگویی نه تنها اخلاقاً ناموجه است، بلکه سرمایه اجتماعی را که گوهرش اعتماد است، نابود میسازد.»
پنجم. جمهوری اسلامی مخالفانش را "همچون خود می سازد."
اولن، میان اخلاق و سیاست رابطه بسیار مبهمی وجود دارد. می توان گفت قاطبهی فیلسوفان غرب، و حتی سیاست نامه نویسان و کسانی همچون ابن خلدون نیز در سنت تمدن های خاورمیانه خصوصا در قرون میانه، بر عدم ارتباط این دو عرصه تأکید می ورزند. اگر گنجی به چنین رابطه مستقیمی معتقد است، به احتمال بیشتر، کمتر تاریخ خوانده است. نه اینکه هر کس تاریخ بیشتر بخواند بدبین تر می شود و لذا واقع بین تر، نه، اما احتمالا ابزاری بودن گزاره های اخلاقی را در اجتماع امری کاملا دنیوی و بر اساس مناسبات رایج درک خواهد کرد، نه همچون نگرشی مقدس انگارانه به عرصه و احکام اخلاقی. گر بپذیریم اخلاق از جهانی برتر نیامده است، نه خیلی عصبی می شویم و نه خیلی یوتوپیانگر، حتی در ورژن دموکراتیک آن.
دومن، کشورهای دموکرتیک و شهروندان دموکرات لزوما حقیقت گوتر از دیگران نیستند، چون
ظریف می توانست سکوت کند
اهل کابینهی دولت، چند نفری با هم نشستند و پس از یک سال فکر کردن پیرامون جرم و زندانی سیاسی در ایران از «فکر نمی کنم...» به «قطعیت» رسیدند. از گزاره روحانی (ظریف و عراقچی) در سال گذشته، "فکر نمیکنم که فردی بخاطر روزنامهنگاری يا بخاطر فعاليت رسانهای دستگير شده باشد،" تا سخن امسال ظریف، جمهوری اسلامی "ايران مردم را بخاطر عقايدشان زندانی نمیکند،" راه چندان درازی نبود. فقط کافی است ستفاده های مختلف واژه قانون را در همین چند روز گذشته درنظر گرفت، سخنرانی روحانی در حضور سران پلیس، پاسخ رهبر به او و سران پلیس، سپس به ترتیب حرفهای رحمانی فضلی پیرامون پولهای کثیف، علی جنتی پیرامون مجوزها و مصطفی پور محمدی پیرامون پولهای سالم، تا با تلقی رایج از استفاده های غیرقانونی از قانون بتوان آشنا شد، و بتوان این سخن ظریف را کاملا گیج شد: "مردمی که مرتکب جرمی میشوند و قوانين کشور را نقض میکنند، نمیتوانند پشت اين که روزنامهنگار يا فعال سياسی هستند پنهان شوند." قانون، به همین سادگی، به معنای برهنهی قدرتِ برموقعیتان برای حداکثر امکان باقی ماندن در موقعیتشان تعظیم می کند. او که در زمینه پروندهی جیسون رضائیان این سخنان مصدقآسای تاریخی را بیان فرمود، از
اشتراک در:
پستها (Atom)