خواب دیدم
من
گرترودم
و هنوز
گرترود، استاین نبود
تنها با سرایش گرترود
سکوتی ژرمانیک
در هیأت گل سرخ
پیشاپیش هر سنگ/استاین
برُست
اینک من گرترود
مادر شهزاد جاودانه دانمارک نیستم
حتی نه گرترود
استاین نه حتی
من سکوتِ
طراوتی هستم
در رگ برگهای
گل سرخی
روان بر دریای خلیج سنگیِ
دالِ
نام خودم
پیش از سنگوارگیِ حروف عددوار
بر صفحه کلید پیانیکِ
شهر آرکائیک تبای
به یاد گرترود استاین و بوطیقایش
***
«گل سرخ
گل سرخیست
گلسرخیست
گل سرخیست...
... چرا سطرهای شعر کوتاهاند؟ اینقدر کوتاهتر از نثر؟
... چرا... باید با آنچیزی پایان یابند که با آن آغاز یافته بودند؟
اسمها نام هرچیزی هستند. به آنهمه شعر ِ آغازین بیندیشید... آنها مست از اسمها
بودند، نامیدن و دانستن اینکه چهگونه میتوان نامید زمین را دریا و آسمان را و هرآنچه در آنها بود کافی بود وادارشان کنید تا در اسمها بزیند و عاشقی کنند، و این است آنچه شعر است حالتیست از دانستن و احساس کردن طبیعتِ یک نام. اکنون اینرا میدانم اما از راهِ نوشتنی دیرپای به این دانستگی رسیدهام...
وقتی به نام هرچیز عاشقید واقعا ً ناماش را عاشقید...
من هرچیزی را کشف کردم و بعد ناماش را، هرچیز را و ناماش را کشف کردم. همیشه هرچیز را و ناماش را میدانستم با این همه کشف کردماش...
چناناش بسازم که همان چیزی شود که میتوانست نامیده شود بیکه ناماش به کار رود...
زمانی بس دراز نام چیزها را میدانستیم به صرفِ دانستن آن نامها شعفی نسیب نمیبردیم...
ولنتاین ِ خیلی
خیلی خوب است
ولنتاین ِ من
خیلی خوب و خیلی
برای من
خیلی برای من است
ولنتاین من و خیلی خوب
خیلی خوب است
ولنتاین ِ من و برای من
خیلی خوب خیلی برای من و برای من است ولنتاین ِ من...
شعر تا به امروز... شعر اسمها بوده است شعر نامیدن چیزی واقعا ً شورانگیزانه نامیدن ِ آن چیز کاملا پرشورانه نامیدن آن چیز با ناماش..
میبایست هرآنچیزی را و همهچیزی را احساس میکردم که برای من هیجانانگیز میبود آنچنان پُرشدت که میتوانستم در نوشتنام همچون یک چیز ِ در خویشتن ِ خویشْ بنویسماش بیکه بههیچوجه ضرورتا ً ناماش را بهکار برم. نام یک چیز ممکن است چیزی باشد در خویشتن ِ خویش چنانچه میتوانست به قدر کفایت واقعی بشود اما فقط به عنوان یک نام به قدر کفایت نمیتوانست چیزی باشد...»
برگرفته از
گرترود استاین، «شعر و نحو»، علی ثباتی.
من
گرترودم
و هنوز
گرترود، استاین نبود
تنها با سرایش گرترود
سکوتی ژرمانیک
در هیأت گل سرخ
پیشاپیش هر سنگ/استاین
برُست
اینک من گرترود
مادر شهزاد جاودانه دانمارک نیستم
حتی نه گرترود
استاین نه حتی
من سکوتِ
طراوتی هستم
در رگ برگهای
گل سرخی
روان بر دریای خلیج سنگیِ
دالِ
نام خودم
پیش از سنگوارگیِ حروف عددوار
بر صفحه کلید پیانیکِ
شهر آرکائیک تبای
به یاد گرترود استاین و بوطیقایش
***
«گل سرخ
گل سرخیست
گلسرخیست
گل سرخیست...
... چرا سطرهای شعر کوتاهاند؟ اینقدر کوتاهتر از نثر؟
... چرا... باید با آنچیزی پایان یابند که با آن آغاز یافته بودند؟
اسمها نام هرچیزی هستند. به آنهمه شعر ِ آغازین بیندیشید... آنها مست از اسمها
بودند، نامیدن و دانستن اینکه چهگونه میتوان نامید زمین را دریا و آسمان را و هرآنچه در آنها بود کافی بود وادارشان کنید تا در اسمها بزیند و عاشقی کنند، و این است آنچه شعر است حالتیست از دانستن و احساس کردن طبیعتِ یک نام. اکنون اینرا میدانم اما از راهِ نوشتنی دیرپای به این دانستگی رسیدهام...
وقتی به نام هرچیز عاشقید واقعا ً ناماش را عاشقید...
من هرچیزی را کشف کردم و بعد ناماش را، هرچیز را و ناماش را کشف کردم. همیشه هرچیز را و ناماش را میدانستم با این همه کشف کردماش...
چناناش بسازم که همان چیزی شود که میتوانست نامیده شود بیکه ناماش به کار رود...
زمانی بس دراز نام چیزها را میدانستیم به صرفِ دانستن آن نامها شعفی نسیب نمیبردیم...
ولنتاین ِ خیلی
خیلی خوب است
ولنتاین ِ من
خیلی خوب و خیلی
برای من
خیلی برای من است
ولنتاین من و خیلی خوب
خیلی خوب است
ولنتاین ِ من و برای من
خیلی خوب خیلی برای من و برای من است ولنتاین ِ من...
شعر تا به امروز... شعر اسمها بوده است شعر نامیدن چیزی واقعا ً شورانگیزانه نامیدن ِ آن چیز کاملا پرشورانه نامیدن آن چیز با ناماش..
میبایست هرآنچیزی را و همهچیزی را احساس میکردم که برای من هیجانانگیز میبود آنچنان پُرشدت که میتوانستم در نوشتنام همچون یک چیز ِ در خویشتن ِ خویشْ بنویسماش بیکه بههیچوجه ضرورتا ً ناماش را بهکار برم. نام یک چیز ممکن است چیزی باشد در خویشتن ِ خویش چنانچه میتوانست به قدر کفایت واقعی بشود اما فقط به عنوان یک نام به قدر کفایت نمیتوانست چیزی باشد...»
برگرفته از
گرترود استاین، «شعر و نحو»، علی ثباتی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر