آزادی را در فرد همچنان که در ملت ها چگونه اندازه می توان گرفت؟ با میزان مقاومتی که بر آن چیره می باید شد. نیچه
هر بار که شهروندی ایرانی پیرامن سپهر عمومی به سخن می آید، این سپهر آفریده شده و همزمان گشوده تر می شود؛ ما باید هر چه بیشتر این سپهر را بازبیافرینیم و بر گشایشش دست بگشاییم، ما باید یک گفتگوی شهروندی و عمومی را پیوستار دهیم. هنگامی که حسین علیزاده یا هر هنرمند دیگری به هر نقد هر وضع موجود دست یازد، نکو است از برای ایاری دادن به این سپهر عمومی او را بپذیراییم. اما برای فرگشایی گفتگوی ایرانی هم چه بس بهتر که همین را نیز راهی از برای سنجش بیشتر ارج بگذرانیم، با نقد بیشتر و حتی کشانیدن او، به عنوان آهنگسازی ارجمند، و نیز همچون بخشی از وضع موجود! هنرمند تا انجا که به وضع موجود تن در دهاد، از نقد و سنجش پرهیخته است.
علیزاده گفته است: "هیچ مقامی اجازه ندارد به هنرمندان موسیقی این مملکت توهین کند." یعنی اینهمه سال به هنرمندان موسیقی ایران چه رفته است؟ آیا او سرکوب موزیک را نزدیک سال پنجاه و هشت فراموش کرده است؟ اینهمه سال اینهمه هنرمند موزیک از اجرا بازماندند، شما دم نزدید. فرهادها و فریدونها ابی ایاری ما خاکستریدند، ما چه کردیم؟ ما شما چه کردید؟ رفتار با هنر، بویژه موسیقی، از کِی دگر از این بوده است، که علیزاده تازه دم به اعتراضی نرم و نازک گشوده است؟ سپس، اینک که مقامات و مسئولان توهین می کنند، اما هنرمندان چه می کنند؟ شما چه می کنید آقای علیزاده، در برابر توهین؟ شما چه کرده اید؟ شما کِی دم زدید؟ شما را با کرده هایتان بسنجیم یا با نکرده هاتان؟ شما چه موزیکی در برابر این استانده ساختید؟ آیا در موزیک سنتی ایران آیین نقدگریزی و آرامشجویی است؟ اگر نه، کجاست آنهمه نقادیهای موسیقاییک در این سی و هفت سال؟ در همه آن سالها که با جمع دوستان در شیدا و عارف، با ناظری و شجریان و مشکاتیان و لطفی و دیگران آثار گرانبار موسیقی سنتی می ساختید؟ اینک چه چیز دِگرایده که
خاموشی شکستهاید؟ کجا رفت اینهمه سال نقد، نه در رفتار و گفتار هنرمندان، که هیچ، در روند فراهم آوردن کار هنری!
او گفت: "موضوع اینجاست که اگر کسی هم جواب این توهینها را بدهد، جایش گوشه زندان است." یک درنگ کنیم بر جایگاه موسیقی سازان مشروطیت! اگر تن آن نازنین هنرمندانِ آزادی خواهانی چون عارف قزوینی خواهنده از ترس ناسازنده می شد، امروز از سنت و موزیک ایران چه مانده بود؟ به کدامین آبرو می شد آویخت رخت پرفرسود این موزیک را؟ اما آنکه گفتند هر که به ایستادگی استد، جایگهش بزندان است. خاطرم آورد قطعه بزندان سبا را! بگذاریم آزمونگرایی پیشه کنیم، چند کس دربرابر این توهین ها سخن گشودند و به زندان رفتند؟ شما خود چندبار به زندان رفتید؟ اگر نرفته اید از کجا می دانیم که پاسخِ نقد زندان است؟ هنرمندی که از زندان ترسد، هنرمندی که با اینهمه شهرت و محبوبیت، سر پیری و ریشسفیدی، از زنجیر و بند ترسد، سنت موزیک مشروطه بر دوشش بس گران تر آید از هر آن هنر، که برتر از گوهر آید پدید. آری شما موزیکسازان روزگار کهنید، ارضاءگران دیوانهای شاعران مردهای که به تنظیم و حفاظت و مولایی و سعدایی در ردایف قجریِ پیشامشروطیت گروندهاید. گریانگران تارهایِ سازهای پژیمرد و نخنما! ستایندگان دریافتهاء تنهایی! شما بدههنوازان تکینبودگی! شما فراموشگاران پیشینه باهمستانی و دیونیزوسی موسیقی همچون یک آیین گروهی! شما خفت دهندگان شراب و بزرگداران تخدیر! شما بازگشتگرانید از نیما و وزیری به پس، شما بنیادگران و مومیاییسازان شور، نه ربط و آپتی به زمان ستیز شهروندی دارید، نه سرود و سری برای جشن و اعتراض و آزادی دهنده.
علیزاده گفته است: "اگر قانون بگوید هیچ موسیقیدانی نباید از خانهاش بیرون بیاید، حرفی نیست." چقدر متین! چقدر وزین! چقدر نجیب! چقدر موسیقی سُنتیک! قانون، اُرگانونی که نامش تباری موسیقاییک دارد، به پادیران و بازداشت موسیقیسازان دستور دهاد؟!؟!؟ چنین قانونی، به زبان موزیک، ناساز و ناکوک آمده است. ایدون قانونی سرنگون بادا، ایدون قانونی سست بادا، ایدون قانونی بیازقانون باشدا. لعنت به ما که ایدون قانونی بر ما و از آن ما و با خواست ما باشد. گجسته باد ما که جز عشقی جنون آسا هر چیز این جهان ما پوچی آساست. چگونه «حرفی نیست؟» چه کسی سخن می گوید؟ آیا این علیزاده است که دارد می گوید «حرفی نیست؟» آیا موسیقیست که دارد می گوید «حرفی نیست؟» آیا قانون و قانونگزارست که دارد می گوید «حرفی نیست؟» آیا ایران است که دارد می گوید «حرفی نیست؟» آیا تاریخ است که دارد می گوید «حرفی نیست؟» آیا سپهر عمومی است که دارد می گوید «حرفی نیست؟» نه، این زبان است که دارد می گوید «حرفی نیست؟» اینچنین زبان را، اینچنین سازههای زبان را، اینچنین کنشهای زبان را بس باید شکستن و پادایستادن.
من بس سوگوارم برای تو «تو که حسین علیزاده هستی،» تو که میگویی "کسی هستم که نمیتوانند هویتم را از من بگیرند." تو که به فردیتات همچون گوهری گوهریک چسبیدهای و خود را رهاییدهای، نجاتیدهای! تو هرگز نخواهی توانایست موسیقیی برای آن ملتی برای آن مردمی برای آن کشوری بسازی که هویتشان را از دست داده اند یا دارند از دست می دهند، زیرا تو به گونهای جادوییک توانستهای هویت خودت را بیرون از سرونوشت مشترک نگاهداری. تو که به «دژ درونی» شرقی خود پناه بردهای، و تاراج یک جهان را بر دیدگان و سازا شرقیات نابیناییده و ناخنیاییدهای. آری، باید که بگویی "فکر نکنید من امروز عصبانی یا ناراحتم،" آری، تو هزاران سال است که عصبانی و نارحت نیستی! آنکس که هنوز اصالت و هویت دارد از چه باید خشمآور شود؟ چه چیز از دست رفته است؟ هیچ. چه بر ما رفته است؟ هیچ؟ هیچ رخ داده است؟ هیچ.
ای حسین ای علیزاده، موزیسین محبوب دوران نوجوانیام، نیماییک بگویمت؛ غم این خفته چندت کو؟ شکست خواب در چشم ترت کو؟ نگران با تو استاده سحرت کو؟ این قوم به جان باخته را بلکه خبرت کو؟ کو کجا خاری در جگرت، کو؟ سبایت کو نیمایت کو؟ حسین علیزاده «حرف بزن،» آزادی و ایستادگیات کو؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر