روز برفی

برف می آید بر فراز البرز
آنجا که روز دیگری آغاز می شود
کتیبه های این پیکر عتیق رویای دیگری است
در پلک های بسته آهو آواز این آبی روشن
که ره نمی یابد در چشمهای من،
دریای دیگری در رگهای دیگری است
مار نیز یک رهگذر است، او بهانه بود
پنهان درون فلس های خود پیدای دیگری است
و عقاب می تابد سایه خود را بر آفتاب
او بی اعتنایی خود را نجوا نمی کند
در چشم های او، این چشم های باکره صبحگاه، همه چیز شعر است
حتی شکار نیز شعر دیگری است
و چشمهای آهو در چشمهای او، چشم های تنهای دیگری است
مار نیز یک رهگذر است، او بهانه بود
و برف روز مرگ را تاخیر می دهد
آرام باش، اندکی بعد فردای دیگری است

هیچ نظری موجود نیست: