چرا من عاشق محسنی اژه ای هستم!

تا کنون دلیلی ارائه نشده که همیشه دلیلی برای انجام امور داشته باشیم، اما دلایل بسیاری وجود دارد بر اینکه اگر دلیلی داشته باشیم یا بعدا بتوانیم جور کنیم بسیار کار پسندیده ای به انجام رسانده ایم. کاری با معانی مختلف و قدیمی «دلیل» ندارم؛ دلیل کلامی ست حمایتگر که قادر است فرد یا گروهی را در روابطشان با دیگران از «حق» برخوردار نماید، در صورت فقدان مراتبی از مشروعیتِ یک عمل یا وقوع رخدادی وابسته به یک عمل. خلاصه اینکه دلیل چیز خوبی است، اگر به نفع ما باشد؛ اما دلیلی ندارد که همینطوری الکی کسی دلیل بیاورد یعنی باید دلیلی داشته باشد که کسی دلیل بیاورد. اما در این روزگار، محسن اژه ای؛ دادستان کل ایران - که به لحاظ اتیمولوژیک من نمی دانم اسمشان چه معانیی می تواند داشته باشد و تبار نامش به چه موجوداتی برساند- گفته است که «دلیلی برای رفع حصر رهبران جنبش سبز وجود ندارد.»

اندر رنج و بغرج «رضاشاهی» محسن نامجو

حساسیت های اجتماعی بر سر مضامین هنری، سیاسی، فلسفی، دینی و از این دست امر رایجی است، و حتی می توان گرفت در ایران بیش از حد رایج. البته این به معنای آن نیست که منتقد یا هر عنوان دیگری نمی تواند یا نباید آنها را به چالش، نقد، طنز یا هجو بکشد؛ اما نباید فراموش کرد که هر فرد یا گروهی که به چنین اقدامی ارتکاب ورزد، بهتر است عواقب احتمالا ناخرسند کننده آن را نیز بپذیرد. به این معنا که تاریخا این یکی از قواعد بازی بوده است. هنگامی که جبهه ملی در اوایل انقلاب بر خلاف قصاص جان، اعدام، به مخالفت ونقد یک سنت پرداخت، و در آن وضعیت اجتماعی در همین تهران نتوانست چند نفر موافق برای تظاهرات جمع کند و به نوعی سرشکسته شد؛ این اقدام برای جبهه ملی عواقب گریزناپذیری داشت، چون عملا متهم شد به مخالفت با دین!!! تازه افراد این حزب در ایران زمان آشوب و احساسات گرایی چنین اقدامی نمودند تا آنجا که جانشان به خطر افتاد. البته، آن سرشکستگی اجتماعی که گریبان جبهه ملی را گرفت، می توانست شاید در مقابل به امر کاملا دیگری منجر شود. اگر جامعه به آن حرکت حزبی، به هر دلیل و علتی، رویی خوش نشان می داد، آن آتش بر پیکر آن حزب، گلستان می شد و اقتدار بی مانندی شاید کسب می کرد. حال اگر محسن نامجو گمان کرده که می تواند در مضمون آثار خود نقد یا حتی شوخی کند، بهتر است اول به بررسی تمهیدات پردازد.

وضعیت هگلیانیستیک ایران معاصر؛ با مردمانی سخت جان تر از هواپیماها

این روزها، ایرانیان بهتر از هگل می دانند که تناقض نه تنها ممکن که حتی گاهی هم ضروری است؛ چرا که میلیون ها ایرانی در ایران و خارج از آن هر روز دارند تناقضات را درک می کنند. اما به دانشجویان علوم انسانی سالهاست که آموزش می دهند تناقض نشان از کذب دارد، آخر چرا؟!؟! این مسئله به خوبی نشان می دهد که چرا هگل فیلسوف مدرنتری نسبت به ارسطو است. ارسطو واقعا نمی توانست تحمل تناقضات را درک کند، چون غالبا در دموکراسی آتن زیست و آتن کجا و پروس در زمان انقلاب بزرگ فرانسه و بناپارت کجا.

لشکر خروشانی از عمو داروین، باربی ها، نویسندگان مرده، فیلسوفان غلط کرده و کتاب ها

من نمی دونم چرا آدمهایی که پشتشون به 14 معصوم و نوح و موسی و ابراهیم و خلاصه 124 هزار پیغمبر و فرشتگان و اجنه و اصلن خود خدا گرمه، چرا باید از عمو داروین بترسن؟ مگه نمی گن «جاء الحق و زهق الباطل»، خوب حالا یهو دیدی عمو داروین با اون سبیل و ریش اومد و همه اینا رو برد، درسته؟ حالا اسمش چه فرقی می کنه؟ تکامل، تغییر، بقای اصلح یا حتی ولایت فقیه! از همین می ترسی دیگه؟ پس اینو بدون که عمو داروین خیییلییی وقته اومده و رفته. بعضیا از کتاب و فیلم می ترسن!!! اگر چه خیلی عادت بدیه، ولی خب چیز تازه ای هم نیست. البته نمی دونم شما که وبر و هابرماس و رورتی و اینا رو در 88 محاکمه کردی، داروین رو چرا یادت رفت بلا!!!

آیت الله جنتی: «این نظام، هیچی نیست»!!! (برهان در اثبات عدم وجود نظام)

به برخی از دوستان که در مورد دانشگاه رفتن در ایران مشتاق بودند، و معمولن آنرا با شوق به آموزش و تنفس در جوّ دانش یکی می دانستند، همیشه مشکوک بودم. خب چه میشه کرد، چند وقته که دانش هم کالا شده و بت وارگی یافته. یه جور ژست مصرف گراییه که اگر هر چی بیشتر مصرف کرده باشی، اعتماد به نفس بهتری داری؛ هر چی واحد و سال و مقطع بیشتر به خودت زده باشی در وادی دانش، ابهتت بیشتر میشه.

تیم های بزرگ، هجومانه می بازند؛ باشد که چگونه باختن را نیز بیاموزیم...

برای ما برزیلی ها، «نیز حتی هنوز» باختن آموزنده است، خصوصا «چگونه» باختن. هنوز تو فکر اون تک گل برزیل توسط اسکار لاغر اندامم که تو دقیقه 91 به ثمر رسید. این تیم با چه امیدی هنوز می جنگیده که اراده پیروزی و جبران را رها نکرده بود! من شخصا معتقد بودم که اسکولاری دست کم باید بازکنانی مثل کاکا را به تیم دعوت می کرد. اگر جای این فِرِد، رنالدینیو رو آورده بود خیلی بهتر بازی می کرد. خب مسئولیتش پای خودشه... ولی فیلیپ گوشش به این حرفها بدهکار نبود. حالا این «نتایج» شده مصیبت ما خوزستانی ها و خصوصا آبادانیا.

اینجا خاور میانه است؛ تاریخ به مثابه اَبَر واقعیت

من نمی دونم غربی ها راجع به ما خاورمیانه ای ها چه فکری می کنن؛ البته شاید اصلن فکر نکنن. ولی اگه فکر کنن، متوجه می شن که ما خودمون در مورد خودمون خیلی فکر نمی کنیم. شاید اصلن از دید یه ناظر غربی، اومدن داعش به صحنه خاور میانه مثه ظهور بارسلونا در لیگ های بزرگ اروپایی در طی پنج سال گذشته یا حتی سنگال در جام جهانی 2002 است. حالا فرضا که لیگ های خاور میانه ای کوتاه تر باشن، مهم اینه که هیجان در خاورمیانه حتی از فوتبال هم بیشتره. عبدالله عبدالله چند روز پیش در مصاحبه با بی بی سی حرفهای خوبی میزد؛ ولی حرفهای خوب گاهی خیلی بد می شن تا اونجا که حالا گفته «بی شک یک روز هم اجازه حکومت تقلب در این کشور را نمی دهیم». خب ایشون اوباما رو مجبور کرد بهش زنگ بزنه و بگه بابا آروم باش، شلوغش نکن!!!

ای مطهری «و ما ادراک ما الساپورت؟»

این علی مطهری، نماینده مجلس، پدیده فرهنگی مورد توجهی است. وی که در انتخابات آخرین دوره مجلس، در فهرست اصولگرایان هم نبود، ظاهرا نمی تواند وجوه اصولگرایی خود را کنار بگذارد. اما جالبتر آنکه وی این وجوه را به پای «اعتقاد» خود می نهد و این اعتقاد را با اسلام و حجاب و پارلمان گره می زند تا آنجا که «ساپورت» را ساپورت نکند.

اندر هنر شوونیستیک و مفهوم خریت شاخدار



نمی دانم اگر صدای «معین»، خواننده محبوب، «یاری» می کرد در مورد مردم ایران چه می گفت؛ ولی با توجه به ترانه « شمالم تا جنوبم عشق» سروده «افشین مقدم»(که تا جایی که تونستم ببینم حدود 2012 یعنی زمان مرحوم احمدی نژاد پرداخته شده)، معین می خواسته خیلی چیزا در مورد «ملت بزرررررررررررررگ ایران» بگه که از شدت عظمت این مردم یک بلایی سرش اومده که نتونسته بگه. هر چی این ترانه رو شنیدم نتونستم مصرعی هیستریک تر از این بیابم که «ولی از مردم ما درد، داره یک مرد میسازه».