Sorrow for a land


"Sorrow for a land"


The city

Is an organ

by beats of

Gods Fingertips

as

Dust

        Dust

The metropolis

Is a crown

A funeral march

To dislodged princes

As

Dust

        Dust

The town

Is a book

Its words

In erosion by history

As

Dust

        Dust

Ahvaz

Is founded

By the reflection effect of

Shorebirds' wings of time

On

Curvatures archaicity of the south waters

From

Mithras', the goddess, tresses


Now

Ahvaz

Thou are

The hell capital

When

The suicide of dozens tons dust

 Are exploded

In your people larynx

At once

Ahvaz

Thou are

The hell capital

When

گرسنگی خوردن برای درمان آلزایمر


شاید برخی به علل کهولت سن با مفهوم کالری، انرژی و توان آشنایی زدایی شده باشند که هرچند، گاه برای سرودن شعر لازم است، اما به چیزی غیر از شعر تواند منجر خواهد شدن. احمد جنتی، ‌خطیب نماز جمعه تهران،‌ گفت "ممکن است زمانی فرا برسد که ما روزی دو وعده غذا بخوریم؛ چه اشکالی دارد حتی اگر شرایط بدتر شود ما روزی یک وعده غذا بخوریم." این سخن چند اشکال خیلی فرعی دارد؛ اولا تا ما که باشیم، چه بدن و بنیه و تاریخ تنانه ای داشته باشیم، خیلی فرق می کند که به چه تعداد وعده نیاز داشته باشیم. دوم اینکه وعده غذا یک ذات مشخصی ندارد که بشود برای همه آن را تعیین نمود، بنابراین وعده غذا دچار ابهام سیاست شناختی لازم جهت آلزامیر ایشان هست؛ اما اینها موجب نمی شود که اینم پرسش فراموش گردد که چه وعده ای؟ خاویار یا آب دوغ خیار؟ سوم اینکه مصرف وعده های

شعری در سوگ شصت و شش برابری آلودگی یک شهر

آن شهر
ساز ی ست
ضربان
سرانگشتان
خدایان را
غبار
     غبار
آن شهر
تاج ی ست
شبآهنگِ شهریارانِ نگونسار را
غبار
     غبار
آن شهر
کتاب ی ست
فرسودِ
تاریخ،
واژگانش را
غبار
     غبار

اهواز،
تأسیس؛
تأثیر
      انعکاس
               بال پرستوهای زمان
بر باستانگی انحنایات آبهای جنوب
از بُن گیسوهای خدای میترا

آنک
اهواز
پایتختِ
جهنم ی
وقت ی که

آنگاه که مستبدان خود را دموکرات خوانند

محمدجواد لاریجانی، دبیرکل ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، گفته است "وقایع سال ۸۸ حمله‌ای به ماهیت «دموکراتیک» نظام بود." جمهوری اسلامی اساسا نظام نیست که ماهیتی داشته باشد یا نه و ماهیتی ندارد که بخواهد دموکراتیک باشد یا نباشد. حتی برای دموکرایتک بودن، یک نظام سیاسی نیازی به ماهیت داشتن نیز ندارد. وقایع سال 88 نیز حمله نبود تا آن زمان که نیروهای امنیتی به معرتضان حمله نکردند. 
او "جمهوری اسلامی را «دمو‌کرات‌ترین» کشور خاورمینه معرفی کرده که کسی نمی‌تواند در چنین نظامی «رای مردم» را زیر پا بگذارد و همین چهره «دموکراتیک» است که غرب را «آزار» می‌دهد." این حس همذات پنداری با غرب برای آگاه شدن از "آزار دیدن" چگونه برای دبیر کل اتفاق می افتد؟ تعبیر "آزار دیدن غرب" احتمالا

(Birdman) ایناریتو بر فراز ددالوس

مردپرنده (Birdman) ایناریتو نقدی بود بر فضای ابرقهرمانی و کامیک استریپ سینمای فراگیر هالیوود، با بازی در زمینی که همان قواعد بر آن حکمفرماست. روایت رستگاری شخصی و مقاومت هنری یک ایکاروس از میان هیاهو و فشار سرگیجه آور جهان که او را با فروکوبش پتک هستی در هم فرومیریزد و بالهایش را نیرو می بخشد. مسخ سقوطنده مداوم او به پرنده و پنده به او، چونان گرگی بدن دوگانه اش را در مرغزاران داستان هنگامی که در باب عشق سخن می گوییم کارور تا عروج به وحدتی متعالی دنبال می کند. تلاش های مذبوحانه هنرمندی که خواهان کودکانه ارزش هنر در بازار آزاد رقابتی است. سمفونیی بسیار چندوجهی از بحران های اخلاقی، روابط فردی، رانه مرگ، مقاومت هنری و تنش های عاطفی چون هاله ای از

اضمحلال زبان در ناجی گرایی افلاطونی رهبر


درحالی که یکی از نمایندگان رهبر، عباس کعبی، عضو مجلس خبرگان رهبری، گفته جوانان غربی در "غل و زنجیر امپراطوری رسانه‌ای غرب اسیر هستند"، "رهبر جمهوری اسلامی از جوانان غربی خواسته است برای آشنایی با اسلام مستقیما به قرآن و زندگی پیغمبر اسلام مراجعه کنند". واقعا چقدر اضمحلال زبان؟ چطور ممکن است این جوانان غربی که چنین در زندان امپراطوری جادوگر شگفت انگیز شهر رسانه هستند، سخن یک ناجی آسمانی را که اتفاقا از طریق رسانه در حال فرستادن پیام است بشنوند؟ چطور در این دو سخن تناقض به اوج خود می رسد؟ جدای از اینکه

لحظه نقطه صفر نقد برای انسان های فاقد قدرت استدلال ورزی

حتی مدافعان معاصر جمهوری اسلامی نیز نمی توانند در عمل روش های ضد دموکراتیک خود را بروز ندهند. کاوه افراسیابی که اساسا حضورش در افق صدای امریکا تا حدی عجیب است، در اقدامی قابل انتظار در پاسخ به استدلال های مکرر مهران مصطفوی چیزی جز اهانت و ناسزا نداشت که بگوید. واقعا درک می کنم چقدر برای شما سخت است که در برابر استدلال مجبور به دفاع شوید؛ شما که هزاران سال در تکامل استبدادی خود نیازی به پرورش قدرت استدلالی مغز نداشته اید و با هر چیزی جز استدلال دگردیسی یافتید. کاملا درک می کنمتان! و بسیار برایم جالب بود که هر وقت کاوه افراسیابی می آمد و در برابر مصطفوی سخن می گفت احساس می کردم کوهی آتشفشانی است،زیر بار فشار ماگما در حال انفجار؛ واقعا برایم عجیب بود که چقدر توانست تحمل کند. اما، افراسیابی، قبل از، از دست دادن توان نشستن و بحث کردن، این جمله را خطاب به دهقان پور گفت "شما چرا اجازه می دهید هر چه می خواهند درباره ایران بگویند؟" پ ن پ، آیا تمایل دارید فقط

اضمحلال مردمی واژه "مردم" در انحصار گفتمان اقتدارگرایی

به دو مورد از ضایع ترین موارد تازه ای که نشان دهنده دلالت واژه مردم بر منویات الوهی رهبر و مسئولان مستقیم اوست را اشاره می کنم. محمد مهدی ماندگاری در جمعی در شهر مشهد گفت “این ملت نشان داده که رئیس جمهور بیرون کرده، این ملت نشان [داده] که وزیر امور خارجه اعدام کرده است؛ بنابراین مردم ما از هیچ چیز نمی‌هراسند”. و نیز، "احمد جنتی٬ دبیر شورای نگهبان گفته مردم ایران از حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی «خوشحال» هستند و ما باید در دهان آنهایی بزنیم که می‌گویند حصر باید شکسته شود." این مردم کیست؟ واقعا چه کسی

پاسخ لائوتسه به اظهارات احمد جنتی

"احمد جنتی٬ دبیر شورای نگهبان گفته این شورا افرادی را در جمهوری اسلامی ردصلاحیت کرده که کسی جرات ردصلاحیت آنها را نداشته و شورای نگهبان در رد‌صلاحیت‌ها «انعطافی» نشان نخواهد داد." من از یک کتاب چندهزار ساله به تو این حکمت را بشارت می دهم که "نرمی و انعطاف بر سختی و انجماد غلبه می کند"، "عدم انعطاف مرگ است"، "هر كه سخت و خشك است، مرگش

وقتی نماینده رهبر معتقد است مردم، دولت و مشروعیت هیچ اند


یکی از بهترین تبیین های استبداد ایرانی این سخن کاظم صدیقی٬ امام جمعه موقت تهران، است که گفت "رای مردم عامل «مشروعیت» دولت‌ها نیست". به نظر می رسد اثر و معنای رأی مردم ظاهرا در این بیان به یک هیچ بزرگ تبدیل می شود، اما در برابر چه چیزی؟ او خود به ولی فقیه اشاره می کند. اما در این سخن در واقع آنچه هیچ شده است، دولت است، زیرا "دولت در جمهوری اسلامی اجرای «فرامین و اوامر» رهبر است". واقعا همین دو کلمه مدرن مردم و دولت در این تئوریزه کردن استبداد معاصر توسط نماینده رهبر به تشعشعات ذات ملوکانه الوهی بدل شده و به مقام فناء می رسند. اما فراتر از آن اضمحلال معنای مشروعیت است، که

مستبدان حق دارند آزاد باشند تا آنجا که آزادی دیگران محدود نشود

"علی جنتی٬ وزیر ارشاد گفته فقیهی که موسیقی گوش نداده٬ نمی‌تواند درباره آن نظر بدهد." البته هر کسی می تواند در باب هر چه تجربه کرده یا حتی تجربه نکرده نظر دهد یا ندهد، اما فتوا دادن و قضاوت کردن خصوصا پیرامون مسائل فرهنگی زمانی که منجر به محدودیت و سانسور در حوزه عمومی شود، برای رشد و تنوع فضای مدنی سازوکاری نامناسب است. آزادی بیان بهتر است برای به دست آوردن آزادی بیان هزینه نشود، آزادی هر جا کاهش یابد باید مورد مخالفت واقع شود؛ فقها مثل

چه کسی آزاد است در باب مسائل کشور سخن گوید؟

علی مطهری گفته است "هر نماینده‌ای آزاد است درباره‌ی همه مسائل کشور اظهارنظر کند"، 1) اگر این سخن یک سخن آرمانی است، کاملتر بود که فراموش نمی کرد "هر ایرانی آزاد است درباره ی همه مسائل کشور اظهار نظر کند". مشکل اینجاست که وقتی به آرمانگویی هم می افتیم، نمی توانیم همه را ببینیم. اگر نمایندگان فعلی نمایندگان اکثریت بودند، چه مشکلی داشت که حق اظهار نظر برای رأی دهندگان اصلی و مشروعیت بخشان نهایی محفوظ بماند؟ 2) اما اگر این سخن آرمانگرایانه نبود، نمایندگان فعلی نمایندگان اکثریت ایرانیان نیستند، و این سخن بنا به موقعیت گفته شده است و چون موقعیت اتفاقا شدیدا انرا نقض می کند باز باید گفت عجیب است که مطهری در این همه سال چطور متوجه اینکه بخشی از سازوکارها و چرخ دنده های نظام سیاسی موجود بوده است، نشده و منطق آن را درک نکرده است. 3) اگر این سخن برای اعتراض و مقاومت در برابر وضعیت موجود از جانب او گفته شده است، اگر

نقدی بر علی علیزاده عزیز و مفهوم مستطاب "سوء استفاده از آزادی بیان"

   "طرف ما شب نیست"، چقدر در نقد به این جمله نیازمندیم. طرف ما شب نیست، طرف هیچکس شب نیست، آنچه نقد می کنید در غروباهنگام نه اِستاده ست. روزی نیست، شبی نیست، هیچکس هیچ چیز را بازنمایی نمی کند، زیر خورشید هر چیز هر بار و همیشه، همواره و باز تازه و نو ست. حتی خورشید هر بار که می تابد با هر پرتوی تازه و نو ست، حتی هر بار که خوانده می شود خورشید، همه چیز تازه و نو ست.
این روزها پس از ترورهای پاریس و شارلی، کسانی همچون علی علیزاده، گنجی، خزعلی و دیگران در شبکه های مختلف گذشته از بدیهیات محکوم کردن ترورها، نکته خاصی را بیان می کنند با این مضمون که از آزادی بیان سوء استفاده شده است یا آزادی بیان باید محدود شود و احترام ادیان یا دینی که فلان عدد میلیاردی کمیت انسانی آماری موجه و مکتوب دارد صدالبته باید علی رغم آزادی بیان حفظ شود. من فعلا از آن دیگران می گذرم و علی علیزاده را انتخاب می کنم که کم و بیش در سخنانش همواره همدلی خود را یافته بودم، جز امروز و این سخن.
   علیزاده در مطلبی انتقادی کوشیده از دایکاتومی پوپولیتسی رسانه های غربی بگریزاندمان و نوشته: «مسلما قتل روزنامه‌نگاران فرانسوی محکوم است. هرچند روزنامه نگاران مجله ای باشند که باید به جرم سو استفاده از آزادی بیان و ترویج نژاد پرستی در دادگاهی عادلانه محاکمه می‌شد[تأکید از من]. اما تبعات رفتار هدفمند رسانه ها برای ساختن هیستری جمعی موجود می‌تواند خشونت سیستماتیک و وسیع تری باشد. در زیر عبای این گفتار آزادی بیان، جنگ های بیشتری هم مخفی شده است.»
   یکی از نکاتی که به آن توجه دارم آشفتگی زبان است؛ ایشان در نقد خود کلمات بسیاری را آشفتیده اند. مثلا هر چه می کوشم «سوء استفاده از آزادی بیان» را متوجه شوم، می بینم که

نقدی بر نکته غیر تاریخی رامین جهانبگلویمان

یکی از کسانی که نوشته هایش را دوست دارم و آثارش را دنبال می کنم چه به لحاظ تئوریک و چه به لحاظ فعالیت سیاسی، رامین جهانبگو است؛ همه اینها موجب می شود که نسبت به کسانی چون او حساس تر باشم. اخیرا، در مقاله ای، ایشان نوشته اند: «نيازی به يادآوری اين نکته نيست که هر چند شايد برخی از يهوديان، مسلمانان، مسيحيان و هندوها تروريست باشند اما هيچ مذهبی در جهان، به ويژه اسلام، به آموزش تروريسم يا تشويق به کشتن افراد بی‌گناه نمی‌پردازد.» زمینه متن وی نظرورزی هایی پیرامون مسئله شارلی ابدو بود، اما در آن میان به نحو ضمنی ارجاع بالاگفت را آورده اند. تذکر اول جمله هم اینکه «نیازی به یادآوری این نکته نیست که...» این عبارت آغازکننده که برای بیان داده ای اضافی معمولا اورده می شود گاهی کار دست آدم می دهد، چون بدیهی ترین امور گاهی چالش انگیزترینان اند.
من به عنوان فردی که نسبت به حوزه فلسفه و مطالعات فرهنگی مشغولم واقعا شگفت انگیز زده ناک می شوم که چطور ایشان- که قطعا آثار هگل و بسیاری از تاریخ گرایان را خوانده اند و به ویژه از وضعیت دویست ساله اخیر فلسفه در غرب با خبرند- به ورطه نوعی ذات گرایی خطرناک پیرامون پدیده ای همچون دین در افتاده اند. اگر یک مؤمن چنین دیدی پیرامون ادیان و دینداران داشته باشد، که معمولا برای دفاع در برابر حملات دوران اخیر دارند، چندان نمی شگفتم؛ اما وقتی "رامین جهانبگلو" هم نیز واقعا با خودم عجیب می شوم. چطور ممکن است فلسفه خوانده باشیم و رامین جهانبگلو باشیم؛ اما ادیان را از حوزه فرهنگی-تمدنی و تاریخ سیاسی-اجتماعی تجرید کنیم و بعد تمام اعمال انسانی را از آنها بزداییم تا ایده هایی افلاطونی، خالص و ناب، از آنها بسازیم و سپس

سرگشتگی نشانه ها و انفجار گفتمان ها در زبان جدید پارسی

سرگشتگی نشانه ها و انفجار گفتمان ها در ایران و پهنه زبان فارسی روز به روز بر لزوم نگارش و حفظ لغت نامه های جدید می افزاید. لغت نامه های جدیدی که دائم باید در مغز شهروندان فرو بروند و در واقع لازم به طرز شهوتناکی خارج گردند. این همان نکته چشمگیری است که جورج اورل به عنوان «گفتار نوین» و «تفکر دوگانه» بر آن انگشت نهاد، دقیقا همان وضعیتی که ما در ورژن ایرانی تجربه می کنیم. مثال های روز آنقدر زیادند که نمی توان همه را هر روز پوشش داد. مثلا، در حالی که «با سقوط قیمت جهانی نفت و به ‌تبع آن قیمت نفت ایران به زیر ۴۵ دلار، تاکنون ۵/۲ میلیارد دلار، معادل ۱۸هزار میلیارد تومان درآمد نفت ایران کاهش یافته است»، در آن سوی سخن «حسن روحانی، رئیس‌ جمهوری ایران، روز سه‌شنبه، ۲۳ دی، گفت آنهایی که کاهش قیمت نفت را علیه برخی از کشورها طراحی کرده‌اند، پشیمان خواهند شد. این راه برای آنها قابل ادامه دادن نیست، اگر از کاهش قیمت نفت، ایران ضرر می‌کند، بدانید کشورهای تولیدکننده دیگر همچون عربستان و کویت بیش از ایران ضرر خواهند کرد.» این که یک نهاد ضعف خود را به مخالفان نسبتا  قدرتمندش، درحالی که زیر بار قدرتشان خم می شود، با کلماتی دال بر ضعف آنها ارائه می دهد، و خود را به قطب قدرت ناظر بر دوگانگی نهایی و ذاتی قدرت/ضعف می چسباند و موقعیت خود را بر

زندگی میان-گربه ایک یک گرگ، در محیط شهری سه نقطه ایک


اینجا یک گربه بود. اینجا یک گربه نیست. زیرا من دو شب پیش، در شب سرد نیمایی، هوس بستنی کردم. بستنی با پودر کاکائوی اضافی که برفرازش پرواز می کند، چه شهوت انگیز. هنگامی که در تاریکی ساعت ده شب از خیابانی می گذشتم... چیزی دیدم... شاید خودش نبوده باشد، چون شبیه اش بود... و شب بود... چه رقت انگیز... شب و نور ساعت ده اش... این گربه از دوران شیر خوارگی نزدیک من بود... اما همیشه آزاد بود... برود، بیاید یا نیاید... هر روز به او غذا می دادم... و چند دقیقه ای نوازشش می کردم... او می رفت، اما گاهی هر روز می آمد... وقتی به او غذا می دادم، حریصانه نمی بلعید... انگار مسئله اش فقط غذا نبود... شاید او برای نوعی رابطه می آمد... برایم، با همه گربه ها تفاوت داشت... اما همیشه خوی باستانی وحشی گری در او ماند، چرا که به هیچ کسی حتی به من در خیابان نزدیک نمی شد... او ادب خیابان را از ادب خانه می شناخت... همیشه محتاط و غربیه باقی ماند... در شور فاصله ها... اگر این گربه ایرانی همان گربه باشد این تسلایم بس... که او به عنوان گربه به آب و نانی بسنده نکرد در زندگی... او به دیدار خواهرش رفته بود که درآن خیابان پاتوق داشت... خواهرش با خاله هایش یک ائتلاف گربه ای تشکیل داده بودند -علی رغم اینکه معمولا پنداشته می شود آنها زندگی جمعی ندارند-... یا به

آرمان های عدالتخانه ای در خدمت قدرت نظامی هسته ای

تا آنجا که به یاد دارم، عدالت خانه یکی از مهمترین و درعین حال مشکوک ترین آرمان های مشروطه در ایران بوده است. اساسا باید در وقوع مشروطه بیش از وقوع انقلاب بهمن شک کرد، زیرا اینک نمادهای عدالت خانه ای و مشروطیت به انحصار کالبد امتدادیافته محمدشاهی و مشروعیون در پیوسته ست. آنکه بیشتر می ماند، قوی تر است زیرا می تواند گذشته را نیز به یکی از نمادهای قدرت معاصر خود بدل نماید و تاریخ را بازنویسی. اما چه باکـــــــــــــــــــــ، هر کس هر چه دارد بیاورد، بگذار نیرومندتر پیروزمندتر باشد که قدرت هرگز امری یکسویه و مفهومی ساده نبوده است. بی گمان، تا به حال در طول تاریخ جمهوری اسلامی، هیچ کس و هیچ سخنی واضح تر از این نمی توانست به وجوه «نظامی» برنامه ی هسته ای اشاره کند؛ «ابراهیم رئیسی٬ دادستان کل کشور گفته برنامه هسته‌ای یکی از جلو‌ه‌های «قدرت» است و برای جمهوری اسلامی خاصیت «بازدارندگی» دارد.» قطعا با چندتا نیروگاه برق و تجهیزات بهداشتی نمی توان حتی

کیان به تکثر کین ورزند؟ چه کسی از پلورالیسم می ترسد؟

 چه کسی از کثرت می ترسد؟ چه کسی از کثرت گرایی می ترسد؟ چه کسی از گرایش«ها» می ترسد؟ این خشمارنج را دستان و داستان چیست؟ رهبر جمهوری اسلامی گفت: اسلام «پلورالیسم» را قبول ندارد. چرا سخن گویان و نمایندگان این حاکمیت دائما باید بر طبل بنیادگرایی برکوبند؟ آیا اظهار این سخن چیزی جز رسوا نمودن خویش است؟ «اسلام» یک مفهوم است و واقعیتهایی متکثر. این «اسلام» تشخصی ندارد که چونان شخصی اساسا چیزی بگوید، چیزی بپذیرد یا ردّ کند. خود مگر گاو سامری باشد! مهمتر از همه، این شمایید که کثرت گرایی را قبول ندارید، پس چه نیازی هست که دائما خود را بپوشانید؟ مدام دال هایی از قبیل «مردم»، «ملت»، «خدا» یا «اسلام» را نهاد جمله های شخصی و گروهی خویش ساخته اید!!! اگر «اسلامی» وجود داشت، چرا تو نماینده انحصاری اش باشی؟ اگر خدایان هستند، خدایان چرا خود سخن نگویند؟ نه مگر تو را سر خدای-بودگی است؟ اگر خدایان مسکوت اند، ازیرا خدایان وجود ندارند. اما آنان که همچنان خواستار خدایگونگی اند از لاشه خدایان و زیر این پوست مومیایی ایشان، چنان سخن گویند که شاید هیبتی خدایوار یابند. اگر «اسلام» کثرت گرایی را قبول نداشته باشد، بی تردید این جهان جای «اسلام» نخواهد بود، زیرا دیگر آرزوی کسی نیست تا در جهانی مونیستیک زیستن. اما لوازم عملی این سخن را در ایران باید جستن. مثلا، وب‌سایت «الف» در یادداشتی با انتقاد از اسیدپاشی‌ها در اصفهان نوشته «قرار بر این نبود اگر کسی همچون ما نیندیشید به سیمایش چنگ زنیم و رخ همچو ماه‌شان را با ابرهای سیاه، خط‌خطی کنیم.» هیچ معلوم نیست قرار چه بود یا نبود، زیرا

آه، پیش از آنکه بمیریم، همه پرسی کنیم... برای همه پرسی، همه پرسی کنیم...

آیا هیچ چیزی به نام «همه» وجود دارد؟ آیا همه توانند چیزی را پرسیدن یا پاسخ گفتن؟ چرا باید از همه پرسی ترسید؟ چه کسی می ترسد؟ چه کسی از همه پرسی می ترسد؟ چه کسی از همه، می پرسد؟ همه چه دارند؟ همه چه می گویند؟ همه چه می پرسند؟ همه چه خواهند گفت؟ «احمد علم‌الهدی٬ عضو مجلس خبرگان می‌گوید اولین‌بار ابوالحسن بنی‌صدر بود که موضوع رفراندوم را مطرح کرد و حسن روحانی باید از طرح چنین موضوعاتی خودداری کند.» چرا برای بعضی تاریخ با انقلاب اسلامی و از 1357 شروع می شود؟ آیا این بنی صدر بود که سنت همه پرسی را ایجاد کرد؟ بی شک در همه پرسی نظر همه را می پرسند و فرضا هر کس فقط یک رأی دارد، اما چرا برخی از اینکه همه رأی دهند هراسان اند؟ مگر همه چه رأی خواهند داد؟ «محمد غرضی گفته برگزاری همه‌پرسی اقدام درستی نیست٬ نتیجه‌ای برای دولت نخواهد داشت و محمد مصدق نیز پس از برگزاری همه‌پرسی بود که دولتش سقوط کرد.» پس مشکل سقوط است؟ آیا سقوط بد است؟ آیا در سقوط درد است؟ آیا مثلا آلبر کامو ادم بدی است که کتابی به نام سقوط نوشته است؟ آیا سقوط از طریق همه پرسی اشتباه است؟ آیا ثبات از طریق نفی همه پرسی نیک است؟ آیا چنین ثبات غیر همه پرسانه ای، استبداد نیست؟ آیا مصدق برایتان مقدس است؟ آیا مقدس هنوز واژه ای

پایان لوگوس، اضمحلال نوموس؛ آنچه انسان غیرناطق هنوز حق دارد مر گفتن آن را!


تاریخا در ایران، قانون همان بی قانونی است. در این جهان، نماینده، هرگز خودش نیست، بلکه بازتابنده منافع فرد، گروه یا طبقه ای خاص ایست که او را به نمایندگی خود برگزیده؛ اما در ایران، نماینده، آینه جهان نمای منافع جهانی فرد، گروه یا طبقه ای جهانشمول است که انحصارا این جهانی-بودگی ناجهانی را می جهاند. «۲۳۰ نماینده مجلس»، عدد شرمزده ای است، با صدور بیانیه‌ای اعلام کرده‌اند «حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی "قانونی" بوده و در انتظار محاکمه آنها هستند.» این قانون غیرقانونی، نهایتا پس از نزدیک به هزار و پانصد روز، عدد شرمنده ای، به بی قانونی قانونی بدل شد، توسط نمایندگان اکثریت کوچکی از ایرانیان. اما نکته اینجاست که «قوه قضائیه با صدور اطلاعیه‌ای اعلام کرد برگزاری دادگاه علنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی «مخل» امنیت ملی است و این قوه به این دو نفر اجازه نخواهد داد از دادگاه برای رساندن پیام خود استفاده کنند.» "آه که جز عشقی جنون آسا، هر چیز این جهان شما جنون آسا ست". چه تفاوت می کند انسان زنده ای را از

نقدی بر گذشتگان دوست داشتنی؛ موقعیت دشوار نمادین شاعران و نویسندگان نسبت به انقلاب 57

اخیرا، محمد ملکی نکاتی پیرامون مسئله بنیادگرایی در ایران، معطوف به انقلاب، نوشته، «بگذارید بگویم کشتار و شکنجه و زندان بلافاصله پس از تغییر نظام و قدرت گرفتن روحانیون آغاز شد.» به یاد می آورم دو سه روز پیش در مورد تأثیر انقلاب بر شاعران، نویسندگان و مثلا آدمهای شبهای شعر خوشه و خصوصا انستیتو گوته فکر می کردم، مثلا این مسئله همیشه ذهنم را به خود مشغول کرده است که آیا آنها واقعا پس از لحاظ اینکه همان آزادی های منفی پس از انقلاب از دست رفت به چه می اندیشیدند. بارها به نظرم آمده است که این بیشتر بسته شدن فضای عمومی، آنان را عمیقا سرخورده کرد و حتی می توان این سکوت معنادار را مشترکا میانشان دید، دقیقا همان سکوتی که در این نوشته ملکی از میان رفته است.
یکی از بهترین نمونه ها مقایسه شعر «آخر بازی» است با «در این بن بست»، فاصله کوتاهی میان 26 دی 1357 تا 31 تیر 1358. در شعر نخست شاملو مشخصا یک دیکتاتور، یک مستبد و یک شخص تنها را نشانه گرفته و خطاب شعر جز

FOUCAULT vis-à-vis PLATO in Iran!

"People of Iran, more than bread andwater, need to decorum and pedagogy", one of representatives of Iran's supreme leader said. This Platonic approach is very familiar to Iranians, namely people as a herd should learn subjection and subjugation to their shepherd. If you are a governmental caretaker of an undemocratic Power in a society, this quote to assert is absolutely free, you can enjoy from your despotic freedom of speech. Power has its making aspect and

The power/knowledge case in Iran contemporary

In Iran we have an unbelievable philosopher in governmental system to philosophizing and systematizing despotism. "Muhammad-Taghī Mesbāh Yzdī" recently has theorized Iran's religious tyrant, supreme leader, in this way: "although sometimes HE has not been publically supported and accepted by people, HE has done his demands successfully." This is not anything else save legitimizing of despotism by a philosopher who philosophizes a

philosophizing in strange Persian time

Sometimes, news is such as dust of a galaxy, a formidable extinct particle of the departed and exhausted constellation in air to feel. So, in Iran, a couple of T-shirts have been produced to advertise a fewfaces of the repression system of civil objection to the 1388 presidencyelection. I bear an unsustainable burden of existence with my philosophic muscles and poetic skeletons. I think therefore I pain in History of my lovely Persia. I write therefore I object You for

فردیتهای انفرادی علیه امر عمومی؛ پیروزیهای فردی، شکست عمومی

به راستی با ارتباطات هر چه بیشتر، امور بیشتری وارد عرصه عمومی می شوند، بیش از همه فقدان تاریخی حوزه عمومی و فردی-شدن و فردی-دیدن و تکه تکه ساختن امر عمومی.
اخیرا در پی نقدی از نادر فتوره چی بر بهاره رهنما کار به پلیس و دادگاه کشیده است. من نقد و پاسخ نقد و پاسخ برادر شوهر را هم خواندم و مواردی برایم جلب نظر کرد.
یکی از دعواها بر سر عنوان «روشنفکر» و مترادفاتی از قبیل «روشنفکر-نما» بود؛ واقعا بسیار عجیب است، هنوز کسانی روشنفکری را یک شغل یا حرفه در نظر می گیرند، در غیر اینصورت چرا باید از اینکه کسی روشنفکر باشد یا نباشد عصبانی شویم یا یک اصالتی را فرض گرفته مورد دروغین اش را روشنفکر-نما بخوانیم؟ روشنفکری هیچ ذات یا اصالتی ندارد، روشنفکری یک وجه یا نقش از وجوه و نقش های اجتماعی در حوزه عمومی است. هر وجه انتقادی کارکردی روشنفکرانه دارد. دوره این اصطلاح به معنای کلاسیک باشکوهش واقعا گذشته است؛ امروز هر نقدی در حوزه عمومی، روشنفکری است. در باب نقد هم باید گفت نقد به خودی خود هیچ اصالتی و ذاتی ندارد. اما، در ایران، نکته این جاست که روشنفکری به امری سلبی بدل شده؛ به این معنا که

The Cat in ZOO feeds bread, PHILOSOPHY in GTA world of Persia


In Persia, traditionally we have some the court philosopher, the court flatterer to baptize our religious King by some kinds of philosophizing. One of them is Javādī-Āmolī who, to criticize or anything, just now has said "the West is an organized ZOO." So this philosopher, this Master, this Theologian, has been transformed by his hands to a professor of the Zoo-philosophy-logy just like that. This is only the shameful projection his obsession to the other and a subverted Orientalism. In the neighborhoods, in our "unorganized ZOO", what else do we have?  "They, Mīr-Hoseyn Mūsavī and Mehdi Karrūbī, have been recently permitted to buy bread and to hike", Saffār-harandi, the cultural adviser of SEPAH commander in Iran, said. To draw your attention, I want to refer you to a poem of one of the greatest poets in Persian language, Obeyd Zākāni (1300 – 1371), in his political fable, The Mice and the Cat. The cat, after swallowing some mouse, want to