کارون؛ خدایگان آب های هجرت جهان



کارون!

سیمرغ رودهای جهان

شهپرانت سوزان از

ناسور خاطرات هزاران قایق کاغذین،

بوسان،

تا کودکان گذشته‌های دور

با عبور

از ساحل گذشته‌های جنوبی

بر تو نهادند واگذار

کارون!

ای خدایگان آب‌های هجرت جهان

کودکان گذشته تنهایت نهاده‌اند

آه می‌کشند

و آب می‌شوی

در خاک می شوی

پاک می شوی پاک

در سد لشکری از دیوان سپید

مجروح می‌شوی

از پایتخت

بلعیده‌اند نعش هزاران خاطره کودکانگی جنوب را

باشد تا هر کودک گذشته

برگیرد از «آرامش دستان خالی»

لیوانی آب بر تو افزاید

به یاد هرآن قایقی بر بال‌های آبی تو

در حافظه‌اش هنوز بر‌می‌گذرد تا هزارسال

با من خواهش بوسیدن ست

هر نقش گذار گذرنده‌ای را

از خدای  و اسب

پهلوان و موشک

از هواپیما و پرنده 
کهکشان و زمان


از پیامبر و دیو

مرگ و زن

هرچه را

کز ازل بر جسمانیت تو برگذشته ست

کارون!

ای خدایگان

ای بازوی شکسته‌ی میتراییک جنوب،

آبچکانِ پرندگان تاریخ

بر شانه‌های موجان تو سنگ‌سود

ای لوح جاری نغمه‌گان جنوب کهن

در استمرار تاریخ‌پگاهِ تو «رازی ست»

کارون!

شیره‌های گَسِ قصیل هوزان هنوز

از جان تو برشیرینند

از سه هزار سال

با چشمانت گذار زرتشت را پی‌گرفتی

در آفاق باستان

وینک

«خاموشی

ویرانه‌ها

زیباست»

گذار دیوان سپید را پی‌گیر

با هرچه خاموشی

با هرچه ویرانگی

وآن را در چشم کودکان آینده تجسم گیر

حتی اگر مؤمن شدند به پایان فصل آبها

موج فشان بر جهان خشکسالگان

از جهان همه عکسها که فراگرفته اند تو را

در انزوای سردآبه‌گون عمق‌‌میدان‌ها

پر گیر

ارجاعات درون کوتیشن به شعر «در آبهای سبز تابستان فروغ فرخزاد»
***به درخواست دوستان برخی ترکیبات را افزودم؛
ناسور=زخم
میتراییک=صفت ساز از نام میترا، خدای کهن، نام نوعی شعر مورد اهتمام شاعران جنوب نیز
سنگ سود=آسوده بر سنگ/لمس شده با سنگ
 گس=طعمی آشنا برای جنوبیان
قصیل=آنچه از گیاه که سبز و تازه بریده شود
وینک= مخفف و اینک

شعری از هولدرلین در ستایش اهواز؛ پایتخت جنوب جهان


بسی نماز بردم برایتان

ای شمایان

مردمان سرزمین‌م

که دلغمان دارید

از درون وطن

بر تبعیدیان که با سپاسگذاری پاک و متبسمانه بازمی‌گردند

همزمان‌که دریاچه زورق‌م را جنباند

و قایق‌بان... راهی سفرمان ساخت...

و ایـــــــــــــــــــــــنک آن شهــــــــــــــــــــــــر

رخشان برهمی‌خیزد در پگاه نخستین

تا بر بندرگاه بیارامد

ایــــــــــــــــــــــــنک ساحل گرم است

و دره‌گانِ برگشوده یارَ‌ند مرا

و رخشان از گذرگاه‌ان زیبای و گل‌بست و تابناک...

ایــــــــــــــــــــــــنک هرچیز آشنا می‌نُماید

حتی مردمان که از کنار هم برمی‌گذرند

بسان که دوستانی باشند

یکدگر را درود برمی‌فرستند
و ایــــــــــــــــــــنک هر سیمایی خویشاوند می نماید

***من از هگل خواستم تا هولدرلین را به شهروندی افتخاری اهواز فراخواند
و بس خرسندم که اینک هولدرلین نیز از بهشت کتابهای آلمانی
 به پایتخت جنوب جهان، اهواز، در شعر Heimkunft درود می فرستد و براستی وصف این شهر، این پایتخت گرما و لبخند را در شعر قرن 18می او درخواهد یافتن هر که از دیار جنوبگان دریافتی در خود داشته ست.

کوروش‌دوستی


کوروش‌دوستی ما وجوه مختلفی دارد؛ ولی جنبه آزاردهنده‌ی آن، این است که در کوروش‌دوستی‌مان همواره مواردی از قهرمان‌پرستی، راحت‌طلبی، خستگی مفرط، بی‌کوروشی و خواست کوروش‌نا‌شدگی موج می‌زند.

اندیشه های باز/فایت کلابانه؛ خاطرات کارخانه هیولاها


هی تو
بگو

چگونه جهان بازمیداردمان

در سردسیر پُرسههای سهم و ستوار؟

چگونه خود را شناخته‌ای

تو که تا اینک هیچ نجنگیده‌ای بر سر هیچ؟

تو که همواره هیولای درون‌ت را

در هیولاوش‌ترین انقیادها به زنجیر کشیده‌ای

همه از ترس هیولایان

با خود سلام کن

این پیروی محض قوانین کارخانه هیولاسازی

تو که یکبارگی از همه امیدت برنگذشته‌ای هیچ

تا چیزی برسازی از خرده‌ریز خاطرات خدایان

تو که تنها خرده سازه‌های دگران را گواریده‌ای

با پایان پیش‌روی سلام کن 
افسوس آنکه تنها نه یک برف بر سنگوارگان در خواهد رسید