نمایش احمق خانه




خیس بودم. بی خواب بودم. مهره شکسته شطرنجی شنیع بودم. دو ساعت پیاده در گل و باد بودم. در میان نهصد نفر تنها بودم. رل یک احمق در نمایش احمق خانه مقدس بودم. بوی تیز مدفوع بود. درد مثانه ای ملتهب بود. تنفر از بدنی عرق ماسیده بود. غر بود و نق بود بیشتر آنچه در دهان دیگران بود. دردلم همه یاد تو بود. یکی دو دوست بود. پوتینهایی ورم کرده انگشتانی پینه بسته بود. روز باران و شب تگرگ بود. در دستم بال پروانه پوکه هایی مرده بود. همه چیز یک جنگ روانی بود. همه چیز فرامین مغز فرمانده ای روانی بود. می دانستم که این همه فقط یک بازی بود. کاش این دانستن نبود. کاش این زمین و آسمان نبود. کاش هرگز هیچ "آگاهی" نبود. سکوتم هر جمع را جرم بود. این همه تاوان خود بودن بود. عشق که خود همه زجر بود آخر ثقل این همه درد شد. عمر همین بود.

همه ما تهوعی بزرگ هستیم که هر چه بیشتر می مانیم بیشتر گند می زنیم.

سال نو که چی؟

باز هم یک سیزده به در دیگر. روز پوچ چیپس و پفک و ماست و خیار. روز جاده چالوس و جوجه و لبخند یار. روز خوش بودن های بی دلیل و غیر بارانی. چه سیزده های خوب و عجیبی رو پشت سر گذاشته ام و اکنون این تنهایی رو با سرفه هایی یک ماهه سر می کنم. با یه ماشین لباسشویی خراب و فلسفه تحلیلی. دویدن و ویتامین سی. صحبت کردن با مرغ مینا. پی بردن به سوء تفاهماتی چندین ساله. روشن و خاموش کردن مدام چراغ مطالعه تا هذیانات ذهنی آرام شن. نهار شیر و بیسکوییت. شمردن پوست شکلات های مغزدار. کارت تلفن های بی اعتبار و دوستانی که دیگه خونه نیستن. دو هفته دیگه باید دوام بیارم. تمرکز علیه استفراغ. ولی به یاد میارم اون "لحظه های در خاک رفته" رو اون آدم های بر باد رفته رو. سیزده به در های سبز و با هم بودن و نگاه مادر و.

زنده باد آزادی، زنده باد خود بودن، زنده باد هرگز کوتاه نیامدن.

یأس نیز امیدواری ست




قسم به ستاره و زیتون

به هر سرنیزه و هر لخته خون

به اهانت از مافوق و خیانت

به درجا قدم رو تا بی نهایت

به سردوشی ات که حق است، حقیقتت باطل

به سربازی که نه نیست و "نه هست"، ای فرمانده جاهل

به صابون مایع که ممنوع است

به گفتار واقع که ممنوع است

به جیر جیر پوتین و بال سبز سنجاقک

به حبس ابد در زندان انفرادی برجک

به مترسک های مسلح به ماکت سلاح

به قُبه های گردن گُردهای پُر آخ و آه

به نعره صبحگاه و فقر کلسیوم و ترَک پاشنه

به بوسه آسفالت و تبخیر مغز و زنگ دشنه

به سبیل کچل شده در قانون محض خایه مالی

به فضیلت زیرآبزنی و هر کی هست از خایه، خالی


به پایداری انسان تکبیر؛

چه تب ریز آمد عشق تا

سینه خیز آمد عشق تا

چه خونریز آمد عشق تا

سراپا عرق ریز آمد عشق تا

رعشۀ کندن اعصاب جدایی

سخمه سرنیزه های تنهایی

چکانه ماشه نهایی...