کسری خوزستانی یا فورکالا


چندی زمان می خواهد تا آدمی از خود بپرسد کیست، و دریابد که خودش هم می تواند برای خودش بیگانه باشد. البته برخی هرگز به این سوال دچار نمی شود و اغلب نیز به سرعت از این پرسش می گذرند. اما عده ای هم به عللی نامعلوم همواره این پرسش را با خود نگاه می دارند. بگذریم که این پرسش شبه متافیزیکی، خود اساسا با ابهامات شدیدی از جهت ابهام در واژه "من" روبروست. اما من همواره می ترسم که این تمایل پرداخت به این پرسشِ احتمالا جعلی هرگز با اینهمه کوشش حل نشود. آدمی همواره از خصوصیات خود می پرسد، اینکه چه هست و چه باید یا می تواند باشد و چه بهتر است نباشد و اینکه چگونه چنین نماید، و به آنچه هست قانع نمی شود، نکته این دلهره های وجودی به جا مانده از درخشش نخستین شعاع خورشید فلسفه در تاریکی انسان است، نه افاداتی صرفا تحلیلی که در جای خود لازم اند.
بعدها آدمی به نقش "جبر" در زندگی بیشتر پی می برد. زندگی تلاش انسان علیه جبر است. با پی بردن به دیدگاه های علوم انسانی، در می یابیم که این من فقط همین من حاضر در اینجا و اکنون نیست، چرا که ما بیشتر از هر چیز دیگری، ژن های دیگران، تصمیمات و عدم تصمیم گیری های تاریخی دیگران، عادات و رسوم دیگران، کتاب ها واندیشه ها و جهل های دیگران، خشم و شهوت و عشق و فداکاری دیگران، سرکوب امیال و ولنگاری شهوات دیگران، هستیم. در واقع آنچه ما هستیم دیگران تعیین نموده اند. ساختارهای سنگین و غمناک اجتماعی و جریان های دهشتبار تاریخی ما را اینگونه ساخته اند. پی می بریم که ما چقدر ضعیف و کوچکیم. موجودی در ستیز بقاء اصلح ، متعلق به طبقه کامندی کارگری استعمار شده، اسیر در پنجه عقده های متعدد و اندیشنده در نخستین چارچوب های خرد ناخودآگاه جمعی ، فرایند بزرگ شرطی شدن پاولوف، دستی که برای جور کردن قرداد ترکمتن چای و تنباکو 1919 و... رشوه گرفت و دستی که آنها را امضاء نمود، غمها و کوششهای میهن دوستانه عباس میرزا و امیر کبیر و مصدق، سلسله نامتناهی از شاهان و حکام و قاضیان و والیان ظالم و خونخوار و آدمکش کشورمان ایران، اشعار وغزل های شاعرانی که آرام آرام اندیشه هایی را به ما باورانده اند، انقلابیون و اصلاح گران، صبر و مساعی معلمانی که سر خم ننمودند، سکوت و سقوط رنجبران و مظلومان، سریالها و فیلمها و متن موسیقی هایی که به خوردمان رفته است، یوغ همه حرف های زوری که به گردن داریم، و هزاران هزار علل کوچک و بزرگ دیگر تا اینکه الآن همینی شدیم که فکر می کنیم هستیم. ما پی می بریم که چقدر خودمان نیستیم ، ما خیلی کم خودمان هستیم. و تازه پرسش از "من کیستم" ابعاد و معانی متفاوت و مختلفی را در بر می گیرد. حال چقدر باید بخوانیم و بپرسیم و بدانیم و بجوییم و طاقت بیاریم و استقامت کنیم.
هر روز برای عصیان علیه جبر فرصتی ست. عصیان علیه کلاس های درس معلمان عقب مانده، منبرهای ملاهای احمق، والدین دیوانه، دوستان زیادت خواه، همسران لجباز و ویرانگر، فرزندان باجگیر، فامیل های پر حرف، رئیس های نفهم اداره های کوفتی، جامعه عصبی و دردکش، یک نظام خودکامه، شکنجه های ندنستن و نتوانستن. اینها همه لشکرهایی نیستند که علیه آنها باید "من" را گسیل نمود. همین "من" که چه بر سر ما نمی آورد. قطارهایی از صفات نکوهیده را به اختیار می توان پشت سر هم بدون توقف تصور نمود، و باز هم "من" توصیف نخواهد شد.
هر روز برای کسب آزادی موهبتی ست. به یاد می آورم حدود 2 سال پیش بود که با شهر فلسفه آشنا شدم. در آن زمان اشتیاق زیادی برای دیدن اهالی فلسفه ایران داشتم، اهالی جوان و جسور و تازه نفس. وقتی به شهر فلسفه آمدم، در نظر اول انتظار کار های جدی و تازه ای داشتم که البته هرگز هم آن انتظار بر آورده نشد. اما افراد با استعدادی را دیدم که مشغول انجام کارهایی بودند. دوستانی داشتم. نقد و بحث با برخی از دوستان بالا گرفت و حل نمی شد. برخی می رنجیدند و برخی حوصله نداشتند. بعد از این همه سال هنوز نمی دانم فایده فلسفه چیست، ولی در آن زمان که من به نوعی "خرمگس" معرکه بودم، دست کم سکوت، سوءتفاهم، کمی ناراحتی، و در نهایت توهین خوردن از فواید فلسفه ،چنان که امروز هم هست، بود. البته فلسفه یک واژه است و هزاران مراد و تعریف دارد. و تقصیر کسی هم نبود. اندکی پس از آن به عللی اجتماعی خاصه ما ایرانیان، شهردار شهر فلسفه و هیئت تصمیم گیری، به من حکم کردند که حتما باید هویت واقعی خود را آشکار کنم. آخر من فور کالا بودم، یک نام جعلی که جعلیت اش تابلو بود. من هم شروع کردم به ارائه علل و دلایل به منظور دفاع از اینکه چرا هویت ام را مشخص نمی کنم. مباحث زیادی طرح نمودم، که شاید مهم ترین شان همان حق شهروندی دموکراسی خواهی بود. من خود در موضع پاسخ خواهی از ایشان بر آمدم که "اساسا چرا بدون یک نظر خواهی فراگیر، که به راحتی هم ممکن بود، ایشان سخن خود را قانون تلقی می کنند؟" که هنوز هم به نظرم سخن قابل دفاعی ست و البته پاسخی نمی یافتم. کار بالا گرفت و حل نشد. در این میان مسئله برخورد من در شهر فلسفه نیز مشکلاتی را به وجود می آورد؛ "یا سوالات من بیش از توان پاسخ دهی همشهریان بود، یا سوالات من بالفعل نافی توان پاسخ دهی همشهریان بود". من فلسفه را در همه پیش فرض ها و اصول و نظریات راه می دادم، و حدودی برای توقف از طرح پرسش نداشتم، من فلسفه عریان و بی تعارفات معمول می طلبیدم. با کسی تعارف و تشریف نداشتم. نزدیکترین دوستان و افراد را هم نقد می کردم، و هیچوقت از هیچ بحثی خسته نمی شدم. شاید اشکال از گردانندگان نرم افزاری شهر فلسفه بود که خیلی کلی از فلسفه سخن می گفتند و اظهار اشتیاق کلی می نمودند، من هم در حوزه فلسفه سخن می گفتم ولی مراد ما شاید با هم متفاوت بود، شاید هم تنگناهای عملی آنها مجبورشان می ساخت که چنین نمایند. به نظر خودم در حق من و برخی از دوستان تبعید شده جفا هایی رفت که رفت. و در نهایت مرا تبعید کردند، و پس از آن نوشتند که فلانی در صدد گزارش دادن کارهای شهر به جاهایی بوده است، که صرفا بهانه ای برای دفاع از وجهه خدشه خورده خود داشته باشند، و کسی هم معترض نشد، نه به خاطر من و نه به خاطر دیگر تبعید شدگان، و نه به خاطر مبارزه علیه تبعید و سانسور افراد. جالب اینکه بعدها کار به جایی رسانیدند که محمد نجفی شهردار شهر فلسفه به این تفاهت گویی ها بیفتاد:
"همان‌گونه که در توصیف شهر فلسفه هم آمده است «شهر فلسفه، شهر دوستداران دانايي است. شهري مجازي كه دوستداران دانايي را گرد هم آورده تا فلسفيدن را تمرين كنند و جست‌وجوگري را و گفت‌وگو را». اما متأسفانه همان‌طور که می‌دانید گاهی کسانی نیز هستند که چه بسا سبکی متفاوت در زندگی را برمی‌گزینند. از همین روی تصمیم گرفتیم که امکان عضویت و حق شهروندی در شهر فلسفه را تنها برای کسانی محفوظ نگاه داریم که از سوی شهروندان این شهر دعوت‌نامه دریافت می‌کنند." و"علاوه بر این از تمامی شهروندان شهر فلسفه خواهش می‌کنیم که اگر قرار است فعالیتی را در شهر داشته باشند، برای مثال گروهی را در شهر تأسیس می‌کنند محتوای آن گروه را در خارج از شهر منتشر نکنند تا این‌چنین بازدیدکنندگانی را به سایت یا وبلاگ خود بکشانند. به گمان ما این عمل در حوزه‌ی مجازی عملی اخلاقی نیست." و"هم‌چنین با توجه به این‌که بیشتر شهروندان شهر فلسفه در ایران زندگی می‌کنند لطفاً از انتشار مطالب، عکس‌ها، فیلم‌ها یا انجام فعالیت‌هایی که سبب خواهد شد سایت شهر فلسفه فیلتر شود خودداری کنید."
از حذف اشخاص تا سانسور فعالیت ها و از گزینش فعالیت ها تا اعمال دیکتاتوری. آری، من متفاوت زندگی می کنم، متفاوت از امثال شما، اما من نیز مستحق حذف شدن نیستم، همانگونه که هیچ تفاوتی چنین حقی را توجیه نمی سازد. البته به خوبی می توان تاثیر این جبری که گفتم را در تفکرات و اعمال امثال گردانندگان شهر فلسفه و محمد نجفی شاهد بود، چرا که آنها ایدئولوژی حاکم بر سرنوشت و تاریخ و روش جامعه و حاکمان خود را به خوبی پذیرفته اند. حتی آنها نیز نمی خواهند و نمی توانند برای اینکه چرا رأی گیری و دمکراسی را در آن شهر اعمال نمی کنند دلیل بیاورند، یا حتی استدلالی برای رسمیت دادن به حذف افراد به سبب تفاوت در سبک زندگی! آنها نمی توانند این مسائل را جزو قوانین شهر فلسفه فهرست نمایند، اما باید پرسید آنها در این عدم فعالیت ماخوذ به کدامین شرم یا دست به کار کدامین پنهان کاری هستند. آنها به راستی به کدامین، کدامین فلسفه (اگر چنین فلسفه ای تواند یافت شد) گرایش دارند؟ آنها نه تنها خود، فیلترینگ را پذیرفتند و بدان عمل نمودند، بلکه کوشش کردند تا اندیشه فیلترینگ را به شهرنشینان آن دیار نیز حقنه کنند، بدون آنکه از بنیاد ها و ساختارهای معرفتی این ایده در صدد دفاع و توجیه بر آیند. به راستی ما از کدامین مفاهیم و معانی سخن می گوییم که از عنوان فلسفه استفاده می کنیم؟
اینچنین فلسفه درباری، محافظه کار و هراسان-هراساننده، چه ماحصلی کسب خواهد نمود؟ برای چه کسانی؟ و چگونه؟
هر لحظه باید برای خویشتن مبارزه نمود. پس از تبعید از مکان فوق الذکر تصمیم گرفتم جایی برای فعالیت های خود در نظر بگیرم. و چنین شد که فکرم به ایجاد وبلاگی معمولی رسید. یکی از دلایلی که من خود را با نامهای جعلی می نامم تلاش برای احراز هویتی ست که از پیش برای خود من نیز تعین یافته نباشد. من خود را تا حدی در تاثیر متنی که می نویسم می شناسم. متنی که برای نوشتن اش تلاش می کنم. یا به قول برخی "متنی که نوشتن اش علی الحساب مرا به زنده ماندن متقاعد می سازد".