علی علیزاده، روشنفکر محافظه‌کار

    درباره پیش فرض های علی علیزاده در برنامه «امنیت ملی و حقوق شهروندی» پرگار چند نکته می توان یادآوری کرد.
    یک) پس از هگل تا کنون بویژه در قرن بیستم کوشش شد تا از دایکاتومی عین/ذهن ابژه/سوبژه یا انضمامی/انتزاعی گذار شود. اگرچه مارکسیستها تا مکتب فرانکفورت هنوز این دایکاتومی را نگاه داشتند، اما از کابرد این دایکاتومی آرام آرام کاسته شد. در فراداد مارکس بسیار بهتر است از رویارویی سودها سخن گفت، و از واژگان آگاهی نادرست و ذهن/عین گذر نمود. نمونه درخور شاید هابرماس باشد.
    علیزاده به شکلی افلاطونی از این دایکاتومی استفاده می کند، و پیشاپیش نه تنها او، هر کسی که از آن بهره برد، مشخص است خود را بیرون غار و در زمین انضمامیت قرارداده! «وه چه بیرنگ و بی نشان که تویی!» در برابر، اگر رویارویی سودها به جای آن دایکاتومی کهن بکار رود، دست کم اگر هنوز کسی بخواهد از ایده انضمامی کنار نکشد، می توان هر دو سو را بهرمند از منافع دانست، و از راندن دیگران به دامن «ذهنی» دست کشید. بنابراین علیزاده به تعبیر من در کاربست نامناسب عینی/ذهنی دچار «ذهنیت» نیست، بلکه او عملا راهی جز همین دو قطبی های افلاطونی نخ‌نما ندارد.
    دو) علیزاده شاید فراموش کرده است که چرا و چگونه روشنفکران چپ پس از جنگ دوم بسیار بر این بنیان پای فشردند که روشنفکر باید بیرون از دایره دولت باشد، البته تجربه چپ پس از بهمن پنجاه و هفت تا شصت نیز افزون بر آن. آن خطی که علیزاده در سخن خود می کشد، و از حریفان می خواهد که برای «انتزاعی نبودن» و «انضمامی بودن،» زمینه خاورمیانه ای ایران را و اساسا رویکرد امنیتی-اطلاعاتی در گفتمان جمهوری اسلامی را بپذیرند، همان خطی است که روشنفکر را به هر علت و دلیل به جای کشیدن بار نقد بر دوش، و داشتن کارکرد اجتماعی روشنفکری، به یک کارمند دولت و به یک تکنوکرات علوم انسانی که خود را و مطالعات خود را بنا به «منافع خود» به وضع موجود و کسانی می فروشد که بیشترین سود را از تداوم آن در ایران دارند. روشنفکر دولتی، همچون مستبد روشنگر، جایی در فراداد کارکردهای تاریخ روشنفکری ندارد. وظیفه روشنفکر بازی کردن نقش اجتماعی بیرون از دولت و منافع دولت به سود حوزه عمومی و شهروندی است. بنابراین، چنان کنشی از نوع کنش علی علیزاده و به تعبیر خود او آن «انضمامی بودنِ علیزاده‌ای»، برای کنش های روشنفکری نامناسب است، اگر چه برای هر چیز دیگری و به هر ترتیب دیگر برای منافع علیزاده‌ای مناسب باشد- زیرا ما هیچوقت نمی تونیم ازیک شخص، اینجا علیزاده، و هر شخص نسبت به منافع خودش آگاه تر باشم. در اینجا باید گفت دریغ و هزاران دریغ از واژه بزرگ «چپ.» اگر علیزاده چپ باشد، باید نظام ایران هم جمهوری و انتصابات آن نیز انتخابات و هر چیز دیگرش چیز دیگری باشد، که دومی را با اولی تنها یک نام در مشابهت سرافکنده.
    سه) اینکه علیزاده از تعبیر روند بهبود حقوق بشر و امور دیگر در جمهوری اسلامی سخن می گوید، که بیشتر توجیه شر نزد براهین فلاسفه و متألهین را به یاد می آورد- از انئادهای افلوتین تا تئودیسی لایبنتیس و ماده‌هراسی و آن جهان پرستیِ فیلسوفان خاورمیانه ای- مشکلش تنها این نیست که باید همچون یک فراانسان به بیرون از غار افلاطونی و در درون حاقّ عینیت نفوذ کرده فرض شده باشد، بلکه مشکل او فراموش کردن ایده ساده منافع متضاد است. به تعبیر تضاد منافعی، می توان گفت علیزاده از چنان روند بهبودی جمهوری اسلامی و ساختن و تعبیر کردن آن «سود» می برد و از این جهت با موقعیت جمهوری اسلامی «همسود» است، حتی اگر خودش با چنین تعبیری مخالفت نماید- و حتی اگر با یک آزمایش روانشناختی بتوان درستی ادعای او را ثابت نمود. نیازی به گفتن این نیست که اگر علیزاده همین حرفها را در ایران هم بزند، «همسودی» او با جمهوری اسلامی همچنان پابرجاست. اما برای یادآوری باید گفت، گفتمان روشنفکری همچون گفتمان مشروطیت، تاریخا اولی پیرامونِ نقشِ اجتماعی در نقدِ بی امانِ وضعیتِ موجودِ داخلی، و دومی برساختن قراردادِ اجتماعی برای نگاهبانی از حقوقِ فرودستان در برابر توانگران در جامعه، پیش رفته اند. اینکه علیزاده می خواهد از ایده روشنفکریِ دولتی دفاع نماید یا ایده روشنفکرِ جمهوری اسلامی را بپرورد، قطعا حتما یقینا کاملا عملا نظرا عقلانی است، چون عقلانیت ها متکثرند، اما کارکرد آن عقلانیت است که در شرایط موجودِ «داخلی» مهم است و آن نیز عقلانیتی جمهوری اسلامیانه است! یعنی اینکه میان ادموند برک و کارل اشمیت با مارکس و استیوارت میل در ردای خمینی و مصباح با پشتوانه مظفر بقایی و حسن آیت جمع شود! خب ما سابقه روشنفکری دینی را در ایران داریم، این هم افزوده بر آن!

همه‌ی سیاست «اصلاح‌طلبی»

    این داستان خیلی جالبی است! خط امام، خمینیون یا به اصطلاح «اصلاح‌طلبی،» هم می خواد، همزمان هم تو بازی شرکت کنه -با اینکه قوانین بازی رو میدونه و فرض اصلی تقلب در انتخاباته و تجربه هشتادوهشت رو گذرونده- و همیشه هم بگه «من پیروزم، مگر تقلب شده باشه»!!! یعنی تیم ملی بزریل خودمون هم تو جام جهانی نمی تونه اینطوری شرکت کنه! موسوی هم با اینکه بعدا کلی اعلامیه زد که «اجرای بی تنازل قانون اساسی» رو خواستار است، خیلی «غیرقانونی» اومد و گفت که اینجانب «برنده قطعی این انتخاباتم»!!! این خودش یعنی استبداد، یعنی اینکه «قانون یعنی من»!!! برنده کدام انتخابات؟!؟
    حال اگر نمایندگان خط امام از صندق ها بیرون نیان، و به جاشون، خامنیون و به اصطلاح «اصول‎گرایان» اعلام بشوند، خط امام را عادت تاریخی آن است که بگن تقلب شده!!! یعنی تقلب «بدی» شده! اگر هم بیان، که می گن دیدید ما گفتیم مردم ما رو می خوان!!! ما نماینده راستین مردم ایرانیم!!!
    اما روی دیگر ماجرا اینه، اگر نمایندگان خط امام به هر علت شکست بخورن، باید نتیجه اینچنین «قانونی» بودن رو به عنوان «رأی ملت» بپذیرن، چون این «انتخابات» رو پذیرفتن با یک تجربه تاریخی دردناک، و نه هر انتخاباتی رو.
مگر ملاک صندوق رأی نیست؟ مگر ملاک همین قانون اساسی نیست؟ اونوقت سوال اینه که پس «فایده شرکت در چنین انتخاباتی چه بود، جز مشروعیت دادن به نظامی که به هشتادوهشت تن داد؟» اگر هم احیانا از تو صندوق بیرون بیان، باید پرسید مگر انتخابات آزاد و غیرمهندسی در ایران داریم و مگر میزان رأی ملته که شما رأی آورده اید؟!؟ مگر اصل بر قدرت و زور نیست؟ مگر اصل این نظام نیست؟ مگر اصل حفظ نظام نیست؟ جز این است که شما یا خطری در تغییر ساختار قدرت ندارید و یا اساسا خود بخشی از همین ساختار هستید که رأی تان خوانده شده است؟ آیا می شود چاقو دسته خودش را ببرد؟

رانتِ تاج‌زاده به «زبان فارسیِ اصلاح‌طلبی»

سیدمصطفی تاج‌زاده از زندان اوین: "به این ۲۷ دلیل به ائتلاف برد- برد ۹۴ رأی می‌دهم." تاج‌زاده نزد خودش 27 دلیل دارد، اما زبان او برای ساختن 27 دلیل چه اندازه کارایی دارد؟ اهمیت پرسش اینجاست که دلیل 27م سید در راستای پاسداری از زبان فارسی است. اما کدام زبان فارسی؟ زبان فارسیِ اصلاح‌طلبیِ اعتدالیده؟ 

1. "مجلس مستقل" ممکن است و "همراه و یاور دولت" است.
#آیا پس «مجلس» خودبخود شامل «استقلال» نیست؟ آیا «مجلس مستقل» حشو زائد نیست؟ آیا نهاد قانونگذار کارش همکاری با مجریِ قانونِ گذاشته‌شده همان نهاد است؟
2. جنگ بد است. #اگه ببریم یا اگه ببازیم؟ با ما یا با اونا؟ مهره‌های کی تو جنگ باشن، فرق داره یا نه؟ برد و باختش چجوری باشه مهمه یا نه؟ یا همینطوری مطلق و کلی و ازلی ابدی؟!
3. توسعه اقتصادی خوب است. #نفتی یا غیر نفتی؟ رانتی یا غیر رانتی؟ بازار آزادی یا دولتی؟ رفسنجی و کارگزارانی یا احمدی‌نژ و پایدارانی؟
4. تنش با آمریکا بد است. #فقط تا گروگانگیری آبان 57 بَده یا قبلش هم بد بوده؟ از چه نقطه ای به قبل خوبه، از چه نقطه ای به بعد بده؟
5. جنتی بد است، بیت امام خوب است. #هر کی زورمون بهش نمیرسه بده!؟ هر کی نمیره بده؟ آیا هر کی باباش چیزخور بشه خوبه؟ هر کی زور نداره خوبه؟ یا کلا قدرت بده؟
6. "مهندسی انتخابات" و "حرام خواری سیاسی" ضرر دارد. #مثل اینکه به حریف بگیم ضعیف کشی در مسابقه ضرر دارد! مهندسی سیاسی بَده اما فقه سیاسی خوبه؟ با «حرام خواری سیاسی» هنوز سیاست ما عین دیانت ما نیست؟ که بعدش یعنی دیانت ما همان سیاست ما؟
7. حزب وجود دارد. # در زبان فارسیِ اصلاح‌طلبی؟ «حزب» مثلا همین اصلاح طلبی دیگه؟ خودارجاعی دیگه؟ خودارضایی دیگه؟ خودارضاعی دیگه؟
8. نامزدهای پاک دست می توانند وجود داشته باشند. #...امام هم گفت چرا نداریم، همین اصلاح طلبا!؟
9. "مداح درباری" نباید سرنوشت ایرانیان را تعیین کند. #در زبان پساشاهنشاهی هم هنوز نوآوری آن اندازه کم است که زبانِ
اصلاح‌طلبی، برای نقد،  تنها به واژگان شاهنشاهی دراز می شود. مشکل «بِیت» چیست که نمی توانید بنویسید «مداحِ بِیتی؟» دشواری اینجاست که بیت امام هم «بیت» است و هنوز در زبان فارسیِ اصلاح‌طلبیِ سید مقدس است!
10. فضای بسته و پلیسی بشود فضای باز و شاد. #یعنی نیروی انتظامی خودش پارتی گذار بشه! مثلا سردار سرتیپ اشتری فرمانده کل نیرو با اندی و کوروس یه برنامه برن برج میلاد! نهاد نظم بشه نهاد سرگرمی!
11. نقد نهادینه شود. #ایـ.....ن «نهادینه» که گقتی مالِ گفتمان روانشناسی نیست؟!
12. آزادی مطبوعات و اطلاعات (داریم، اما همین که هست) گسترش یابد. #دِ اگه نداشتیم که از زندان اوین نمی شد مانیفست داد! اینا خودش نشونه آزادیه! پس باید آزادی مطبوعات رو کشید به درون زندان‌ها برای زندانیان سیاسی! اما شاید نبودِ زندانی سیاسی در ایران هم به تصدیق حسن و محمدجواد نکته‌ش همینه!
13. خود حصر هم شکسته نشد (نشد،) اما شرایط شکست حصر مساعد شود. #آیا اشیا خودشان شکسته می شوند یا آنها را می شکنند؟ نه وای‌می‌سن با یه ژست اصلاح‌طلبی هی فوت می کنن شاید دمای اطاق دگرگون شد، اشیا خودشون شکستن!
14. فرهنگ شاهنشاهی بد است. #نخست اینکه کمی به معنای فامیلیت فکر کن، آقای تاج‌زاده! دویُمندش، «السلطان ظل الله» خوندی یا نخوندی؟ داشتیم یا نداشتیم؟ گفتن یا نگفتن؟ پس می خوای "هنوز متهم" باشی!

15. باز هم نقد خوب است. #ساختاری یا موردی؟ رادیکال یا دکوری؟ نقد درون حاکمیتی؟ نقد دولتی؟ نقد رانتی؟ نقد هزارفامیلی؟ نقد دسته چاقویی؟
16. اصولگرای عاقل وجود دارد. #مثلا همینا که با اصلاح طلبا هیچ فرقی ندارن دیگه. عقلانیت هم یکی است، آنهم عقلانیت اصلاح طلبی است! و خلاص!
17. باز هم "حرام خواری سیاسی" بد است. #جواب می ده یا نه؟ اومد داره یا نه؟ دین سیاسی چطور؟ چسباندن واژه های دینی به واژه های سیاسی چطور؟
18. نگرش طالبانی بد است، کنسرت موسیقی خوب است. #کلا اصلاح طلبی خوب است، چون تاریخ رکورد و بنیانگذاریِ کنسرتِ موسیقیِ «اسلامی» در جهان مال همین اصلاح طلبای وطنی‌ست.
19. «دلیل نوزده در سایت کلمه نوشته نشده!»
20. استقلال دانشگاه ها وجود دارد، اما تثبیت شود. #تثبیت در گفتمان رنگ سازی یا در گفتمان عکاسی یا در گفتمان متالوژی یا در گفتمان کنسروسازی؟
21. سلطه سپاهیان بر تمام نهادهای کشور بد است. #مگر در میان سپاهیان اصلاح طلب وجود نداره؟ کلا سلطه بد است؟ سلطه فراگیر بد است؟ سلطه فراگیر غیر اصلاح‌طلبانه بد است؟
22. حقوق زنان داریم، بهش حمله شده، دفاع شود. #حقوق زنان داریم یا حقوق زنان اسلامی داریم؟ اسیدپاشی به زنان جزو کدومشونه؟ به کدوم حمله شده، از کدوم باید دفاع کرد؟
23. دخالت نیروی انتظامی در فرهنگ بد است. #انتظامات جزو فرهنگ نیست!؟ همونطو که یه خطِ فارقی میان اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی هست، یک خطِ فارقی هم میان فرهنگ و نهاد انتظام هست!؟ واقعیت در زبان فارسیِ اصلاح‌طلبی پُرِ این خط‌های فارق است!
24. اسلامِ زوری بد است. #هرچیزی زوری باشد بد است، یا زورچپون شدن بد است؟ اگه زور داشته باشی که زور بیاری و بزورونی، زور نکنی بد نیست؟ گذشته از این، اگه اسلام بتونه و بشه که تقسیم شه به زوری و غیر زوری، پس میتونه و میشه که زوروندن هم تقسیم شه به اسلامی و غیراسلامی! پس اگه میشه که بشه گفت اسلام خوب و بد داره، میشه هم گفت که اسلام زوری هم خوب و بد داره، پس زور اسلامی هم خوب بود داره، نیز زور غیراسلامی هم خوب بود داره! حالا که همه چی خوب و بد داره و خوب بود رو میشه همه جا برد و به همه چی زد، پس چرا «اسلام زوریِ بد» هم باز خودش «هرچند بنا به شرایطی که پیش آید و دانی» نشه که بشه که خوب بد داشته باشه؟
25. ترسیم چهره غیردموکراتیک از جمهوری اسلامی بد است. #امکانش یا امتناعش؟ منطقی یا تاریخی؟ نظری یا عملی؟ دیدن‌ش یا نوشن دادن‌ش؟ ساختن‌ش یا افشاکردن‌ش؟ مشارکت در روند تاریخی‌ش یا موقعیت فعلی‌ش؟
26. صدا و سیما ناکارامد است. #سیدُنا... شیره را خورده گفت شیرین است؟
27. زبان فارسی را پاس بداریم. #اگر نشد، اینجوری شوتش کنیم!


اینک پرسش این که آیا براستی این گزاره‌ها، که در نوشتارِ سید هم خیلی نچسب و کلی‌گویی هستند، دلایل مشارکت آدمی همچون تاج‌زاده در «این» «انتخابات» می‌باشند؟ بی‌گمان زندانیان سیاسی قهرمانان ما هستند، اما دیدن خُرد شدن دلایل و زبانشان زیر این اندازه فرسایش زبان فارسی دردآور و دست داشتن آنها در ویرانی بیشتر زبانِ فارسی دردآورتر است. بند 27م سید تنها بندی بود، که یک نقد نارانتی و نادولتی و نافامیلی بر زبان فارسیِ هنوز اصلاح‌طلبیِ می خواست، وگرنه دوستان او نه از چرب کردنش کم می گذارند و نه دشمنانش چیزی از دژگویی برایش کم.

انتخاب می کنم که انتخاب نمی کنم

    حسن روحانی: "رهبری در نظام ما انتخابی است،" و "آنچنان که برخی از بدخواهان ما تصریح می‌کنند که در نظام ما برخی انتخاب و برخی غیرانتخابی هستند، سخن درستی نیست."     
    در زبان فارسی، اساسا رهبری چون «انتخابی» است، هیچگاه عوض نمی شود، مثل خود رئیس جمهور! اگرچه بدن رئیس جمهور عوض می شود، زشت و زیبا و برجسته و تکیده می شود، اما نسبتش با خیلی چیزها، از جمله با خود رهبری، عوض نمی شود. پس اینکه رئیس جمهور «انتخابی» است، گزاره ایست برگرفته از این اصل که رهبری «انتخابی» است.
    اما اینکه گفتن ندارد، چون در تاریخ ایران، همیشه همه چیز «انتخابی» بوده است. حتی پادشاهان و خلفا و سلاطین و حتی خود شخص محمدعلی شاه هم «انتخابی» بودند. میرزا جهانگیر خان و ملک المتکلمین هم «انتخابی» کشته شدند، تا دهخدا و تقی زاده «انتخابی» در سفارت انگلیس پناه بگیرند. «انتخابی» از اینها بگیر تا مصدق و بختیار، کیانوری و بازرگان، مختاری و
پوینده، و ندا و سهراب. حتی زبان و مدرسه و دانشگاه و سربازخانه و بیمارستان و  تیمارستان هم «انتخابی» است، تازه حجاب اجباری و سقوط ارزِ ملی و نشانِ پرچم ایران و مهاجرت ایرانیان و یورش ریزگردها و بحران آب ها و فرار مغزها و وضعِ تحریم ها هم «انتخابی» است، نیز هم.
    اصلن بشر ضداجبار است، برای همین خود «غیرانتخابی» هم که رئیس جمهور گفته اند، خودش هم «انتخابی» است، حتی اگر خود رئیس جمهور نفهمد چگونه «انتخابی» است. حتی خودِ خویشتنِ این رئیس جمهور هم «انتخابی» است؛ یعنی او به عنوان نماینده‌ی «انتخابی» همه مردم ایران یک «انتخابی» می کند که، با توجه به شرایط، چگونه کجاهای وضع موجود را بخورد. چون او اعتدالی است، و اعتدالی باید به اعتدال بخورد. بله در فرهنگ مان اعتدال ربیعی داریم و اعتدال خریفی، و نیز در تاریخ مان هم فرقه اجتماعیون عامیون داریم و هم اجتماعیون اعتدالیون. اما ایشان چون اعتدالی است، تاریخا می داند که اعتدالی، از مجلس شواری ملی تا کنون، باید از هر دو وَر بخورد، هم با ستارخان می تواند همراهی کند هم با فرمانفرما، هم شاه سیاه، عبدالله بهبهانی، دارد و هم عمامه سیاه، محمد طباطبایی، گرچه «انتخابی»ها خیلی نزدیکتر و جلفتر شده، اما اینک) هم هاشمی رفسنجانی و هم رهبری. و این اعتدالی امروز خوب هم می خورد، چون می گوید مجلس خبرگان "رهبری را از مسئولیتش کنار" می گذارد. حتی نگفته می تواند یا ممکن است، همینطوری گفته "گذاشته." حالا کِی گذاشته و چگونه گذاشته و کجا گذاشته برای او مهم نیست، چون او خودش ساخته‌ی اعتدالیِ وضع موجود است و نمی تواند «انتخابی» کند که در آن زیان باشد، و نیست. اما برای ما مهم است که همه چیزمان «انتخابی» است و میان انتخاب‎های ما و انتخاب‌های رئیس جمهور بسیار فرق است.

کارکرد تاریخ همچون رُمانس، حیدرخان عمواوغلی

پیرامون حیدرخان عمواوغلی
بنیانگذار حزب کمونیست ایران

بازخوانی یادداشت‌ ویکی پدیا

     با اختراع چراغ برق و ورود آن به ایران (با کوشش امین الضرب) متولیان آستان قدس به فکر افتادند که برای تأمین روشنائی حرم از کارخانه چراغ برق استفاده کنند. (چرا؟ غرب گرایان آل احمد؟ تضاد سنت و مدرنیته؟ بودنِ ارسطو یا شدنِ هگل؟) بنابراین مظفرالدین شاه در هنگام بازگشت ازسفر اول اروپا (۲۵ فروردین تا ۴ آذر ۱۲۷۹) سه روز در باکو ماند و دستوری برای خرید موتور برق برای حرم امام رضا در مشهد صادر کرد (مدرن شدن نهاد دین از راه نهاد قدرت.) حیدرخان پس از خرید ماشین اوتو دویتز و لوازم چهارصد چراغ، به‌سمت خراسان حرکت کرد (به‌کارگرفتن تکنوکراسیِ روشنفکران، تکنیک آری، اندیشه نه.)
     در مشهد نیرالدوله حکم‌رانی می‌کرد (کالبدسازی پادقهرمان) و سهام الملک متولی باشی آستان قدس بود (همراهی نهاد قدرت و دین.) نیرالدوله درحین حرکت و عبور از کوچه و بازار عده کثیری از فراش‌ها تقریباً به عده چهارصد نفر جلو و عقب خود انداخته (بازسازی کوکبه شاهی) و کسانی را که نشسته بودند، به زور بلند کرده و حکم به تعظیم کردن می‌نمودند (کاربست نشانه‌های پیشامدرن قدرت،) و حتی متولی باشی نیز از این حرکات معمول می‌داشت (همرنگی ابرنشانه دین و قدرت.)
     در بدو ورود، حیدرخان (قهرمان) نیرالدوله (پادقهرمان) یک نفر را بر دروازه شهر شقه نموده و

نظریه‌ی بی‌کنشی همچون کنش و ناکنش

    آمار کشته‌شدگان جنگ سوریه به ۵۰۰ هزار نفر نزدیک می‌شود.

    ازهم‌بریدِ اخلاق و سیاست دیگر به دیدگاه ماکیاولی بزرگ هم نیازی ندارد. اگر بایسته باشد، پنج میلیون نفر و چند برابر بیشتر هم بمیرند، هنوز می شود انگاشت که چیزی رخ نداده است. ما دچار این نگره شدیم: «هیچ کاری نمی شود کرد.» نه اینکه همین را بگوییم، به گونه ای کنش می ورزیم که پیش‌داشتش این است: هر کاری کنیم بهتر نمی شود و بدتر می شود؛ پس بهتر اینکه هیچ کاری نکنیم. در این نگره، ما می دانیم که همچون یک فیل بزرگ سفید می رویم که ناپدید شویم، پس بهتر است کمی زمان بخریم، با بی‌کنشی. اگرچه بی‌کنشی هم یک راهبرد است، زیرا در پایانْ خود یک کنش کاربردی دیگر است برای برآوردِ نیازهایی زیستی.
    بارها شنیده ایم که همراهان رأی دادن در «انتخابات» به این شیوه، می گویند اگر همراهی نکنیم چه کنیم؟! پاسخ آن است که نکردن هم می تواند کردن باشد، زیرا معنای کنش در خود کنش نیست، در

محمد یزدی: مجلس خبرگان واس ماس!

محمد یزدی، رئیس مجلس خبرگان گفت: «مجلس خبرگان جای پیران از کار افتاده نیست.»

تفسیر یک: مجلس خبرگان جای پیران از کار نیفتاده است.
(ضدتفسیر بند یک: خُ پَ کو؟)
تفسیر دو: مجلس خبرگان جای جوانان از کار افتاده نیست.

(زبرتفسیر بند یک: سالبه به انتفاء موضوع!)
تفسیر سه: مجلس خبرگان جای جوانان از کار نیفتاده است.

(بازتفسیر بند یک: ایستادن بر جنبه جنسی قدرت!)
تفسیر چهار: خبرگان کجاس؟ خبرگان «واس ماس!»

(نیمه‌ضدتفسیر بند یک:

ای کارگران جهان پراکنده شوید!

"سازمان پزشکی قانونی می‌گوید در ۹ ماه سال جاری یک‌هزار و ۱۹۸ کارگر در ایران جان خود را بر اثر حوادث شغلی از دست داده‌اند." با از این دست رخدادها، نه کارگران غمگین اند -مگر تک به تک- و نه ناکارگران. چون کارگران از ناکارگران آموزش دیده‌اند تا کارگربودن را حس نکنند، نه بیش از دردهایی بدنی  روانی را به تنهایی و همچون سرنوشتی گریزناپذیر دریابند. آری، ناکارگران توانسته‌اند برای کارگران دستگاهی آموزش بسازند که در آن نه کارگری باشد، نه طبقه کارگری، نه صنف کارگری، نه کنش اجتماعی کارگری و نه هیچ ابزار واژگانی که توان کرداری داشته باشد. کارگران زبان‌زداییده شده‌اند، چنانکه نگاشت این خبر، به خوبی، هیچ نشانی از یک بیداد گروهی ندارد؛ تنها هزار و سد و نود و هشت تن کارگر مرده‌اند، پس به گواه آمار، هنوز اجتماع هیچ آسیبی ندیده است! در چنین اجتماعی، «مرگ هزار و سد و نود و هشت تن کارگر» هیچ چیزی را نشان نمی دهد، مگر «مرگ هزار و سد و نود و هشت تن کارگر» را و دیگر هیچ.