هرمنیوتیک در سیاست؛ ضدسرمایه‌، ضدآزادی، ضدآلت‌جنسی

    برخی مسئولان سیاسی کشور، گاه و حتی اغلب، چنان سخن می گویند که حتی با نسبی‌گرایی شدید هم به سختی می توان تفسیری برای درک موقعیت معاصر مشترک، میان ما و آنها، به دست داد. مصطفی پورمحمدی اخیرا نکات بسیار خاصی طرح کرده بود؛ نخست، هنگامی که امری سیاسی شد، رسانه‌ها نباید پیرامون آن مطالبی منتشر کنند! پس چنین برداشت می شود، که رسانه‌ها در ایران فعلی از نظر ایشان رسانا نیستند، بلکه در حد قاقالی‌لی و دکور مدعیات پوک ند. البته این نکته آشنایی است برای مخاطبان. اما، دو دیگر، "دولت موظف است با هر پول سالم و ناسالمی که منجر به بی نظمی انتخاباتی شود، مبارزه کند." به دست دادن هرمنیوتیکی برای این گفتار بسیار دشوار است، «چرا دولت باید با پول‌های سالم در انتخابات مبارزه کند؟» احتمالا به خاطر آنچه «نظم انتخاباتی» خوانده شده، اما این که گفتی یعنی چه؟ او شخصا در صداوسیما چنین توضیح داد: نمی شود هر کسی با پول‌های سالم وارد انتخابات شده و نظم آن را برهم زند(!!!) زیرا در این صورت هر کس که پول بیشتری داشته باشد در انتخابات پیروز خواهد شد(!!!) به این ترتیب همیشه این ثروتمندان هستند که رأی خواهند آورد(!!!)
     چقدر درک این سخن دشوار است؛ در انتخابات نهایتا یک یا چند عامل، تعیین کننده فاتحان این مسابقه خواه(ن)د شد، از قبیل بخت/قرعه، پول، رانت، ولایت، پوپولیسم، دانش، زیبایی، شهرت و غیره، اما در هر صورت یک یا چند عامل در میان خواهد بود. به عبارت دیگر، اصولا هر کس که چیز بیشتری داشته باشد، در مسابقه‌ی چیز، چیزتر می شود. حال چرا با عامل ثروت،

ترادف شِکرخواری و مقام سیاسی در ایران معاصر

     پس از مشکلات اخیر رئیس جمهور حسن روحانی و وزیر کشور رحمانی فضلی، حالا نوبت به وزیر ارشاد علی جنتی رسیده است. او که به نظرش آمده به نحوی بدیهی روند قانونی اکران فیلم و اجرای کنسرت موزیک را برای شهروندان اصطلاحا قانونی توضیح دهد گفته "وقتی وزارت ارشاد به برنامه‌ای مجوز می‌دهد، آنها موظف هستند به نیروی انتظامی ابلاغ کنند تا ضمانت کند که آن برنامه اجرا شود." خوب آنها می کنند، اما پلیس نمی کند، یعنی جلوی آنارشیسم منطقی و آزادی بیان عده ای را نمی گیرد، فقط همین!
     واضح است که کسی نمی تواند هیچ فعلی در ترکیبات کلی افعال این گزاره را نقض کند، مگر اینکه به نوعی بی معنایی دچار نشود. اما مشکل اینجاست که عملا فیلم ها و کنسرت ها حتی با داشتن مجوز وزارت ارشاد لغو می شوند، و این هم واضح است. پس دو امر واضح داریم، یکی تئوری و دیگری عملی، که با وجود تناقض روی کاغشذان با یکدیگر، باید دید چطور می توانیم عملا درکشان کنیم. علی جنتی برای توضیح موقعیت خودش در نسبت به این تناقض تئوریک، به عنوان اصطلاحا نماینده اصطلاحا دولت در امور اصطلاحا فرهنگی حرفش این است "نمی توانم با بقیه درگیر شوم،" بنابراین راهی راحت‌تر از سجده کردن به قدرت برموقعیت‌ان در میانه نمی بیند. سوال این است که تو که نمی توانی با بقیه درگیر شوی، چرا مجوز می دهی؟ قطعا نمی توان از وزیر اصطلاحا ارشاد انتظار داشت در حد وزیر دفاع هارت و پورت کند، مگر اینکه

رحمانی فضلی و دست‌کم گرفتن مرگ مؤلف

     ظاهرا وزیر کشور هنوز به اندازه کافی مطالعه نکرده و آمار پایین کتاب خوانی در ایران دامن او را نیز گرفته است. اگر رحمانی فضلی از اثر تا متن بارت و باستان‌شناسی دانش فوکو را خوانده بود، قاعدتا با مفهوم «مرگ مؤلف» آنقدرها آشنایی داشت، که پبرامون رو کردن پول های کثیف در انتخابات مجلس، رو به مجلسیان "انعکاس صحبت‌های خود را جنگ روانی رسانه‌های داخلی و خارجی" تلقی نکند. مشکل اینجاست که "رحمانی فضلی از نمایندگان مجلس به دلیل انعکاس بد سخنان خود در نشریات و روزنامه‌ها و سوءاستفاده کردن عذرخواهی کرد،" زیرا اگر انعکاس بد بوده، چرا مؤلف بابت آن عذرخواهی کند؟ و اگر مؤلف عذرخواهی می کند، چطور ممکن است بازنمایی بد بوده باشد؟ پاسخ مشخص است،

نیهیلیسم سیاسی در ایران؛ بهشت‌انبوه‌سازی‌های نافرجام

از زمانی که گفته شد "اگر – خدای ناخواسته – اسلام در ایران سیلی بخورد، در همه دنیا سیلی خواهد خورد و بدانید که به این زودی دیگر نمی‌تواند سرش را بلند کند. این الان یک تکلیف بسیار بزرگی است که از همه تکالیف بالاتر است. حفظ نظام اسلامی از اوجب واجبات است، اگر اسلام را می خواهیم باید این جمهوری را حفظش کنیم،" نیهیلیسم سیاسی در افق ایران به یکی از آشکارترین اشکال ممکن پدیدار گشت، بگذریم از تکیه‌ی حزب توده به شوروی‌گرایی در همین راستا. اما از آن سخن تا این سخنِ مظهرِ تعادلِ نیروهای منتفعِ برموقعیت‌ان راه دوری نیست؛ "همه کارها را می‌شود برای خدا انجام داد، اما در کار شما خیلی راحت می‌شود نیت الهی و قصد قربت پیدا کرد؛ چون کار شما خدمت به جامعه و جمهوری اسلامی و نصرت اسلام است." حتی اگر کسی می توانست گزاره اول را که به نحوی مطلق بیان شده، به نوعی نسبی/مشروط/مقید تعبیر نماید، گزاره دوم این امکان را

چند شوخی حسن روحانی روی مخ مخاطبان

    برخی، همچون اکبر گنجی در مقالات اخیرش، چنان از «اسلام» سخن می گویند که گاهی فراموش می کنند این یک اصطلاح کاربردی است برای توضیح، فهم و بررسی پدیده های تاریخی؛ به کار بردن مفاهیم کلی از قبیل طبقه/رتبه/دسته بندی ها به مثابه امور تاریخی که در روایت متون تاریخی نقش اجتماعی بازی می کنند، عملی نامناسب است. در واقع، یک اصطلاح، یک امر کلی فقط یک ابزار است که قرار بوده جایی در گفتمان پیدا کند، نه اینکه به یک امر مسلم با تحقق تاریخی تبدیل می شود. اما حتی رئیس جمهور، حسن روحانی، که نام خانوادگی‌ش دوپهلویی خاصی ایجاد می کند، نیز پا در همین میدان دارند؛ "ما در حال حاضر به چند تا فرع اسلام چسبیده‌ایم و فکر می‌کنیم که همه منکر و معروف آن‌هاست." هنوز در سخن ایشان چیزی هست مشخص، واحد، ذاتی، مسلم، بحث‌نابرانگیز و کاملا توافق‌شده به نام «اسلام» و اتفاقا یک روحانی که "روحانی" هم هست، آن را عینا شهود کرده و دقیقا در سرزمینی که هر کس توان سخن گفتن از «اسلام» را داشته باشد، توان بازی با ابزارهای بسیاری را دارد، بازهم به همان گفتمانی دامن می زند که بقیه‌ی «برموقعیت‌ان» هم به لحاظ ساختاری در همان گفتمان بازی می کنند.
    حتی محمود احمدی نژاد هم می توانست از «این» حرف های خوب بزند، "فقر، بیکاری و فساد، منکرهایی هستند که باید با آن‌ها مقابله کرد." هنوز هم  روحانی در همان بازی گفتمانی است: «منکر.» واقعا چرا کسی که می خواهد اسلام را از دست پلیس خارج کند، خودش هم اتفاقا باید همان اسلام را به خودش اختصاص دهد؟ اما

آیا برای اندیشیدن نیز، کسی اینجا اجازه می خواهد؟

     حفظ منافع اغلب به قداست بخشیِ امر نافع همچون سرمایه نمادین بدل می شود، از بت وارگی کالای مارکس (دست‌آورد طبقه‌ی سرمایه‌دار) تا تابوی فروید (سرمایه‌ی نظم پدرسالانه‌ی زندگی قبایلی). همانطور که کاتولیک ها ترجمه انجیل را و اعراب ترجمه (دقیق یا اصطلاحا نعل به نعل) قرآن را به زبان های دیگر، به مثابه امری ناممکن/ممنوع، نشان از تکثریافتن و عمومی شدن امر نافع نمادین خاص هویت خود تلقی می کردند، بدون اینکه هیچ نظریه ای در متن انجیل یا قرآن مبتنی بر عدم امکان ترجمه وجود نداشت. همانطور که اقوام یا متصدیان بت هایشان، از خون و تبار شاهان گرفته تا اجسام و حتی آیات کتابها را، چنان در تقدس برمی‌آورند که دیگران حتی فکر شکستن آنها را نیارند برآوردن.
      چند روز پیش سردار حسین سلامی گفته بود: "نه تنها اجازه بازدید خارجی ها از مراکز نظامی ایران را نخواهیم داد، بلکه اجازه تفکر پیرامون این موضوع را هم نمی‌دهیم. حتی در رویاهایشان این اجازه را نخواهند داشت که از عادی ترین مکان نظامی ما بازدید کنند." قطعا دست این سردار به هرجا برسد، به رویاهای آنها نمی رسد، پس چرا چنین کورمالانه به جایی که دستش نمی رسد چنگ می افکند؟ بعد هم چنین گفت "هر کس از این حرفها بزند، جواب آن را با سرب داغ

شمشیرش پهباد و آذرش چند دانه شن

     با شمشیرش پهباد و آذرهایی از چند دانه شن، یک سامورای بی‌ارباب، یاسو یاماموتو، هنوز می تواند به نظم موجود اعتراض کند. هنوز دنیایی وجود دارد که در آن یک رونین می تواند علیه نظم موجود اقدام کند و حتی باافتخار کردار خود را افشا سازد. اجتماعی وجود دارد که فرد می تواند هنوز، با چند دانه شن از سواحل آلوده به رادیواکتیو فوکوشیما، علیه دولت منتخب دموکراتیک آن حتی به تنهایی بایستد، برخلاف کلیشه‌ای که با آن از ژاپن به عنوان جامعه‌ای هژمونیک/جمع‌گرا/مراتبی یاد می شود. این عمل، یادآور سخن میاموتو موساشی، شمشیرزن افسانه‌ای

پیش‌فرض‌های تناقض‌آمیز پیرامون «فرهنگ»


این طرح (و نه لزوما ردّ) برخی پیش‌فرض‌های تناقض‌آمیزی است که سه میهمان برنامه پرگار پیرامون «فرهنگ» احتمالا بدان دچار شدند.

1)جهانبگلو در ابتدا دو تعریف یا برداشت را در مفهوم فرهنگ از هم جدا نمود؛ الف) مجوعه ارزش ها، معیارها، دانش ها... که به زندگی بشر معنا می دهد در جهت عبور از وضعیت طبیعی به وضعیت اجتماعی، ب) امر اکتسابی، به مثابه بلوغ/رشد/تحول/تحقق/مسئولیت فکری همچون پیشرفت. اما این تمایز تمایز متمایزکننده ای نیست، زیرا از درهم‌شدن هر دو در گزاره ها جلوگیری نمی کند. اولا به این دلیل که بر خلاف آنکه جهانبگلو ادعا می کند، هر دو اکتسابی هستند؛ یعنی معنای اول نیز «طبیعی» نیست و برای برخورداری از آن نیز انسان به حدی از آموزش نیاز دارد. دوما، افراد، گروه ها و جوامع می توانند هر قدر بیشتر یا کمتر از معنای دوم فرهنگ برخوردار باشند، بیشتر یا کمتر از فرهنگ به معنای اول را شناخته، کسب کرده و ساخته باشند. مگر اینکه معنای اول را اساسا فاقد هر نوع ارزیابی (درون/بیرون/فرا)فرهنگی لحاظ کنیم (مقید به کلیه دست آوردهای فرهنگی بشر در وسیع ترین پهنای ممکن)، و معنای دوم را کاملا استعلایی، انتقادی و ارزیابانه مراد کنیم. بنابراین معنای اول طرد کننده رویکرد نسبی انگاری فرهنگی نیست، به همان میزان که معنای دوم هست و این در‌هم‌آمیزی را مشکل تر می سازد. در واقع جهانبگلو با هر دو تعبیر، دو رویکرد فرهنگی نسبی انگارانه و غیر نسبی انگارانه را حفظ می کند.
2)جهانبگلو درحالی که همزمان،

فریاد کشیدن بخشی از پیام رئیس جمهور است

هر زمان روحانی فریاد می کشد، بیش از زمانی که با خونسردی از عمل به شعارهای انتخاباتی اش طفره می رود، احمدی نژاد را تداعی می کند. احمدی نژاد هم در سفرهای استانی هنگام سخنرانی برای مردم صدایش را بالا می برد. حسن روحانی فریاد می کشد "دنیا و گروه ۱+۵، مجلس نمایندگان آمریکا، سنا، رئیس جمهور و دولت آمریکا و همه بدانند در این توافق اگر پایان تحریم نباشد، توافقی نخواهد بود،" خوب اگر واقعا این طور باشد، چرا باید این همه صدایاتان را از پشت بلندگو بالا ببرید؟ ما که می شنویم، شما هم اگر صدای خودتان را بشنوید بد نیست. او فریاد می کشد "سنا و مجلس نمایندگان آمریکا نیستند، طرف ایران مجموعه‌ای به نام گروه ۱+۵ هستند،" مشخص نیست منظورش کدام است: بهتر است باشد، باید باشد یا فقط هست؟ چون اگر هست، گفتنش با داد و فریاد چه چیزی بیش از بیان متعارف بدون داد و فریاد پیام را قرار است القاء نماید؟ این نشان می دهد فریاد کشیدن و طرز بیان خشمگینانه،

سگ، انسان و اسید؛ استعاره ی اینک ما

     سگ، این همراه خدای میترا، پاسبان کالبد کیومرث، دایه ی کودکی کوروش و ستوده ی هماره ی زرتشت چنین خوانده شد؛ "هر کس سگ گله یا سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پرورده ای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر، با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ بدو شبیخون زده باشد، پرواز کند." فرگرد سیزدهم، وندیداد، اوستا.
    در وصف این سگ کشی با اسید به یاد آوریم این واژگان نویسنده را؛ "فقط صدای ناله سگی فاصله بفاصله سکوت را میشکست... در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد، در نیم شبی که زندگی او را فرا گرفته بود یک چیز بی پایان در چشم هایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمیشد آنرا دریافت ، ولی پشت نی نی چ شم او گیر کرده بود . آن نه روشنائی و نه رنگ بود، یک چیز دیگر باور نکردنی مثل همان چیزیکه

«تجاوز» تجاوز نیست، تجاوز نسبی ست

    به عنوان یک نام‌گرا از اینکه "مقامات ایرانی به نقل از خانواده دو نوجوان ایرانی از رسانه‌ها خواسته اند تا از عنوان «تجاوز» برای حادثه فرودگاه جده استفاده نکنند،" خوشحال شدم، اما مشکل اینجاست که در اینصورت با اینهمه جریان نژادپرستانه ای که علیه «اعراب» در ایران و طبق معمول راه افتاده است، چه باید کرد؟ به عبارت دیگر اگر «تجاوز»ی صورت نگرفته، که چه خوب! اما اگر تجاوزی صورت نگرفته، پس ماجرا بر سر چیست؟ بعد متوجه می شویم که "خانواده این دو نوجوان و مقامات ایرانی در تلاشند تا تفاوت بین تجاوز و تعرض جنسی را برای جامعه مشخص کنند." باز مشکل اینجاست که همه ناراحتی از نوعی اقدام جنسی "اعراب" بود، بنابراین اگر اقدام جنسی حادی از سوی دو نفر عرب بر دو نفر ایرانی صورت نگرفته که بنابر آن بتوان اینقدر نژادپرست شد، پس دیگر این همه هیاهو بر سر چیست؟
    "رییس سازمان حج و زیارت در کنفرانس خبری امروز خود از مادر یکی از نوجوانان نقل کرده که نباید رسانه‌ها از عنوان «تجاوز» در این واقعه استفاده کنند، چون این دو نوجوان «مقاومت» کرده‌اند." این حرف هم از آن حرفهاست!!! هیچ می دانستید که روزی می رسد که تجاوز مشروط به عدم مقاومت فرد مورد تجاوز واقع شده باشد؟ باز مسئله این است که اگر "رضایت" شرط تجاوز باشد، تجاوز دیگر تجاوز نیست، به آن معمولا گفته می شود رابطه جنسی. اگر آنگونه که علی جنتی گفته، مشکل بر سر

"فقط معلم هستیم!" آیا بی طرفی ممکن است؟

     خواست بی طرف ماندن در جهانی که هیچ چیز بی طرف نیست، بی طرف نیست. خواست  بی طرفی هیچگاه نمی تواند شما، آنها یا ما را «خود» یا «دیگری» سازد. "نه چپیم، نه راستیم؛ فقط معلم هستیم!" اگر معلمان نتوانند چپ و راست خودشان را بشناسند، نتوانند خواسته های مدنی خود را در موقعیت تشخیص دهند، بخواهند خود را در لفظ ظاهرا بی طرف "معلم" از رویکردهای سیاسی تهی سازند، دیگر شهروندی نیستند که حتی خود تقاظاهای مدنی شان را به رسمیت شمرده باشند، چه رسد به معلم. این "فقط معلم"یعنی چه؟ چه موجودیست این "فقط معلم"؟ چه کسی دیده است این "فقط معلم" را؟ کف معنای چپ و راست، مخالف و مدافع وضع موجود است. معلمان دست کم خودشان باید تصمیم بگیرند که مدافع یا مخالف وضع موجود خودشان، حتی نه اگر وضعیت عمومی جامعه، هستند یا نیستند. البته موضع گیری سخت است، برای کسی که نان دولت را می خورد و مجبور است برای بقا با منافع دولت برخورد نکند. کار به جایی رسیده است که هر کس بخواهد اعتراضی کند باید هزار بار اثبات کند معترض واقعی نیست، فقط خواسته های کوچکی دارد که اگر عالیجنابان لطف نمایند، لحاظ شود، لطفا. با این شعار، معلمان می خواهند صنفی باشند ناظر به منافع صرفا صنفی خود. مشکل اینجاست که اگر امکان داشت هر صنف منافع صنفی خود را بچسبد و بطلبد، اوضاع مدنی در ایران خیلی بهتر بود. اما حالا که نیست، پس این شعار چیست؟ با توجه به اینکه چپ و راست بودن ناظر به این هم نیست که یک فرد در فعالیت اجتماعی ضرورتا در هر مورد مفروضی از قبل باید یا چپ یا راست باشد، بلکه نسبت به موردی چپ و نسبت به موردی دیگر راست تواند بود؛ سوال اینجاست که در همین اعتراضات، معلمان آنقدر ولرم می شوند که مستحق چنین سخنی گشته اند "ديگر همه مي‌دانند اينها معلماني هستند كه در اوج متانت اعتراض مي‌كنند." چه متانتی! چه نجابتی! عجب اعتراضی!
     در متن قطعنامه(؟) معلمان عبارات عجیبی هست. "تا آن گروه از نمایندگان مجلس که فارغ از جناح بندی های سیاسی،" واقعا چنین موجوداتی هم وجود دارند؟ یعنی شما اصل منافع صنفی اصناف را با این سخن نفی نکرده اید؟ نه آیا همانطور که شما خود را

گونتر گراس، بدرود

-: باید همه چیز را گفت. به همین دلیل شک دارم که بتوانیم تنها بر روشنفکران حساب کنیم. در حالی که در فرانسه همیشه بدون هیچ تردیدی از «روشنفکران» سخن گفته می شود، تجربه های آلمان به من ثابت کرده اند که این یک سوء تفاهم است اگر تصور کنیم روشنفکر بودن معادل چپ بودن است. ما دلایلی برای اثبات خلاف این امر را در سراسر قرن نوزده می یابیم، حتی در دوران نازیسم: آدمی مثل گوبلس یک روشنفکر بود. به نظر من، روشنفکر بودن دلیلی بر کیفیت یک آدم نیست.

مناظره زیباکلام و رسایی؛ ۹ اشتباه این اصلاح طلب

گفتگوی صادق زیباکلام و حمید رسایی، پیرامون تفاهم لوزان، میان جمهوری اسلامی و گروه پنج بعلاوه یک، در چندین مورد قابل بحث است. 
1) «مردم ما هستیم؛ شما مردم نیستید.» زیباکلام در این سخن که این تفاهم "با استقبال گسترده مردم و اقشار تحصیل کرده جامعه مواجه شده"، دقیقا به همان واژه هایی دست می آویزد که بارها از سوی سران جمهری اسلامی به کار رفته است. «مردم» و «اقشار تحصیل کرده» را یکجا و با هم کلا با خشونت معرفتی فرض گرفتن و به انها نسبتی کاملا روشن و یکجانبه را نسبت دادن از قبیل همان اقداماتی است که از روح الله خمینی تا همین الآن بارها از آن سود برده اند. استفاده از چنین سازوکارهای گزاره ای از سوی زیباکلام جالب است، هر چند تازه نیست. چرا زیبا کلام مسئله منافع گروه ها و طبقات و اصناف را وارد بازی نمی کند تا توافق را به کلیتی مبهم از «مردم» استقبالانه بچسباند. آیا غیر از این است که همچون موارد قبلی استفاده از واژه مردم نزد پوزیسیون، او نیز در این اقدام خواهان عینی و بی طرف نشان دادن و فراگیر نمایاندن منافع نزدیک به خود در قالب «مردم» است؟ آیا هیچ نفعی وجود دارد که همه جامعه را یکجا در بر گیرد؟ آیا چنان نفعی، در صورت وجود، ممکن است مخالفانی هم داشته باشد؟ بعد آن مخالفان «نامردم» نیستند؟ آیا استاد علوم سیاسی اینقدر ساده انگار است، یا موقعیت می طلبد که او خود را با همان سازوکارهایی بازنماید که مخالفانش همیشه خود را بازنمایانده اند؟ شاید هم مشکل در ساده انگاری مخاطبان دارد؟
2)« آیا اشکالی دارد که منافع خود را «نقطه عطف» بنامیم؟» معلوم نیست چرا پس از سی و شش سال، دقیقا همین حالا، این اقدام به نقطه عطفی در حد انقلاب مشروطه تبدیل شده است که قوه مجریه جمهوری اسلامی [و آمریکا، ایضا] در مورد اقداماتش به زیبا کلام چنین گفته اند؛ "بگذارید ببینیم که می شه اعتماد کرد بهشون؟" به این معنا که زیباکلام توضیح نمی دهد چرا و چطور این لحظه به نقطه عطف کل «تاریخ ایران» تبدیل می شود.
3) «پس چرا اصلن «نهال» قبلی را کاشتیم؟» در مورد استفاده از «استعاره نهال» برای این تفاهم، معلوم نیست با توجه به همه سابقه تاریخ زیباکلام و افراد و نیروهایی که به آنها در منافعشان نزدیک است، چرا وی نهال قبلی را، که اینک درختی شده، فراموش کرده، که آن بریدن هر نوع رابطه با آمریکا است؟ چطور در جایی که اینک درختی روییده نهالی علیه آن توانسته سر بر آوردن؟ [درکنار اینکه حتی زیباکلام هم به مناسبت های مختلف فراموش نمی کند سابقه خود را به مبارزه علیه امپریالیسم و نفوذ آمریکا در منطقه ذکر نکند.]
متأسفانه، یا متأسفانه خوشبختانه، رسایی به عنوان یک مناظر بسیار خوب بر نکاتی دست گذاشت که دقیقا زیباکلام آنها را مختومه فرض کرده و با محو آنها به نتیجه گیری های خود پرداخته بود. زیباکلام  اما در پاسخ خواست موضع را کاملا تغییر دهد تا به ایرادات مهم رسایی حتی پاسخ هم ندهد.
4) «گذشته وجود ندارد»؛ اگر چه بارها گفته است و خوانده ایم، نارحت شده است و قانع نشده ایم، اما، زیباکلام هنگامی که به غرب ستیزی، آمرکیا ستیزی و گفتمان ضد امپرالیسم اشاره می کرد، فراموش می کرد که

دست کم نگرفتن نژاد؛ یک پاسخ ناخشونت آمیز

این متن نکته پردازی هایی ست بر متن نژادی به نام نژاد آریایی وجود ندارد.

من با کلیت این مطلب موافقم، اما چند نکته وجود دارد که نشان می دهد این موافقت کلی، به موافقت در شیوه مخالفت منجر نمی شود.
1) درست است که فردوسی از آریایی ها سخن نگفته است، اما فقط فردوسی نیست که در ساخت هویت جمعی ایرانیان تأثیر می گذارد. در عین حال فردوسی بارها از کیان و تخمه و مفاهیمی از این دست سخن می گوید، و نباید فراموش کرد که قهرمان اصلی شاهنامه از کیومرث تا پس از دارا نیز خالی از ساخت مفهومی واحد، ثابت و «نژاده» از ایرانیان در تاریخ و فراتاریخ نیست.
2) علم، دست کم به معنای متعارف پیشاکوهنی و پیشافایرابندی، نتوانسته است مفهوم نژاد را تأیید کند، اما نمی تواند آن را رد هم کند؛ اساسا علم نتیجه گیری در حوزه های غیر علمی نمی کند، بلکه داده ها و نظریاتی فراهم می کند که دیگران می توانند از آن در تأیید نظریات فرهنگی استفاده کنند. به این سبب که نژاد یک مقوله فرهنگی است و کاملا متکی بر داده های علمی نیست، که کاملا با نتایج علمی رد یا قبول شود، بلکه از آنها سود می برد، یا احیانا ضرر می بیند.
3) من کاملا قبول دارم که مفهوم نژاد به معنای اخیر آن، یا بهتر است گفته شود گرایش به نژاد و نژاد پرستی  و نه «نژاد»، در گذشته به این نحو وجود نداشته، ولی نه اینکه اساسا وجود نداشته، بلکه این مفهوم یا گرایش به آن هم دچار تحول شده است. به نظر می رسد آغاز این تحول

«همه چیز» هیچ است

     گاهی از آنها که انتظار نداریم سخنانی می شنویم که اصلن انتظار نداریم، البته این اشکال از ماست، نه از کسانی که انتظار نداریم. رهبر جمهوری اسلامی گاهی سخنانی می گوید که مرا به یاد فیلسوفان پست مدرن دوست داشتنی م می اندازد، هرچند فراموش نمی کنم مرگ مؤلف را؛ اینکه مؤلف تا نمیرد نتواند نوشتن.
     «همه چیز در جزئیات است»؛ خیلی دوست داشتم می توانستم این جمله را پست مدرن تلقی کنم، اما به نظر می رسد این جمله کاملا بر فقدان وجه کل گرایانه پیش آمده است. در این جمله کلیت توافقات با «دیگریِ» جمهوری اسلامی از بیان شدن رانده شده است، اتفاقا «همه چیز در کلیات است» هم به ذائقه تان بد نیست، زیرا سی و شش سال است شما بر طبل رابطه ایران و آمریکا همچون رابطه گوسفند و گرگ می کوبید - حتی از دوران دبستان نیز این سخن را به یاد دارم. آنچه در این تبیین از رابطه گفته می شد، نفی «کلی» کلیت رابطه بود. بنابراین از سی و اندی سال پیش تا همین دیروز «همه چیز در جزئیات نبود» تا ببینیم اساسا «کدام» رابطه ایران و امریکا، تا بعد برداشت کنیم که همچون رابطه کدامین دو حیوان با یکدیگر. حالا چرا باید ناگهان سمت و سوی بادنما تغییر کند؟ چرا دیگر کلیت «رابطه نداشتن با آمریکا» مهم نیست؟ چرا جزئیات توافق، که خود نوعی رابطه است، اهمیتش بر کلیت می چربد؟
     من بر خلاف رویکرد رایج  برخی مخالفان که بر علت العلل بودن وی و یگانگی اش تأکید دارند، او را همچون بیگ برادر اورولی می بینم. او برآمده ی مشروط وضعیت نیروها در این سالهاست نه علت آنها یا دست کم نه علتی علتمند؛ دقیقا با همین نگاه می توانم در این سخن نیز شک کنم که "اینها حرف‌های من استمن تو یی نمی بینم تا بگوید من. اینها حرفهای تو نیست، زیرا تو خودت نیستی. دقیقا به همین علت، من

بدبینی کوشانی علیه خوشبینی خستگانی

مراقب امیدهای تان باشد. مراقب امیدهای ظریف تان باشد. آیا امیدهای شما صرفا دوپامینهایتان هستند؟ آیا امیدهای شما صرفا آرزوهای شما نیستند؟ چه کسی می داند؟ اما می توانید کمی استعداد های شکاکیت را در خود تکان دهید. هر وقت به امیدهای ایرانیان نیشخند می زنم، عصبی می شوند. هر وقت به آنها نشان می دهم اقدامشان از این رو بود که جز امیدی ته مانده و بیات شده چیز دیگری نداشته اند که به آن بچسبند، دلخور می شوند. ولی منظور من این نبود. می خواستم بگویم بدبینی لزوما «بد» نیست، [«بدی» بد نیست،] حتی اگر هم باشد، چرا به بدیهایتان نمی چسبید؟ اگر فقط دنبال چسبی، گیره ای یا دستگیره ای می گردید که خودتان را از آن آویزان کنید، بدبینی هم هست، پس چرا فقط به امیدهایتان می چشبید؟ آیا از امیدهاتیات ناامید نشده اید؟ از این تاریخ سراسر امید، از سوار شهر سنگستان، از کتیبه، از این اوردوز؟ کاملا متوجه هستم، این یک واکنش به محیط است، اما محیط ایرانی نیز می تواند تغییر کند. فراموش نکنید، [علی رغم اینکه در مدرسه همیشه کوشیده اند از شما پنهان کنند، اما] ضعف هایتان بخشی از شما هستند، بدیهایتان شما را

چند پیشفرض بحث‌انگیز «سیاست شعر» بابک سلیمی زاده

از دو دسته شاعر اول که بگذریم، آنچه در سومین رده از شاعرانِ رده بندیِ «سیاست شعر» بابک سلیمی زاده جای گفتگو دارد برخی پیشفرض های متن است. شاید در سلبیت هایی همچون «شاعری که چیزی برای از دست دادن ندارد... نشان دهد آنچه هست بدیهی و ازلی و ابدی نیست،» اکنون دیگر نکته خاصی نباشد (تاریخ انتشار متن 1389 است)؛ اما ناگهان «تا نشان دهد خود زبان عرصه تخاصم اجتماعی است.» من کاملا با این سخن که رؤیای اشتیرنر و مارکس و باکونین تا بارت و فوکو و رورتی را به یاد می آورد نمی توانم مخالف باشم، اما متن باز پیش فرض های دیگری نیز به میان می آورد.
«این زبان برای هر کس یک چیز است. اگر زبان برای طبقه فرادست عرصه ای برای نشان دادن خلاقیت و احساس است، همین زبان برای طبقه فرودست قرار است به نفع رهایی اش رستگاری شود.» تا قبل از این جملات سخن از زبان بود نه این زبان. چون در فارسی حروف تعریف وجود ندارد، طرح حرف اشاره «این» لزوما به آشنا شدن زبان ناآشنا منجر نمی شود، دست کم در طول دو سه جمله قبل از آن. اما در همین تفکیک دو طبقه ای نیز تخاصم اجتماعی خاصی به نظر نمی رسد، چرا که هیچ بعید نیست «خلاقیت و احساس» روی دیگر همان «رهایی» باشد، زیرا رهایی است که نیاز به خلاقیت و احساس دارد و به اندازه آن دو کمیاب است؛ به این ترتیب ممکن است طبقات چنان که متن آنها را از هم می شکافد، جدا نشده باشند.
«...ما همه محصول بازی های زبان هستیم، در حالی که زبان... خودش یک محصول اجتماعی است.» نتیجه اینکه ما همه محصولاتی اجتماعی یا محصول بازی های اجتماعیم. همین بازی با نظریه ی بازی در تئوری های ویتگنشتاین و گادامر کافی است تا