دگرکشی تاریخی و ساده انگاری سیاسی

در حالی که از بسیاری مسئولان این روزها شنیده می شود که «حکم «سران فتنه» اعدام است»، گویا رئیس جمهور هم تشخیص داده به صف اعدام-اندیشان قدمی نزدیکتر بردارد که  "تجمع روز «۹ دی» حامیان رهبری در سال ۱۳۸۸ را «حماسه‌» مردم ایران در بیعت مجدد با رهبر جمهوری اسلامی می داند". در همان صفی که رئیس سازمان بسیج استادان گفته «اگر انتخابات سال ۸۸ ابطال می‌شد در ایران «جنگ داخلی» به راه می‌افتاد.» ظاهرا سرکوب معترضین از نظر ایشان جنگ مریخی ها با ونوسی ها بود. اینهمه غیب گو و کاهن و پیامبر در این مملکت با هم همدست شده اند و خدایان را بر این کشور ارادتی است شگرف. اما از اینها گذشته یکی نتوانسته این قدرت های الهی را در خود بیش از تحمل نماید، حقیقت را حلاج-وار افشا ساخته است.
مرتضی آقاتهرانی٬ دبیرکل «جبهه پایداری» گفته «حامیان میرحسین موسوی و مهدی کروبی باید تعهد کتبی بدهند در صورت صدور حکم اعدام آن‌ها از سوی دادگاه٬ کشور را به هم نریزند»، به واقع این وحی را و حقیقت را و سخن را سوالات مهمی را دامن می زند؛ چرا فتنه گران را حامیان خوانند؟ مگر حامیان فتنه گر خوانده نشدند؟ چرا حامیان هنوز وجود دارند؟ چرا تمام نمی شوند؟ مگر سرکوب نشدند؟ مگر مرگشان هر روز جار زده نشد؟ چرا حالا که حامیان نمی میرند، باید بیایند تذکر کتبی بدهند؟ و خیلی شیک بگویند که ما همان حامیان و فتنه گرانیم؟ آنهم به شما؟ اصلن مگر شما کی هستید که به شما تعهد بدهند؟ اصلا چرا کسی باید چنین تعهدی بدهد؟ مگر در این کشور

پرسش های مطلق روزگاران غریب؛ به اشکبوسی زبان پارسی

آنک نه روزگارانی که در برابر هر کلمه باید علامت پرسشی نهاد؟ اینک وظیفه دشوار نازنین زیستن در روزگاران غریب. اینک تا کالبد زبان پارسی چون فاحشه ای دردناک گریستن بگرفته، چند اشکِ زبان نوشیدن به اشکبوسی باید اندکی درد ستردن. زبان پارسی، ما را، تنانگی زنده تاریخ است. همه گذشته تاریخی از راهِ همه مکتوبات تاریخ در این "اینکِ" کالبد زبانیک عمل می کند. که را توان مهر ورزیدن با مرده ریگ فاحشه خویشتن، تن شکسته زبان خویش، است؟
احمد علم‌الهدی٬ امام جمعه مشهد، گفت «میرحسین موسوی و مهدی کروبی پس از لغو حصر٬ محاکمه خواهند شد.» اما پرسش این است که دیگر چه لغوی، چه محاکمه ای، چه قانونی؟ اینک حصرِ پیشا-محاکمه، اینک حصرِ پیشا-قانون، اینک زبان در تیغ و خدنگِ انبوهه ای از تناقضات ناشی از وضعیت جامعه کوتاه مدت و قانون به  سنت امر دلخواهانه استبدادی دچار است. احمد خاتمی٬ امام جمعه موقت تهران گفت «میرحسین موسوی و مهدی کروبی "دیکتاتور" هستند». روزگار غریبی است نازنین.  آنک روزگارانی که چرخ دنده های ماشین دیکتاتوری، مخالفان خود را دیکتاتور خوانند. اینک روزگارانی که مستبدان، مخالفان خود را به نام مسکوک خود ضرب زنند. به این با خویشتن ستیزانگی "احمدان" بایدا گفتن «نه اسب و سليح و نه پاي و نه پر/نه گنج و نه سالار و نه نامور/نه نيروي جنگ و

قدرت همان ضعف است، ضعف چقدر خوب است

چقدر خوب است که به ضعفهای خودشان اعتراف کنیم. چقدر خوب است که ضعفها، اصلن خودشان به خودشان، یا حتی خودبخود اعتراف شوند. چقدر خوب است که ضعف، از استضعاف جدا شود برود بچسبد به مسئولیت. چقدر خوب است که علت از معلول و مقدمه از نتیجه متمایز شوند. چقدر خوب است که ضعفهای خصوصا اقتصادی زبان بگشایند و نوحه سر دهند. چقدر خوب است که به مشکلات نظام، هیأتی نظام-مند داده شود. اینک مشکلات نظام-مند نظام، یا مشکلات نظام-مند یک بی-نظام! خصوصا به ضعفها و مشکلاتی که 36 سال وقت داشته اند آنهار را اصلاح کنند. بقا در طبیعت اساسا امری محدود و مشکل است، هر جانداری روزی می میرد. خصوصا وقتی، برای بقای حیات، پای کار تیمی، آنهم در ایران، در میان باشد. مصطفی پورمحمدی٬ وزیر دادگستری، گفته «جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی در «مضیقه» است و صادرات نفت آن به کمتر از یک میلیون بشکه در روز آن‌هم با قیمت ۵۶ دلار رسیده است.» البته اینها از بدیهیات است، اما

اضمحلال زبان در گفتمان هشتاد و هشت

در این 6 سخن به پیگیری پیشفرضها و مسائلی اشاره می شود که در آنها ردّ اضمحلال زبان تواند گرفته شدن.
1) مصباح یزدی می گوید «حکم حکومتی حصر میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی را، آیت الله خامنه ای صادر کرده و همین حکم مانع از اعدام آن ها شده است». اول حکمی صادر شده که با نشدنش یکی است، دوم قانونی وجود دارد که با عدمش یکی است، سوم حکم توسط تجسم بی قانونی صادر شده چون این مقام در خود این قانون بالاتر از همین قانون  لحاظ می شود، چهارم اگر این این حکم به نفع محصورین است چه تضادی داشت که حکم در یک دادگاه علنی برگزار شود؟
2) محمدرضا تویسرکانی، نماینده رهبر جمهوری اسلامی ایران در بسیج، می‌گوید «اگر قرار باشد تلاشی در این موضوع صورت بگیرد باید پنهان» باشد. اول چه تلاشی وقتی حکمی قانونی وجود دارد؟ دوم

مرزکشی های غیر دینی بر امر دینی

پیش از این، اینجا، به نقد این سخن «محمدجواد لاریجانی٬ دبیر ستاد حقوق بشر، پرداخته شد که گفته بود «قوه قضائیه دروغ بستن به ولایت منجر به "خروج از دین" می‌شود». دو سه روزی بیشتر نگذشته که علی یونسی، دستیار ویژه حسن روحانی در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی می‌گوید «اگر مسلمانی به عیسی مسیح، ‌پیامبر مسیحیان، توهین و بی‌احترامی کند، از دین اسلام خارج است». ظاهرا مسئله "خروج از دین اسلام"، هر روز و روز به روز دارد ابعاد طنزناکتری می یابد. یعنی واقعا اینقدر در این جامعه تقید به حضور در درون مرزهای دین اسلام وجود دارد که این دوستان از آن هزینه هایی چنین می کنند؟ اگر چنین است، اساسا چرا باید شاهد مواردی باشیم که جهت اصلاح، مدام نیاز به خط و نشان کشیدن برای دین باشد؟ البته نیت آقای یونسی حتما خیر است، ولی

نقدی بر نقد ونداد زمانی بر نقد یوسف اباذری بر پدیده مرگ پاشایی

ونداد زمانی نقدی بر سخنان یوسف اباذری نگاشته است، که نیاز به نقادی را دوچندان می کند. نقد، نقد می آورد. من با این سخن ونداد زمانی موافقم که پیش فرض کثرتگرایی تا حد زیادی در نقد اباذری مفقود بود، و اباذری را از این جهت باید نقد کرد. اما این جهت چگونه تعیین می شود؟ این سخن منتقد که «تفکرات انحصار طلب و افراطی که اصرار خشنی دارند مردم را یک رمهِ بی تشخیص و ناغافل معرفی کنند تا احتیاج شان به شبان (خودشان) ضروری جلوه کند»، واقعا به نقد اباذری بر جامعه ایرانی ذیل نقد پدیده مرگ پاشایی وارد است؟ یک استاد-یاری دانشگاه، تنها دارایی یوسف اباذری است که محتوای ان را می توان در نقد او بر جامعه ایران هزینه شده یافت، مگر از چه زمانی کارمند دولت توانسته بود حوزه عمومی و دولت را همزمان با هم و در پیوست با یکدیگر نقد کند؟ یک چنین نقدی را در 36 سال گذشته سراغ بگیرید! آیا این لباسِ «اصرار خشنی دارند مردم را یک رمهِ بی تشخیص و ناغافل معرفی کنند تا احتیاج شان به شبان (خودشان) ضروری جلوه کند»، بر تن اباذری می نشیند؟ احتیاج به کدام شبانی؟ اینان خود کیانند آن «روشنفکرانی که تریبون ها را در اختیار می گیرند»؟
ونداد زمانی به خوبی لبه نقد خود را از مناسبات بازار آزاد تیز می کند، «ما در سیستم بازار آزاد زندگی می کنیم... برای همین

پرواز بردگان تناقض-گویگی بر فراز خدایگان دولتمندی

حسن حیدری٬ عضو مجلس خبرگان رهبری گفته کسانی که به «فتنه ۸۸» آلوده‌اند از انتخابات یازدهم ریاست جمهوری «سوء‌استفاده» کرده و وارد دولت شده اند
جان کلام ایشان، عجالتا، این است که کسانی توانسته اند از فیلترهای جمهوری اسلامی، شورای نگهبان و خصوصا مجلس، عبور نمایند، و وارد دولت، یکی از بازوهای نسبتا غیر مهم همین جمهوری، شوند. آیا این یک خود-رسوایی نیست؟ آیا این خود-تخریبگری نیست؟ آیا این تضعیف نظام نیست؟ آیا

دین، امری بی جهانی در عرصه سیاست مریخی ها

محمدجواد لاریجانی٬ دبیر ستاد حقوق بشر در این سخن «قوه قضائیه دروغ بستن به ولایت منجر به "خروج از دین" می‌شود» چند پیش-فرض متعارف ساده دارد.
1) دین امری حکومتی است، زیرا یکی از اعضای حکومت به راحتی در باب آن مانیفست می دهد، در حالی که افراد غیر حکومتی مجبور به ابراز سکوت هستند.
2) دین امری دینی نیست، زیرا دینداران متعارفا نمی توانند حتی با مانیفست این فرد دولتی مخالفت کنند، و حتی متصدیان متعارف جوامع دینی نیز.
3) دین امری دنیوی است، زیرا با مناسبات قدرت ارتباطی تنگاتنگ دارد تا حدی که دینداران نمی توانند وارد این مناسبات انحصاری دنیوی شوند.
3/5) دین امری دنیوی نیست، زیرا

براهین سرگشته در بحران های حوزه عمومی

 فیلسوفان کلاسیک عاشق برهان بودند، اجمالا می توان گفت برهان قیاسی است که نتوان آن را ردّ کرد. البته نباید فراموش کرد که این فقط توهمی بود در حد سنگ کیمیا یا همان حجر الفلاسفه. نکته اینجا ست که اگر این هر دو، برهان و سنگ کیمیا، هرگز پیدا نشدند، اما تاریخا بخشی از تجارب معرفت کنونی ما هستند. به نظر می رسد اخبار سیاسی ما اینک نقشی برهانی و فرا-برهانی ایفا می کنند. به عنوان مثال به این جمله ساده توجه کنید «معاون وزیر بهداشت ایران می‌گوید، ۴۷ میلیون نفر در کشور غذای ناسالم مصرف می‌کنند». شاید باید دقت بیشتری به این برهان نمود، زیرا منظور از غذای ناسالم همان فست فود است، آنهم مدل وطنیش. پس از آب نیتراته، فلزات سنگین، روغن پالم، هورمون گوجه فرنگی، خمیر مرغ و واکس سیب اینک گفتن این خبر حتی در حد دروغگویی است، چون 47 میلیون اصلن عددی نیست، بلکه

پ ن پ و معضلات گفتمان سیاسی موجود

حیرتا که چرا این روزها هر چه سالهاست به بداهیت می دانیم، عده ای با تأخیر، سر از دفینه های مغزهاشان بر کشیده می گویند؟ یک پ ن پ بزرگ مدام دور سرمان می چرخد، آبروی ساقی و میخانه و شراب سیاست را می برد. علیرضا زاکانی٬ نماینده محافظه‌کار مجلس «مناظره جنجالی محمود احمدی‌نژاد با میرحسین موسوی در سال ۸۸ را «دسیسه» دانسته و گفته احمدی‌نژاد در این مناظره رفتار قابل تائیدی نداشت». واقعا 5 سال کم نیست برای اینکه آکسانهای مغز شما به کار افتد؟ یا مثلا علم‌الهدی٬ امام جمعه مشهد گفته «در جمهوری اسلامی رئیس جمهور حق دخالت در سرنوشت مردم را ندارد»، خوب معلوم است که او یک سرایدار بیشتر نیست، ولی واقعا سی و اندی سال برای دریافتن این حقیقت کمی زیاد نیست؟ خوب البته بستگی دارد. محمدحسین رجبی دوانی٬ رئیس مرکز اسناد مجلس گفته «علی خامنه‌ای شعار دولت‌ها (ی جموهوری اسلامی) را

شراب یاقوتی در آشپزخانه بهشتی امام جمعه

از کودکی هر وقت کلمه "طاغوت" را در مدرسه یا تلویزیون می شنیدم یاد "انگور یاقوتی" می افتادم، یعنی فکر می کردم که طاغوتی یعنی یاقوتی. بنابراین از طاغوت حس شرابناک ارغوانیک دلچسبی دارم. آیا من یک انگور یاقوتی ام؟ چه کسی می ترسد از اینکه حس شرابناک ارغوانیک دلچسبی باشد؟ «کاظم صدیقی٬ امام جمعه موقت تهران» گفته «در بهشت آشپزخانه، آشپز، باغ، دربان و غیره وجود ندارد و هر کس هر چیز می‌خواهد، اراده او آن را خلق می‌کند». این سخن صدیقی در واقع بیانگر وضعیت حال گفتمان اقتدارگرایان است؛ اینکه هر چه بخواهند اراده و خلق کنند. به نظر می رسد سخنان این فقیه وجه واقع گرایانه شدیدی دارد، زیرا

آقای خاتمی، رئیس اسبق سردرد، پالهنگ کجای و فرهنگ کجای!

چند روزی بیشتر از نوشتن «اضمحلال هرچه شتابنده زبان فارسی» در این کار/خانه ی مجازی نمی گذرد که این دولت علیّه افتخاری دیگر کسب نمود، بدین گفتار رسایِ رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری که «رفع حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی جزء وظایف و اختیارات حسن روحانی نیست.» خسته نباشی برادر، چه غیبگویان دیر-زادی، اختیارات کجای و فرهنگ کجای! گویا پس از آنکه ظریف در باب کاهش قیمت نفت در چند ماه اخیر گفت «کشورهای منطقه درباره‌ی قیمت نفت همکاری نمی‌کنند»، و بلومبرگ نیز این خبر را گزارش داد که «ایران نفت خامش را برای تحویل در ماه ژانویه با تخفیف زیادی به مشتریان آسیایی می فروشد»، حالا حسن روحانی از غصه کاهش قمیت نفت، اینک به بشکه ای پنجاه دلار ناقابل، و تبیین آن برای ما به عنوان یک توطئه سیاسی، خسته و دست بسته می خواهد تنهاترین و اصلی ترین تجسم خود را در رأی رأی-دهندگان محض خود، بفراموشاند. توطئه کجای و فرهنگ کجای! اینک، درد اقتصاد که با درد فرهنگ روباروی می آید. اینها در حالی است که آن آهنگر دادگر این روزها سخن رهبر را در سال هشتادوهشت اینک تازه به یاد آورده یا خود از خوابی پنج ساله برخاسته و بازتکرار می کند و «با ابراز نگرانی از گرایش روز‌افزون جوانان به رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌ها خواستار استفاده از ظرفیت حوزه علمیه قم در طرح تحول علوم انسانی شد.» اما همین بس که آهن کجای و فرهنگ کجای! وآنان که هویت شکننده خود را

ردّ اضمحلال زبان در سخنان آیت الله منتظری

در مصاحبه آیت الله منتظری، به مناسبت 30مین سالگرد انقلاب 87، نکات زبانی خاصی وجود دارد. او گفت «نامه مرحوم امام... تاریخ نداشت...»، بی تاریخی و ناتاریخیت این متون خاص -که سپهر تاریخ ما را انباشته اند- این متون مرگ، این متون تاریخ سفید، خود باید نوشته شود. امر بی تاریخ، بی گمان هم تاریخ دارد، و هم در تاریخ است، اما تاریخ زدایی شده و به عرصه جاودانگی گذرا تعلق می گیرد. وقتی سید هادی، داماد منتظری، به او می گوید «وقتی امام چیزی نوشتند، صلاح نیست شما چیزی بگویید»، در این جا بار دیگر گفتمان نقد ناپذیر آن روزها بیشتر نمایان می شود. این نقدناپذیری همچون بخشی اساسی از ناتاریخیت آن نامه است و آن شخص برای منتظری، راوی سوپراگوییک گفتمان موجود است، نه نظر شخص خود. منتظری می گوید از جمله به «مصطفی پورمحمدی» گفته است «حالا محرم است، برای اعدام اینها، احترام محرم رو حفظ کنید

اضمحلال هرچه شتابنده زبان فارسی چونان آخرین پنج کرگدن سفید

ما
اینک
تنها
واپسین
پنج
کرگدن سفیدیم
در "غروب ابدی"
آفاق تنگ و خُرد
یک ذهن مرگآگاه
پارسی.
***
جورج جاودانی، جورج جنگل های بکر، جورج جاری در رگ های ادبیات، جورج اورول بزرگ روزی نوشت وضعیت سیاسی را با زوال زبان ارتباطی تنگاتنگ است. زوال زبان فارسی چیزی نیست مگر انباشتی انبوه از سخنان گفتمان سیاسی در خبرگزاری ها و شبکه های اجتماعی، غالبا از این سیاسیون که افق های زبان ما را آگنده اند، مشحون است، و من در این وبلاگ نوشت ها تلاش کرده ام این زوال آشکار را، آشکاراتر پیش روی بگذارم.

«ضرغامی٬ رئیس پیشین سازمان صدا و سیما در اتباط با مسائل سال 88 گفت: مقام‌های جمهوری اسلامی نمی‌خواستند میرحسین موسوی به تلویزیون بیاید و با مردم سخت بگوید»، شاید این جمله چندان ارتباطی با زوال زبان فارسی ننماید. اما بگذارید برای کلمه مردم در زبان سیاسیون محملی دیگر جوییم، «اسماعیل احمدی‌مقدم فرمانده پلیس گفته یگان ویژه پلیس نیرویی برای سرکوب مردم است». این مردم کیست؟ همان که

رابطه فلسفه و ماتحت؛ نسبیت فلسفه در باسن-یت معرفت

شاید تعجب کنید اما آنچه بیش از هر چیز برای اهل فرهنگ و علوم انسانی شدن لازم است داشتن یک ماتحت مناسب است. ماتحتی مناسب، شکمی عضلانی، فیله هایی قوی، دلتوییدهای خلفی عضلانی، و نیز گردنی تمرین یافته. اینها همه چیزهایی است که ما ایرانی ها نداریم؛ خیلی ساده بخواهم بگویم ما ایرانی ها حقیقتا «کون» کار فرهنگی نداریم. اینها عینایت و مقتضایت مادی و تاریخی قضیه است. چه کسی حاضر است ساعت ها پشت میز بنشیند؟ تازه وقتی از نشستن خسته شد، خوابیده مطالعه کند؟ من پی برده ام که ما در فرهنگ مان، اگر چه خیلی کمبود ها داریم، اما بیش از همه فرهنگ باسن داشتن و باسن تمرین یافته داشتن نداریم. قبل از آنکه به نسل های آینده اهمیت مطالعه کردن را بیاموزید،

فلسفه هماهنگی فقدان دموکراسی و وجدان توانمندسازی دینی با آدماس خرسی

واقعا چرا پس از امکان طرح حذف مجازات اعدام، ستاد مبارزه با موادمخدر ايران روز دوشنبه،‌۲۴ آذر، باید اعلام کند «اين نهاد مخالف حذف مجازات اعدام برای قاچاقچيان مواد مخدر است»؟ چه ارتباطی باید میان این سازمان و مرگ باشد؟ این زندگی چه معضلی برای این سازمان ایجاد می کند؟ مجموعه سازمانهایی که دارند جیغ می کشند: «مرگ کسب و کار من است». زمانی که از دستان زنگی نتوان نان خورد، از جیب مرگ بتوان. لاجرم در جیب باید مبلغی باشد که هنوز هست، اگر کم است. در حالی که «نزدیک به یک چهارم از بودجه فرهنگی کشور را نهادهای مذهبی می‌بلعند»، «عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس از مردم خواست فرزندان مستعد و نخبه خود را به حوزه بفرستند.» این نشان می دهد که اولا نخبگان هر جا که هستند، دست کم در حوزه ها نیستند. دوما بودجه فرهنگی به نخبگان نمی رسد، بلکه به غیرمستعدان فرهنگی می رسد؛ بنابراین نخبگان اینک فقیراند. پس چرا همین افراد پولدار نارحت می شوند وقتی یکی از خودشان این روزها به زور و دیرهنگام می گوید: در ایران، «دموکراسی... ندارید.» (چقدر ناطق نوری در این سالها دود چراغ و گچ تخته خورد و

تَن و تَنانگی در گرگ و میش هیروگلیف اجتماعی

تَن مسئله مهمی است، بودا گفت یک تَن از همه کیهان سنگین تر است؛ به تعبیری وزن بودایی مسئله تَن در میان مسائل وزین تر است. تَن همان روح است و کار انسان جز محصول عرق ریختنِ استخوان و رگ و عضله و عصب نیست. تَن همواره موضوعی سیاسی-اجتماعی بوده است، این «هیروگلیف اجتماعی» همواره باید خوانده شود. مرکز آمارهای رسمی، بدون بیان چگونگی دست یافتن به این نتیجه، اعلام کرد «حدود ۱۲ ميليون تَن فقیر غذایی» در ایران شناسایی شده اند. پس این تَن نه تنها گرسنه است بلکه متعلَق شناسایی نیز واقع می شود. آیا گرسنگی تَن، ارتباطی با مفعول معرفت تَن های دیگر واقع شدن ندارد؟ آیا مفعول، مفعول است؟ و مفعولیت همان انفعالیت است؟ اما مفعول، همان فاعل است و انفعال، خود عمل است. چند تَن برای فروش همین تَن، برای فروختنش، برای اعمال عمل تنانه ای دیگر بر تَنِ تَن-ورز خود یا دیگری،

در ستایش نقد فلسفه حق هگل، اثر اثرگذار مارکس

در ماه گذشته عناصر  فلسفه حق هگل رو خوندم و بعد، مثل همیشه که یه جورایی هگل به مارکس ختم میشه، به فکر خوندن نقد فلسفه حق مارکس افتادم. امشب این اثر رو خوندم، کار مارکس واقعا تحسین برانگیز بود و یه جورایی کار هگل رو ویران کرد، فکر کنم از اول همینو می خواست.

یوسف اباذری؛ در سقراط-سارِ نقد فرهنگ عامه

-:شما
نماینده
مردم نیستید.
-:آری
من
نماینده مردم نیستم
چه کسی گفت
من نماینده مردم ام؟
من
نماینده
مردم نیستم
شما
خود
نماینده مردم اید
دریغا
من آنم که می گویم
و
شما
خود
این مردم اید*** 
من از قبل در اینجا نکات انقادی چندی را پیرامون نقد فرهنگی یوسف ابذری مطرح کردم، و از تأییدات آن نقد گذشتم. اینک نیک است، با نظر به سپهر فرهنگی موجود، به دفاعیاتی چند از چنین نقدهایی بپردازم. از لحن محزون، شیوا و گرم اباذری می گذرم که شباهت شبانه ای داشت با صدای زنده یاد فریدون فرخزاد، آیا کسی هست که در حوزه فرهنگ باشد و این سوال در همه یاخته های جسم وی نباشد که «سخن من این است؛ چرا مردم ایران بدین افلاس افتادند؟ چطور مردم ایران بدین فلاکت افتادند؟» چه کسی اینک نمی پرسد «چرا هیچکس کاری نمی کند؟»؟

محمدرضا نقدی و همه فیلسوفان ولایت



واقعا گاهی می توان حتی با محمدرضا نقدی هم موافق بود؛ چنانکه رئیس سازمان بسیج می‌گوید «در نظام اسلامی مرزی میان مردم و حکومت وجود ندارد و کسی برای ریاست بر گروهی تلاش نمی‌کند.» ظاهرا روح فارابی در این اواخر بر پیکر نقدی حلول کرده و مدینه-فاضله-اسلامی-گرایی اوجی دیگر گرفته است. البته فارابی هم چندان مخالف تناسخ نبود، هر چند کاملا از آن دفاعی هم نکرد، ولی حتی فارابی هم مجبور است دیگر دفاع کند! زیرا دوران نقدی دیریست فرا رسیده! می توان با نقدی موافق بود که در شرایطی غیر تاریخی، "فرض و فقط فرض" نمود در نظام اسلامی "فرضی" چنین و چنان، به هر حال فیلسوفان اسلامی خیلی به این اعتقاد داشتند که «فرض محال محال نیست». اما شما بهتر است بروی و تاریخ آرمان شهر ها، مخصوصا بخش عواقب تأسیس از جلد بیست و دوم صفحه هزار و سیصد و پنجاه و هفتم به بعد، را بازخوانی کنی تا از مرز "فرض محض" عبور کنی. زیرا چگونه باور کنم که در "بهترین جهان ممکن" هم، همه فیلسوفان ولایت برای ریاست هیچ تلاشی نمی کنند؟

چاپلین؛ زیبایی و ترس در شاعرانگی

چند شعر زیبا و در عین حال ترسناک کوتاه از
ســــــــــــــــــر
چارلــــــــــــــــــــــــــــــز
چاپلیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
در دیکتاتور بزرگ 1940؛

 ناامید نباشید...
دیکتاتوران می میرند...
آزادی هرگز نخواهد مرد...
ای سربازان...
به شما می گویند
به چه اندیشید،
چه کنید
و چه حس کنید...
خودتان را تسلیم این انسان های غیرطبیعی نکنید...
ماشین-انسان ها با ماشین-ذهن ها و ماشین-قلب ها...
شما ماشین نیستید
شما چهارپا نیستید
شما انسان اید...
ای سربازان
برای بردگی مجنگید
برای آزادی بجنگید...
این شما مردم اید که قدرت دارید...
دیکتاتوران خود را آزاد می سازند
اما مردم را به بردگی می کشانند...
ای سربازان
به نام دموکراسی
بیاید یکی شویم...

مصباح یزدی؛ فیلسوف نسبیت نماز خوانی گرایی


من هر چه می نگرم در این ولایت فیلسوفی بزرگتر از مصباح یزدی نمی یابم. چطور ممکن است این فرد به این درک ولایی برسد که «گول هر نماز خوانی را نباید خورد.» واقعا چنین سخنی گفته شده است؟ آنهم از جانب مصباح یزدی؟ به لحاظ کلاسیک چند فرض منطقی و فلسفی در این سخن هست که باید روشنتر شود، هر چند روشناییش کور کننده است به قدر کفایت. بنا به این گفتار، چه این فیلسوف راستین آن را گفته باشد چه هر کس دیگری، اولا هر نماز خوانی گول دارد، یا گول می زند، یا گول می مالد یا گول دوست دارد. اما از آن مهمتر اینکه این گول را باید خورد، اما نه از هر نماز خوانی.

یوسف اباذری؛ منتقد فرهنگ و لغزش های افلاطونیِ هنوز تصحیح پذیر

یوسف اباذری در مورد پدیده فرهنگی پاشایی اظهاراتی انتقادی در دانشگاه تهران طرح ساخته که بحث انگیز است. موقعیت و دیدگاه اباذری بسیار قابل احترام و درک است و من نسبت به این نگاه همدلی دارم. او به سنت فرهنگی منتقدین آلمانی و جریان تفکر انتقادی مکتب فرانکفورت تعلقاتی دارد که می توانتأثیراتاین پیش فرض های فلسفی و جامعه شناختی آشنای وی در این نقد نیز پی برد. من از کلیت موافقات بسیار با نقد اباذری می گذرم و آن را به فرصتی دیگر وامی گذارم که طرح آنها بسیار درخور بود، اما به عنوان پراگماتیستی با رگه های آلمانی، تردیدهای چند نیز دارم.

دولت روحانی؛ ابر دال برآمده از تناقضات


کم و بیش به نظر می رسد دولت روحانی به یک ابر دال بر فراز تناقضات تبدیل شده است. دولت تدبیر و امید چرا باید کاهش جهانی قیمت نفت به حدود بشکه ای 60 دلار را «توطئه سیاسی» تلقی کند وقتی که همین دولت فقط از محل اخذ جرایم رانندگی «در سال آینده شمسی دولت ۲۲۰۰ میلیارد تومان درآمد خواهد داشت» و حتی برای فروش خدمت مقدس سربازی «۲۰ تا ۵۰ میلیون تومان» تعیین نرخ کرده است. اگر واقعا این قیمت بهای واقعی خدمت سربازی است چرا یک سرباز وظیفه حد اکثر ماهانه فقط 50 هزار تومان در بالاترین حد ممکن از دولت دریافت می کند در حالی که حتی بیمه دولتی را هم بعدا باید پول بدهد و بخرد تا در پرونده سوابق بیمه اش لحاظ گردد؟

قدرت/دانش و هادی غفاری


وقتی آدمی مثل هادی غفاری، که در زدوخوردهای انقلاب با اسلحه می رقصید، امروز می گوید «حرف ما یک کلمه است؛ باید فکر کنیم»، آدم واقعا به فکر فرو می رود. فکر؟ هادی غفاری؟ ولی چرا در بحبوحه شکستِ حریف، فکر کردن انقلابیون جایی نداشت و همه توجهات به قدرت بود؟ چرا افراد مسلح دیروز، امروز متفکرانه می گویند «ما آدم هایی نیستیم که به نان، نام و قدرت اکتفا کنیم»؟ آیا این به آن معنا نیست که ایشان به چیزی فراتر از قدرت معطوفند؟ یعنی دوستان قدیمی ایشان دیگر به قدرت اکتفا کرده اند و ایشان را سزاوار نیست که چنان ققنوسی بدین پستی فرود آید؟

لاریجانی؛ حق پرسشگری به عنوان امتیاز ویژه


وقتی حوزه علمیه یک فرودگاه داشته باشد، چه معنایی دارد که علی لاریجانی٬ رئیس مجلس، چنین سوالی بپرسد: «اینکه پالایشگاه به وزارت دفاع داده شود یا اینکه بنیاد شهید، بانک، مرغداری و دامداری داشته باشد و یا اینکه بانک‌ها خود شرکت‌های بزرگ داشته باشند، چه معنایی دارد؟»

خاطرات فایدروسی 2

«من،
گرگ،
در دو روز آینده،
به تو
سر خواهم زد...
هر گاه
این پیام را خواندی
درخواهی یافت
دو روز و چهل روز پیش مرده ای

پرسش های ممنوعه در باب فرهنگ، کاغذ، پلیس و ۱۲ هزار میلیارد تومان فساد مالی

آیا کاغذ با فرهنگ در ارتباط است؟ «خندق خاطره لبخند می زند» [جورج اورول]. آیا کاغذ با کلاه ارتباطی جز این دارد که هر دو با «کاف» آغاز می شوند؟ آیا کاف به معنای توقف نیست؟ آیا فرهنگ با کاغذ متوقف نمی شود؟ آیا کاف به معنای کفایت نیست؟ آیا فرهنگ با کاغذ به کفایت نمی رسد؟ چه کسی باید در این باب سخن بگوید؟ آیا هنوز عجیب نیست که مطالعات فرهنگی در ایران امری ممنوعه است؟ مگر فرهنگ کم زعیم و صاحب و سرایدار دارد که مطالعات فرهنگی در این بلاد غریب تأسیس می کنند؟ پس دانشجویان این رشته مجعوله کیانند؟ کجایند؟ چرا کس سخن نیارست گفتن در این هنوزِ زمستانِ دیرگذارِ جاودانگونِ اخوانی ما؟
به عبارت «تصاویر نامأنوس با فرهنگ ایرانی» در این متن توجه کنید: «به‌طور حتم کلاه حجاب کاملی برای بانوان محسوب نمی‌شود و با استفاده‌کنندگان مانتوهای کوتاه، تنگ و منقوش به تصاویر نامأنوس با فرهنگ ایرانی و ساپورت‌های بدن نما و منقش به طرح‌های مبتذل برخورد می‌شود

شعری برای گرترود استاین

خواب دیدم
من
گرترودم
و هنوز
گرترود، استاین نبود
تنها با سرایش گرترود
سکوتی ژرمانیک
در هیأت گل سرخ
پیشاپیش هر سنگ/استاین
برُست
اینک من گرترود

خاطرات فایدروسی

رقصنده با گرگ 1990

انسان ها چرا در این غارها زندگی می کردند؟ از چیزی می ترسیدند...؟ من نمی توانم... درک کنم. شاید آیندگان جواب این معما را بیابند...
آذوقه به اندازه کافی برای یک نفر دارم...
گرگ طی دو روز گذشته، حوالی بعد از ظهر، به من سر زده...

مشکلات مدرسه رفتن علی مطهری، دردسر تازه اصولگرایان

تنها در خانه، حس عجیبی که همه ما بچه ها تجربه کرده ایم. بهتر است اما برخی در همان خانه می ماندند و هیچوقت بیرون نمی رفتند، تا انقلاب نکنند. آیا هیچ می دانستید که یک محافظه کار می تواند با شلیک گلوله ی «انقلاب را یک سری آدم مدرسه نارفته کردند» به یک اصولگرا، خودکشی کند؟ نه، نمی دانستید، اما هیچ وقت دیگر هم نخواهید دانست. کریمی قدوسی اینگونه مطهری را خطاب می کند؛ «مشکل شما این است که از خانه به مدرسه رفته‌‌ای و از مدرسه به دانشگاه و از دانشگاه به مجلس آمدی و از فراز و نشیب انقلاب چیزی را ندیدی». واقعا دیگر فهمیدم چرا آنقدر ماندن در خانه را دوست دارم، و گوش دادن به ترانه انقلابی «آجری دیگر در دیوار» پینک فلوید را. تازه می فهمم چرا همیشه از مدرسه متنفر بوده ام، چون دلم برای خاک باغچه و کرم های خاکی تنگ می شه.

مصباح یزدی؛ دروغگوی با لیاقت

مصباح یزدی اخیرا گفته است: «جامعه ما لیاقت چنین رهبری را ندارد.» به نظر می رسد مصباح همچون بسیاری دیگر محل نزاع را در این مسئله خوب تشخیص می دهد، به فرض که او دلش از علی مطهری خون باشد. به هر حال این شیخ فلسفه آموخته متوجه می شود که در نوع رابطه «ایران» و «رهبری» مشکلی وجود دارد، و حتی به این مرتبه از عقل بالفعل قدماء الفلاسفه رسیده که این رابطه به نوعی تضاد و برنتابیدن بدل گشته است. مرحبا یا شیخ! احسنت کم اله. مع ذلک خیلی طول کشید تا وی به این پایه از مقام عقل رسید، اما خوب باز از هرگز نرسیدن بهتر. حتی می توان گفت کم و بیش نزاعی در میان نیست، زیرا همینقدر که شیخ می فهمد رابطه مسالمت و پذیرش در میان «جامعه ایران» و «رهبری» نیست خودش کافی است، لطف بفرمایند این لیاقت را ابد الدهر از دوش ما برداشته گیرند. اصلا و ابدا که شیخ به الزامات سخن خود تواند پای استد، که گر اِستادندی، بدانستندیدندی که ما را نیز لیاقت این شیخ نبود در همه زمان، پس چرا خود به هجرت نمی روی از میانِ این جامعه بی لیاقتان به غار اصحاب کهف؟ هان یا شیخ؟

ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﺮﺯﯾﻠﺸﻪ!؛ نوشته ای از «یک نفر»

این لینک مستقیم به یکی از نوشته های «یک نفر» است، می توانید اصل مطلب را، همراه با تصاویر، در «یک نفر» بخوانید. رسم ما نی مطلب کسی رو تو وبلاگ منتشر کنیم، ولی خو چون خیلی حال کردیم، نشد جلو خودمونه بگیریم.


برگه آبادان ، 5 کیلومتر فیسبوک
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﺮﺯﯾﻠﺘﻪ !
ﻫﺲ ، ﻧﻪ ﺍﯾﮑﻪ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺮﺍ ﻣُﻦ ﻭ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺑﺸﮑﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺨﺮﯾﻢ ، ﮔﺎﺯﻩ ﺳﯿﻠﻨﺪﺭﯼ ﻣﯿﺨﺮﯾﻢ ، ﺧﺎﮎ ﮐﯿﻠﻮﯾﯽ ﻣﯿﺨُﺮﯾﻢ …
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﺮﺯﯾﻠﺘﻪ !
ﻫﺲ ، ﺑُﺨﺪﺍ ﻫﺲ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺮﺍ ﻣُﻦ ﻭ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻟﻨﮕﻪ ﭘﺎ ﻭُﯼ ﻣﯿﺴﯿﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﻻﯾﺸﮕﺎ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻣُﺰﺩ ﺑﺒﺮﻣﻮﻥ ﺗﻮ ﺑِﺮِﯼ ﺣﻤﺎﻟﯽ !
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﺮﺯﯾﻠﺘﻪ !
ﺑﺮ ﻣﻨﮑﺮﺵ ﻟَﻨَﺖ ! ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑِﺮِﯼ ﺁﻗﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﻌﺪِ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺟﻮﻥ ﮐﻨﺪﻥ ﺗﻮ ﭘﺎﻻﯾﺸﮕﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺻﺪﻗﻪ ﺳﺮ ﺩﻭﺩﺍ ﻭ ﮔﺎﺯﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺩﮐﺘﺮﺍ ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻦ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ!
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﺮﺯﯾﻠﺘﻪ !
ﺑﺮﺯﯾﻠﻪ ، ﺍﺻﻦ ﻫﺎﻭﺍﯾﯿﻪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑِﺮِﯼ ﻣﺎ ، ﺑﺮﺍ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻔﺖِ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻣﻮﻥِ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﻭ ﻣﯿﺒﺮﻥ ﻭ ﺑﻤﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ ﻣﺤﺮﻭﻡ!
ﺑِﺮِﯼ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﺑﺮﺯﯾﻠﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪ ﺗﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﻧﻨﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺋﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﻣُﻦ ﻭ ﺗُﻨﻪ ﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻭﻥ !
ﺑﺮﺯﯾﻠﻪ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺣﮑﻤﺖ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺁﺑﺶ ﺷﻮﺭﻩ ! ﻟﺠﻨﻪ !
ﻫــــــِـــﯽ ﻋـــــﺎﻣﻮ.
ﻣﻮ ﺧﻮ ﭼﯿﺰ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺑﺮﺍ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﺋﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﮕُﻢ : » ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ ﺑﺮﺯﯾﻠﺸﻪ !!! «
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﺭﺩﺵ ﮐﻤﺘﺮﻩ
NA DO

به یاد کوروس؛ توی رودخونه قلبت...

به یاد کوروس
به یاد کوروس شاهمیری
 به یاد ترانه «قایق شکسته»

یادمه طرفای سال 1372، یا زودتر، من هنوز اهواز بودم. سال، خوندنش راحته، نوشتنش سخته. یکی از آهنگ هایی که دوست داشتم «قایق شکسته» کورس بود. نمی دونم کی تو خونه این آهنگ رو گوش میکرد، اما متوجه شدم بارها دارم می شنوم. فکر می کنم متن ترانه با ملودی غمگین و جنس صدایش مرا فرا می گرفت. صدایش خیلی معصوم و بی ادعا بود، خودش را نه بر زیر بودن و نه بر بم بودن می بست، فقط ابراز هرآنچه هست بود. تأثیر نت های گیتار نواخت هم کم نبود. روزهای نوار و ضبط صوت بود. هنوز پاناسونیک و ایران ناسوینال فراگیر بود. چند نت و میزان نخست، شبیه کار معروف ریچارد کلایدر من در سریال بر لبه تاریکی بود. چه سریال به یادماندنیی. با ضربات قوی درام، صدای ساکسیفون از پس سینتی سایزر، در مقدمه می آمد. و بعد ترانه وارد می شد. «حس خوب با تو بودن...» چقدر ساده چقدر زیبا چقدر بی تلکف. «با تو بودن» هنوز حتی وجود هم نداشت. «با تو بودن» خود «خوب بودن» بود.

یک ترانه هگلیانیستی

بودن را هستن باید
برخی بودند،
برخی هستند
من نبودم،
من بهستم
هستندگی را رفتن باید،
برخی فقط بهستند
برخی می روند
من نیستم،
من می بروم

کارون؛ خدایگان آب های هجرت جهان



کارون!

سیمرغ رودهای جهان

شهپرانت سوزان از

ناسور خاطرات هزاران قایق کاغذین،

بوسان،

تا کودکان گذشته‌های دور

با عبور

از ساحل گذشته‌های جنوبی

بر تو نهادند واگذار

کارون!

ای خدایگان آب‌های هجرت جهان

کودکان گذشته تنهایت نهاده‌اند

آه می‌کشند

و آب می‌شوی

در خاک می شوی

پاک می شوی پاک

در سد لشکری از دیوان سپید

مجروح می‌شوی

از پایتخت

بلعیده‌اند نعش هزاران خاطره کودکانگی جنوب را

باشد تا هر کودک گذشته

برگیرد از «آرامش دستان خالی»

لیوانی آب بر تو افزاید

به یاد هرآن قایقی بر بال‌های آبی تو

در حافظه‌اش هنوز بر‌می‌گذرد تا هزارسال

با من خواهش بوسیدن ست

هر نقش گذار گذرنده‌ای را

از خدای  و اسب

پهلوان و موشک

از هواپیما و پرنده 
کهکشان و زمان


از پیامبر و دیو

مرگ و زن

هرچه را

کز ازل بر جسمانیت تو برگذشته ست

کارون!

ای خدایگان

ای بازوی شکسته‌ی میتراییک جنوب،

آبچکانِ پرندگان تاریخ

بر شانه‌های موجان تو سنگ‌سود

ای لوح جاری نغمه‌گان جنوب کهن

در استمرار تاریخ‌پگاهِ تو «رازی ست»

کارون!

شیره‌های گَسِ قصیل هوزان هنوز

از جان تو برشیرینند

از سه هزار سال

با چشمانت گذار زرتشت را پی‌گرفتی

در آفاق باستان

وینک

«خاموشی

ویرانه‌ها

زیباست»

گذار دیوان سپید را پی‌گیر

با هرچه خاموشی

با هرچه ویرانگی

وآن را در چشم کودکان آینده تجسم گیر

حتی اگر مؤمن شدند به پایان فصل آبها

موج فشان بر جهان خشکسالگان

از جهان همه عکسها که فراگرفته اند تو را

در انزوای سردآبه‌گون عمق‌‌میدان‌ها

پر گیر

ارجاعات درون کوتیشن به شعر «در آبهای سبز تابستان فروغ فرخزاد»
***به درخواست دوستان برخی ترکیبات را افزودم؛
ناسور=زخم
میتراییک=صفت ساز از نام میترا، خدای کهن، نام نوعی شعر مورد اهتمام شاعران جنوب نیز
سنگ سود=آسوده بر سنگ/لمس شده با سنگ
 گس=طعمی آشنا برای جنوبیان
قصیل=آنچه از گیاه که سبز و تازه بریده شود
وینک= مخفف و اینک