دِدپول، از یک خوانشِ دِدپولی




     "زندگی دسته‌ی بی پایانی از بدبختی هاست، که تنها پیام های بازرگانی کوتاهی از خوسبختی داره." راستی از این بیشتر؟ اگر نه، باید نوشت، ددپول یک نگارش فراگیر فلسفی بود که می توانم بارها آنرا بخوانم، و پیش از هر چیز مرا به یاد دیدگاهِ کِربی فرگوسن درباره ریمیکس می اندازد. هنوز در اندیشه‌ی پاددستگاهیکِ پوینت برِک، نسکِ تازه‌یِ 2105، و هم‌خوانی آن با نسک 1991 با بازی کیانو ریوز بودم، که ددپولِ تیم میلر دوست‌داشتنی آمد. اما این نگارش نه ابرقهرمانی که پادقهرمانی در برابر همه مرزکشی‌هایِ ماروِلی، در چارچوب سینماییک، تا جایی که یادآورد باشگاه مشت زنی/ فایت کلاب است، بی همتاست. رایان رینولدز، که نه نینجاست نه سامورای و نه کاوبوی و همزمان هر سه هم هست، باید به تنهایی دو سویه‌یِ «تایلر داردن» را، همچون بِرَد پیت [در اینجا همچون ددپول] و نیز همچون ریچارد نورتونِ داستن‌سرا [در اینجا همچون وِید ویلسون]، که نخستین ترافرازندگی دومین است، بازی می کرد. نباید با مزخرفات فرویدی، وِنِسا را همچون سوژه‌یِ اید و فرانسیس را همچون پدرسالاریِ سوپراگو برنمود، و درهمتنیدگی ناسازواره‌های زشتی و جاودانگی را در یک خوانش ایگوییک پررنگ ساخت، هرچند حتی کلاسِس، این غول آهنی با ته لهجه‌ی روسی، هم می گه منتظر بوده «بچه بازی» درآوردن ددپول رو ببینه! -او و نِگاسونیک نماینده جهان‌بینیِ پیشین و سودآورِ کمیک استریپ اند- اما باید فراتر رفت تا نیش‌خندهای زهرآورِ نیچه‌ای را نوشید.
Image result for deadpool wallpaper
   از سرشت پادقهرمانی و انگره مینویی ددپول هر چه گفته آید کم است، زیرا او در پایان همچون پایان بندی سِوِن از دیوید فینچِر با جهانِ ایده‌هایِ افلاتونی کنار نمی آید، و نمی خواهد یک بازگشت/ معاد داشته باشد و قهرمان شود. هر چه را اون فرو می ریزد و هر کس را که می شکنجد، در بدیِ خود همزمان نیک است، بدون هیچ پشیمانی یا افسوسی همچون برخورد نیک با نیکِ هگلی در جهانی که هر شری خیر است هنوز درونی ناشده، زیرا او به تنهایی قهرمان و پادقهرمان را درونی کرده. هجو پروتئین‌گرایی بدن‌سازانه و روده درازی معاصرِ کلاسِس درباره‌ی اهمیتِ وعده صبحانه! در دقیقه «سیزده» در یک مونولوگ به کنایه به وجدان معذبِ زنانه یادآوری می کنه که اگر دوست پسرت بهت گفته این یه فیلم ابرقهرمانیه، چرت گفته! زیرا "شاید اَبَر باشم، اما قهرمان نیستم!!!" همراهِ فروزدایی از «قتل!» بدون هیچ والایشِ کانتی یا شوپنهاوری یا فرویدی! او نه چیزی می سازد و نه می تواند جهان را رهایی بخشد زیرا جهان پیشاپیش آماج یورش نیروهای پَدیار است. "من یه نقطه ضعف دارم... من دنبال‌گَرَم." دِد کنش‌گراییِ برآمده از موقعیت را پیش می برَد، و به قهرمان‌پرستیِ یک زنِ رهایی‌یافته که می گوید "هِی بِایست، تو قهرمان من هستی" پاسخ می دهد "نه نه نه، من نیستم!... نه هرگز!" فراتر از آن، خودآگاهی او به چرندآمیز بودن چندش‌ناکِ همین هرزه‌نگاری سینماییکِ کنش‌گراست که مرا فرامیگیرد. اهل کِلابِ خواهرانِ مارگارت، واژه‌ای با ریشه پهلوی نزدیک به مِهر و میترا و لاتینِ مروارید و نیز سانسکریت، به پیشینه‌هایِ رواییِ رابین‌هودی و عیّاری و حشاشینِ اسماعیلی باز می گردد. نامِ یک «دنبال‌گر،» بهتره بگم یه گنده بَکِ دیگه، در کلاب خواهران مارگارت «باک» است، نام قهرمان آوای وحشِ جک لندن، سگی که از سپید دندان بهتر بود، اما در تاریخ کمتر شناخته شد، همچون خود دِد نسبت به دیگر قهرمانان کمیک استریپ! [و باز هم پادقهرمانی، ها ها ها!] او حتی براستی مبارزه هم نمی کند، هیچ چالش ابرقهرمانی راستینی ندارد، او ابرقهرمانی را در خودِ نگاره‌ی ابرقهرمانیک می ریش خنداند. ریخت‌زدایی‌شدن چهره‌ی او از سویی و جهانی بدون پایان‌بندی‌های نیک‌فرجام‌شناختی لایبنیتسی از سوی دیگر و نیز نکته‌سنجی‌ها و آیرونی‌ هایش ["دوست دارم (ونسا رو) آیرونی صداش کنم!"] همه چشمگیرند، زیرا او دشمنان را با خشونتی طنزان می کشد [به خودیِ خود انتظار داشتم در سکانس دنبال و گریز یکی از قربانیان فندک داغیده را قورت دهد، چون ددپول بهش گفته بود "مراقب باش قورتش ندی،" که متأسفانه فندک داغ از دهان قربانی خیلی ساده پرت شد بیرون! چند دقیقه بعد کالبد له شده‌ی همین قربانی از روی تابلوی راهنمایی میریزد پایین!]، اما بیننده را با توان‌بخشیِ سوفیستی و آریستوفانیک به سویِ سنجشگریِ حتی هستی‌شناسی ماروِلی قلقلک می دهد. [بدون اینکه بخواهم ددپول را با کیک اَس درسنجم -چون این فیلم رو ندیده‌ام!!!- در آغاز فیلم گمان کردم این نقش را جیم کَری چه خوب می توانست بازی کند، اما سپس به سبک ددپولی به این رسیدم که حتی می توان جیم کری را هم درطنزید، و چرا که نه!]
Image result for deadpool wallpaper

     نسبت به مورچه‌مَرد/ اَنت‌من، ددپول یک جهش بسیار بزرگ است با جسارتی چند برابر بیشتر. بویژه که ما را از جدیتِ باشکوه و به همان اندازه خستگی‌آورِ گرگ‌نما/ وُلوِرین [در صحنه پایانی هم هنوز هجوی تمام عیار بر هیو جکمن است، با این ایده که من نباید نسخه فروترِ تو باشم] می رهاند. پادقهرمانی که همچون گیلگمش راهش را از پوچی مرگ، در اینجا سرطان، می آغازد. با رتوریکِ دانش‌نامه‌ایکِ ددپول به ترانه‌ها و فیلم‌ها و آیرونی‌های بسیار دیگر، یک پادقهرمان هنوز می تواند به سادگی از «کون» سخن گوید و چه چیزی از این مهمتر! افزوده اینکه کونِ خودش هم پاره شود، تا کون‌پارگی را زیرزدایی و از «کون» بازْوالایی‌زدایی نماید.
 Image result for deadpool wallpaper





     اما «وِنِسا» با موهای مشکی، "هر بار که می بینمش انگار نخستین بارِ که می بینمش،" نمادِ زنِ شرقی، هرگز یک بلوند کودن نیست، نامِ لاتینِ «نوعِ پروانه» بوده و سپس جاناتان سوئیفت از آن در یک شعر سود می برَد. این نام نیز در چِمِ «دست‌آموزِ ایشتر» است، این زن‌خدایِ بابِلی که در افسانه‌ی عمو گیلگمش با او و اِنکیدو کین می ورزد و موتور پیشروی داستان تا زمان مرگِ دایی اِنکید پشمالوی خودمون و سپس هم از خط داستان ناپدید می شه! زنی که خودش اعتراف می کند «جنده» است و آن را تاریشه هایِ فرویدیِ تجاوز در کودکی پی می گیرد، [همه این اعترافات با دوپهلویی آیرونیک آشکار می شوند] و چه دلبری بهتر از او در زیبایی شناسیِ ددپولی؟! دِد که می خواهد «خود واقعیت را بشناسد» البته واقعیت سکس را و نه نسکهای «هالیوودی»اش رو یک فرصتِ نفس تازه کردن در زَدآهنگِ تندِ داستان را می یابد، و این یک سال تمام سکس کردن است! "دیوونگیت به دیوونگی من میخوره." اینجا، همه‌یِ نشانه های خوب سرخ هستند، از حلقه ازدواجِ ونسا تا مغز تلاشیده‌ی دُژمانان!

 Image result for deadpool wallpaper hd 1080p
     یکی از کلیدگزاره های اوست: "من دنبال فرانسیس می گردم!" اما مخاطبانِ این گزاره بسیار زودتر از آنکه داستان را بدانند سلاخی می شوند. نباید فراموشید که فرانسیس یا همان فرانسیسکوس، که نخست خود را آژاکس یا با لهجه انگلیسی اِی‌جَکس(!) می شناساند، از نگرِ صرفی هم ماسکولین است هم فمینین! در معنایِ «مرد فرانسوی،» همچون یک نیچه‌یِ سپندخوار اما او در جستجوی فرانسیسِ آسیزی همان برادرخورشید است! فرانسیسِ این داستان فاش می کند که ابرقهرمان بودن همان اَبَربَرده بودن است، و شاید دریافت این حقیقت کوچک است که وِید ویلسون را به ددپول می دگردیسد، همان چهره زیر نقابی که نقاب ابرقهرمانی آن را فرومی پوشد. این خدای کوچک که در کارگاهِ جهشِ ژنتیکیْ کارمایه‌یِ «رنج» را به طرزی بودایی راهِ دست‌یابی به شمارِ ابرقهرمانان می انگارد، یک بار دیگر بحران داستان را همچون کارتارسیس یونانی پیش می کشد. کاتارسیسی که از راه نقاب‌پوشیدگی به کنش می رسد، کنش همان اِعمالِ وضعیت خود و گسترش آن به وضعیتِ دیگریِ رنج‌آفریننده است، یعنی کینیدن یا انتقام، و نه مهرورزی، یا بهتر است گفت هر دو روی دیگر ژانوس هستند، هنگامی که از سوی دیگر نگاه کنیم! "اگر شماها [زنها] رو بیشتر نزنم، بیشتر تبعییض جنسی کردم یا اگه بزنم؟" هرچند نباید یک اِیجِنت اسمیثِ «دیگه» رو هم فراموش کرد که بر خلاف نسکِ مَتریکیسی اینبار به هیچ روی خشن و باشکوه نیست و میشه دست‌کم از مرگش خشنود شد. آیکُنی که با کت و شلوار تیره و موی احمقانانه مرتبِ خود بیش از هر چیز دیگر نماینده ساستمداران جهان ما، جهانی که در آن "نمی توان عشق را خرید [خوشبختانه یا واقعا؟!] اما می توان آن را سه دقیقه اجاره کرد!،" هستند، یه مشت «گُهِ مطلق.» حتی زنِ سیاه پوستِ نابینایِ عینکِ آفتابی بر چشمِ داستان منو یاد اوراکِلِ متریکس می اندازه، بویژه لحظه‌ای که در لباسشوییِ همگانی پیشنهاد می ده برای پاک کردن خونِ لختیده بر لباس از لیمو... استفاده کن - مثه ماسک های زیبایی- و برای درست کردن شوکِ سرخیِ خونْ از بنیاد از لباسِ سرخ استفاده کنیم، به جای سفید [، و گرنه نشانِ خون رو رویِ کیفِ پولِ ونسا برات جا می ذارن]! "شرمنده بابت خونریزی روی آشغال‌هاتون!" همچون پاسخی از پیش آماده به کارگرانی جهان، چون "خنده الکی دردِ اصی رو پنهان می کنه."
Image result for deadpool wallpaper

      و پایان‌بندیِ بس بسیار شگفت دِد با بوسه‌ای همراهِ بازسازی وَم از جورج مایکلِ جاودانه! و "کیه که عاشقِ یه پایانِ خوش نباشه!" هر چند گزاره‌ای نادِدپولی است، و در قواره یک دِدپول ناامیدساز است، اما به کلیتِ کار می ارزد، که مرا یاد بازیِ دو بُعدیِ شَنک می اندازد که بسیار به دِدپول نزدیک است... و می شناساند که نباید بسیار هم جدی‌اش گرفت.
Image result for deadpool wallpaper hd 1080p

خاتمی: نظام می‌نظمد، پس من هستم

    محمد خاتمی، هجدهم اسنفد هزار و سیسد و نود و سه، در نشست با اعضای شورای مشورتی سخنانی گفت که می توانند برای بررسی برخی پیش‌فرضها و پیش‌داشت های «زبانِ اصلاح‌طلبی» بازخوانی شوند.

    "در مقایسه با مسائل پیش آمده در انتخابات ٨٨، اکنون همه جامعه و گروههاى سیاسى از نتیجه انتخابات احساس رضایت نسبی دارند، هر چند این رضایت کامل نیست. اکنون امید و آشتى فضاى جامعه را در بر گرفته است. انسجام و دلبستگى همراه با امید به آینده ایجاد شده است. این دستاورد و برد بزرگى است که بیش از همه به نفع نظام و رهبری است."

    یک) تمامیت دادن به کلیت و کنشگران جامعه در خشنودی از نتیجه انتخابات، دو) همزمان، بیشینه‌ی بهره‌ی نتایج انتخابات را برای رهبری کنارگذاشتن. این دو نشان می دهد که در سخن خاتمی یک اینهمانی میان «همه جامعه» و «گروههای سیاسی» با «نظام» و «رهبری» ساخته شده است! اگر خیلی جدی بگیریم، پیشنهاد رهبری به مخالفان برای شرکت در انتخابات، حتی بر اساس سخنان خاتمی هم، بیشترین سود را برای او و نظام داشت!

    "بعد از انتخابات ٨٨ اکنون وارد مرحله ای تازه شده ایم... ما این واقعیت را نشان دادیم [برساختن خاتمی مَر خود را همچون نشانه] که داخل نظام و با نظام هستیم [جزء از کل؛ نظام هست، پس من هستم] و با کسى و جریانی مخالفت و ستیز نداریم
[کنارگذاریِ پادهگلیِ برنهاد و برابرنهاد] و البته که از دشمنى‌هایى که با اشخاص مى‌شود ناخرسندیم [بویژه همانها که با مهندس بازرگان کردم!]! ما معتقدیم در انتخابات اخیر همه پیروز شدند [خوانش انتخابات همچون مسابقه و سپس از میان بردنِ ایده شکست همچون بخشی از مسابقه]؛ معدلى از عقلانیت، اعتدال و دلسوزى براى نظام به وجود آمد [این عقلانیت از پیش وجود نداشت، هرچند همه نشانه های آن کهنه هستند] که در قامت اصلاح طلب و اصولگرا تبلور پیدا خواهد کرد [تنیدن بر یک دوگانه فرسوده]. همه مى دانیم که مجلس فعلى نماینده تمامی گرایش‌های جامعه ما نیست [تناقض با ایده خرسندی "همه جامعه و گروههای سیاسی"] و متأسفانه اعتنایی به عقلا که اکثریت جامعه را تشکیل مى دهند ندارد [دوگانه عقل/جهل و عقلا/جاهلین برای نگهداشت تمایزی کهنه] اما ان‌شاءالله در مجلس آینده شاهد حاکمیت عقلانیت بر تصمیم‌ سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها باشیم [«تصمیم سازی» همچون «انتخابات سازی» و «مردم سازی» و «جمهوری سازی»! اشتباهاتِ لپی همچون ناخودآگاه]. در عین حال از اینکه پیش از انتخابات اجازه داده نشد چهره‌هاى برجسته و توانمند [تنها از نوع اصلاح‌طلبش] نامزد شوند بسیار متأسفیم [تأسف نیز سیاست است]. به طور قطع هیچ‌کس از حذف دیگرى خشنود نمى‌شود [حتی اصولگرایان؟] و اى کاش شاهد حذف چهره‌های توانای هر دو جناح از صحنه رقابت‌ برای حضور در دو مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری نبودیم [یعنی حذف همواره با نارضایتی از سوی حذف کنندگان انجام می شود! وجدان معذب با اندوه حذفِ مهندس بازرگان؟]! قطعا اگر این افراد به مجلس راه مى یافتند نه تنها مجلسى قوی‌تر تشکیل می شد بلکه وزن [وزن کشی بخشی از ایده انتخابات همچون مسابقه] جناح هاى سیاسى کشور نیز دقیق تر مشخص مى شد [اگر چه نظام می توانست قوی تر شود، یا اضافه وزن بگیرد، اما این چنان نظامی است که با ضعیف تر شدن هم قوی تر می شود!]. اما به هر حال امروز اشخاص جدیدترى شناسایى و از سوى مردم انتخاب شدند [شناسایی و لیست سازی بخشی از انتخابات نیست!]. کسانى هم که رأى نیاوردند [فعل در اصل مجهول است، اما همچون فعل معلوم نوشته می شود!] منطقى و اخلاقی برخورد کردند، که باید از آنها هم تشکر کرد.

امروز به مجلسی نیاز داریم که به مسائل مهم کشور در عرصه‌هاى بین المللى و داخلى رسیدگى کند [در گذشته چنین نبود!]. بدون تعارف ما در هر دو عرصه مشکلات عدیده اى داریم [باز در گذشته چنین نبود!]. در روابط بین الملل نیازمند رویکرد مناسبى با دنیا مطابق مصالح ملى کشور هستیم، اگرچه بخش زیادى از موانع پیش روى دولت در زمینه روابط خارجى با حمایت رهبرى برداشته شده [ایده ترکیب قوا]، ولى باید تداوم یابد [این ترکیب قوا هنوز کافی نیست]. در داخل هم دولت با مشکلاتى چون کاهش درآمد، رکود اقتصادى، بیکارى، فساد، … دست به گریبان است [از یاد بردن برجام و بسیاری منابع مالی تازه دولت] و ضرورى است که مجلس آینده در رفع رکود و بیکارى، بالا بردن سرانه اقتصاد کشور، ایجاد رونق و نیز بالا بردن سطح زندگى و معیشت مردم همراه و همکار شایسته دولت باشد [ایده ترکیبِ مضاعفِ قوا با درهم‌آمیزی کارکردِ مجلس و دولت همچون کارگزارِ مجلس!]. رئیس جمهوری محترم براى حل این مشکلات از مردم رأی گرفته است [در چنان نظامی که هر چیزی رخ دهد قوی تر می شود، هر می تفاوتد چه کسی رئیس جمهور شود؟!] و انصافا هم شخص رئیس جمهوری و هیأت محترم دولت طى این مدت زحمات زیادى براى رفع این مشکلات کشیده اند [از یاد بردن عدم تحقق وعده های اقتصادی] و امروز هم اصلاح طلبان و هم اصولگراها در مجلس آینده مى توانند در کنار یگدیگر با دولت گام‌هاى مثبتى به نفع مردم بردارند [دوباره باز همچون گذشته].

علاوه بر اینها مسائل دیگرى در عرصه سیاسى و امنیتى کشور وجود دارد که تاکنون دولت کمتر مجال پرداختن به آنها را داشته است. تا به امروز اولویت نخست دولت در حوزه سیاست خارجى و در جهت رفع تحریم‌ها و فشارهای بین المللی بود [این گزاره شاید دو ماه پیش هنگام اجرایی شدن برجام مناسب بود] و اکنون که بخش بزرگى از تحریم ها برداشته شده و خواهد شد، دولت باید در پى محقق کردن دیگر وعده‌ها و شعارهاى خود باشد [کیست که نداند؟]. جو امنیتى و فضایی که هم‌اکنون در داخل وجود دارد شایسته مردم ایران نیست [قید «هم اکنون» اضافی نیست]. نیروهای امنیتى هم دلسوز نظام هستند، اما دلسوزی تنها کافی نیست [به کار بردن واژگان عاطفی در گفتمان سیاسی با پیشینه هزارسال سیاست‌نامه نویسیِ اخلاقی و عاطفی، در برابر فراموشیدن ایده قانون]. همه ما باید تلاش کنیم تا به حیثیت نظام لطمه نخورد [نظام مقدم بر «ما»، تقدم متافیزیکی کل بر جزء] و فضا برای مشارکت همه باز باشد [همه همان «برخی» هستند] و تنگناها و محدودیت‌ها برداشته شود [تنگاناها و محدودیت های «برخی»]. شکی نیست که باید متوجه نفوذ و دخالتهاى بیگانگان بود [ناتوانی از تن ندادن به گفتمان رهبری، بیگانه هراسی]، اما در داخل باید اجازه داد سلایق مختلف در امنیت کامل فعالیت کنند [هرچند تنها برخی از مختلفان]. امنیت باید در تمامى بخش‌هاى اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و اجتماعى وجود داشته باشد [امنیت هنوز گفتمان اصلی است] تا احزاب و گروههاى سیاسى در یک فضاى امن و آزاد بتوانند به پیشرفت جامعه و توسعه کمک کنند [امنیت پیش شرطِ آزادی و پیشرفت].

اکنون هیچ‌کس نباید به فکر انتقام باشد ]تنها قید زمان مانع انتقام است]... انتخابات را مردم برگزار کردند [حکومت مردم بر مردم، پس نظام چی شد؟ آها، مردم همان نظام هستند!] و نشان دادند کدام رویکرد را مى پسندند [نشانه شدن اظلاح طلبی بر نشانه‌ی خودش].


به زبان خاتمی، اگر چه «ما» اصلاح طلبان برده ایم، اما خوبیت نداره اصول گرایان شاکی بشوند. چرا؟ چون اولا انتقام بد است، حالا چه ما از شما بگیریم چه شما از ما! دوما بازنده‌ای وجود ندارد که حالا بخواهد جِر بزند! چرا؟ چه بازنده در هشتاد و هشت، چه بازنده در نود و چهار! همه برنده انتخابات بازیی هستیم که مردم برگزار کردند! نظام هست، پس «ما» هستیم!

کا، دمت گرم

     همان اندازه که با محافظه‌کاران مخالفم، هرچند کارهایشان را می خوانم و برای بهترین‌هاشان -که بسیار هم کمند- ارزش‌گذارم، میان شهرام آذر و رضا روحانی هم داستان همین است!
     چه اندازه خوب است از همه تعریف کردن! دلِ همه را بُردن! با همه لاس زدن! طرفدارِ همه بودن! همه را دوست داشتن! چقدر خوب است رضا روحانی بودن! پدر در پدر تخصصِ موزیک داشتن! سازِ تخصصی پیانو نواختن! از اطریش و آلمان و برکلی تا هالیوود موفق بودن! هم با گوگوش کار کردن هم در ایران بند ساختن! خلاصه حال کردن! مثبت بودن! خوب بودن! هنگام خندیدن ناپدید شدن چشمها! فاز بچه پولدار گرفتن چه خوب است!
     از اینها خوب تر اینکه هر چه منتقدان بگویند و وضع موجود را به چالش بکشند، با آنها مخالفت کردن! از بنیاد با مخالفتْ مخالفت کردن! درموافقت با همهْ موافقت کردن! مگر با همان که خود مخالفت می کند! با تنها کسی که مخالفت می کند، مخالفت کردن چه خوب است!
    حتی بابک سعیدی بودن هم خودش خیلی خوب است! صدای نازک داشتن! همان صدای نازک را در مخالفت با مخالفتْ نازکتر هم کردن، در حد گریستن، وقتی که یکی از اعضای تیم خودت نقدخورد شود! چقدر خوب است، موی بلند داشتن! سپاس‌گذار بودن! بچه خوشگل بودن! دوستِ نزدیک رضا روحانی بودن! هم سوییدن با رَویه‌یِ خوبِ رضا روحانی که خودش پیشاپیش خوب بوده است! و ساز تخصصی گیتار نواختن! کارمند موزیک بودن برای شبکه‌ی خوب، چه خوب است!
     اما در دهه هفتاد، این سندی بود که موزیک اجتماعی می ساخت! همشهری ماست! درست است که با برخی نقدهایش مخالفم، اما مخالفان هم موافقانی دارند! موضع رادیکال داشتن! از موضع گرفتن نه بیمیدن! دیالکتیک داشتن! کوتاه نیامدن! تعریف اَلِکی نکردن! حتی از بنیاد با تعریف کردن مخالف بودن! دنبال کف و دست و تشویق حضار محترم و غایبانِ حاضر نرفتن! نترسیدن! خطریدن! چالیدن! زودتر از دیگران تیم خود را از دست دادن، که خودش نشانه خوبی است! حتی کچل بودن هم خیلی خوب است! در زمانهای که ایرانی جماعت، از زن و مرد و خنثی و دوگانه، برای زیبایی می میرد، مو نکاشتن! صدا را  از دکور تمیز دادن! نگاه داشتن فردیت خود برای ارزشهای خود! همه اینها شاید بد باشد، اگر بد است، چه خوب است بد بودن!
     کا، دمت گرم.