دِدپول، از یک خوانشِ دِدپولی




     "زندگی دسته‌ی بی پایانی از بدبختی هاست، که تنها پیام های بازرگانی کوتاهی از خوسبختی داره." راستی از این بیشتر؟ اگر نه، باید نوشت، ددپول یک نگارش فراگیر فلسفی بود که می توانم بارها آنرا بخوانم، و پیش از هر چیز مرا به یاد دیدگاهِ کِربی فرگوسن درباره ریمیکس می اندازد. هنوز در اندیشه‌ی پاددستگاهیکِ پوینت برِک، نسکِ تازه‌یِ 2105، و هم‌خوانی آن با نسک 1991 با بازی کیانو ریوز بودم، که ددپولِ تیم میلر دوست‌داشتنی آمد. اما این نگارش نه ابرقهرمانی که پادقهرمانی در برابر همه مرزکشی‌هایِ ماروِلی، در چارچوب سینماییک، تا جایی که یادآورد باشگاه مشت زنی/ فایت کلاب است، بی همتاست. رایان رینولدز، که نه نینجاست نه سامورای و نه کاوبوی و همزمان هر سه هم هست، باید به تنهایی دو سویه‌یِ «تایلر داردن» را، همچون بِرَد پیت [در اینجا همچون ددپول] و نیز همچون ریچارد نورتونِ داستن‌سرا [در اینجا همچون وِید ویلسون]، که نخستین ترافرازندگی دومین است، بازی می کرد. نباید با مزخرفات فرویدی، وِنِسا را همچون سوژه‌یِ اید و فرانسیس را همچون پدرسالاریِ سوپراگو برنمود، و درهمتنیدگی ناسازواره‌های زشتی و جاودانگی را در یک خوانش ایگوییک پررنگ ساخت، هرچند حتی کلاسِس، این غول آهنی با ته لهجه‌ی روسی، هم می گه منتظر بوده «بچه بازی» درآوردن ددپول رو ببینه! -او و نِگاسونیک نماینده جهان‌بینیِ پیشین و سودآورِ کمیک استریپ اند- اما باید فراتر رفت تا نیش‌خندهای زهرآورِ نیچه‌ای را نوشید.
Image result for deadpool wallpaper
   از سرشت پادقهرمانی و انگره مینویی ددپول هر چه گفته آید کم است، زیرا او در پایان همچون پایان بندی سِوِن از دیوید فینچِر با جهانِ ایده‌هایِ افلاتونی کنار نمی آید، و نمی خواهد یک بازگشت/ معاد داشته باشد و قهرمان شود. هر چه را اون فرو می ریزد و هر کس را که می شکنجد، در بدیِ خود همزمان نیک است، بدون هیچ پشیمانی یا افسوسی همچون برخورد نیک با نیکِ هگلی در جهانی که هر شری خیر است هنوز درونی ناشده، زیرا او به تنهایی قهرمان و پادقهرمان را درونی کرده. هجو پروتئین‌گرایی بدن‌سازانه و روده درازی معاصرِ کلاسِس درباره‌ی اهمیتِ وعده صبحانه! در دقیقه «سیزده» در یک مونولوگ به کنایه به وجدان معذبِ زنانه یادآوری می کنه که اگر دوست پسرت بهت گفته این یه فیلم ابرقهرمانیه، چرت گفته! زیرا "شاید اَبَر باشم، اما قهرمان نیستم!!!" همراهِ فروزدایی از «قتل!» بدون هیچ والایشِ کانتی یا شوپنهاوری یا فرویدی! او نه چیزی می سازد و نه می تواند جهان را رهایی بخشد زیرا جهان پیشاپیش آماج یورش نیروهای پَدیار است. "من یه نقطه ضعف دارم... من دنبال‌گَرَم." دِد کنش‌گراییِ برآمده از موقعیت را پیش می برَد، و به قهرمان‌پرستیِ یک زنِ رهایی‌یافته که می گوید "هِی بِایست، تو قهرمان من هستی" پاسخ می دهد "نه نه نه، من نیستم!... نه هرگز!" فراتر از آن، خودآگاهی او به چرندآمیز بودن چندش‌ناکِ همین هرزه‌نگاری سینماییکِ کنش‌گراست که مرا فرامیگیرد. اهل کِلابِ خواهرانِ مارگارت، واژه‌ای با ریشه پهلوی نزدیک به مِهر و میترا و لاتینِ مروارید و نیز سانسکریت، به پیشینه‌هایِ رواییِ رابین‌هودی و عیّاری و حشاشینِ اسماعیلی باز می گردد. نامِ یک «دنبال‌گر،» بهتره بگم یه گنده بَکِ دیگه، در کلاب خواهران مارگارت «باک» است، نام قهرمان آوای وحشِ جک لندن، سگی که از سپید دندان بهتر بود، اما در تاریخ کمتر شناخته شد، همچون خود دِد نسبت به دیگر قهرمانان کمیک استریپ! [و باز هم پادقهرمانی، ها ها ها!] او حتی براستی مبارزه هم نمی کند، هیچ چالش ابرقهرمانی راستینی ندارد، او ابرقهرمانی را در خودِ نگاره‌ی ابرقهرمانیک می ریش خنداند. ریخت‌زدایی‌شدن چهره‌ی او از سویی و جهانی بدون پایان‌بندی‌های نیک‌فرجام‌شناختی لایبنیتسی از سوی دیگر و نیز نکته‌سنجی‌ها و آیرونی‌ هایش ["دوست دارم (ونسا رو) آیرونی صداش کنم!"] همه چشمگیرند، زیرا او دشمنان را با خشونتی طنزان می کشد [به خودیِ خود انتظار داشتم در سکانس دنبال و گریز یکی از قربانیان فندک داغیده را قورت دهد، چون ددپول بهش گفته بود "مراقب باش قورتش ندی،" که متأسفانه فندک داغ از دهان قربانی خیلی ساده پرت شد بیرون! چند دقیقه بعد کالبد له شده‌ی همین قربانی از روی تابلوی راهنمایی میریزد پایین!]، اما بیننده را با توان‌بخشیِ سوفیستی و آریستوفانیک به سویِ سنجشگریِ حتی هستی‌شناسی ماروِلی قلقلک می دهد. [بدون اینکه بخواهم ددپول را با کیک اَس درسنجم -چون این فیلم رو ندیده‌ام!!!- در آغاز فیلم گمان کردم این نقش را جیم کَری چه خوب می توانست بازی کند، اما سپس به سبک ددپولی به این رسیدم که حتی می توان جیم کری را هم درطنزید، و چرا که نه!]
Image result for deadpool wallpaper

     نسبت به مورچه‌مَرد/ اَنت‌من، ددپول یک جهش بسیار بزرگ است با جسارتی چند برابر بیشتر. بویژه که ما را از جدیتِ باشکوه و به همان اندازه خستگی‌آورِ گرگ‌نما/ وُلوِرین [در صحنه پایانی هم هنوز هجوی تمام عیار بر هیو جکمن است، با این ایده که من نباید نسخه فروترِ تو باشم] می رهاند. پادقهرمانی که همچون گیلگمش راهش را از پوچی مرگ، در اینجا سرطان، می آغازد. با رتوریکِ دانش‌نامه‌ایکِ ددپول به ترانه‌ها و فیلم‌ها و آیرونی‌های بسیار دیگر، یک پادقهرمان هنوز می تواند به سادگی از «کون» سخن گوید و چه چیزی از این مهمتر! افزوده اینکه کونِ خودش هم پاره شود، تا کون‌پارگی را زیرزدایی و از «کون» بازْوالایی‌زدایی نماید.
 Image result for deadpool wallpaper





     اما «وِنِسا» با موهای مشکی، "هر بار که می بینمش انگار نخستین بارِ که می بینمش،" نمادِ زنِ شرقی، هرگز یک بلوند کودن نیست، نامِ لاتینِ «نوعِ پروانه» بوده و سپس جاناتان سوئیفت از آن در یک شعر سود می برَد. این نام نیز در چِمِ «دست‌آموزِ ایشتر» است، این زن‌خدایِ بابِلی که در افسانه‌ی عمو گیلگمش با او و اِنکیدو کین می ورزد و موتور پیشروی داستان تا زمان مرگِ دایی اِنکید پشمالوی خودمون و سپس هم از خط داستان ناپدید می شه! زنی که خودش اعتراف می کند «جنده» است و آن را تاریشه هایِ فرویدیِ تجاوز در کودکی پی می گیرد، [همه این اعترافات با دوپهلویی آیرونیک آشکار می شوند] و چه دلبری بهتر از او در زیبایی شناسیِ ددپولی؟! دِد که می خواهد «خود واقعیت را بشناسد» البته واقعیت سکس را و نه نسکهای «هالیوودی»اش رو یک فرصتِ نفس تازه کردن در زَدآهنگِ تندِ داستان را می یابد، و این یک سال تمام سکس کردن است! "دیوونگیت به دیوونگی من میخوره." اینجا، همه‌یِ نشانه های خوب سرخ هستند، از حلقه ازدواجِ ونسا تا مغز تلاشیده‌ی دُژمانان!

 Image result for deadpool wallpaper hd 1080p
     یکی از کلیدگزاره های اوست: "من دنبال فرانسیس می گردم!" اما مخاطبانِ این گزاره بسیار زودتر از آنکه داستان را بدانند سلاخی می شوند. نباید فراموشید که فرانسیس یا همان فرانسیسکوس، که نخست خود را آژاکس یا با لهجه انگلیسی اِی‌جَکس(!) می شناساند، از نگرِ صرفی هم ماسکولین است هم فمینین! در معنایِ «مرد فرانسوی،» همچون یک نیچه‌یِ سپندخوار اما او در جستجوی فرانسیسِ آسیزی همان برادرخورشید است! فرانسیسِ این داستان فاش می کند که ابرقهرمان بودن همان اَبَربَرده بودن است، و شاید دریافت این حقیقت کوچک است که وِید ویلسون را به ددپول می دگردیسد، همان چهره زیر نقابی که نقاب ابرقهرمانی آن را فرومی پوشد. این خدای کوچک که در کارگاهِ جهشِ ژنتیکیْ کارمایه‌یِ «رنج» را به طرزی بودایی راهِ دست‌یابی به شمارِ ابرقهرمانان می انگارد، یک بار دیگر بحران داستان را همچون کارتارسیس یونانی پیش می کشد. کاتارسیسی که از راه نقاب‌پوشیدگی به کنش می رسد، کنش همان اِعمالِ وضعیت خود و گسترش آن به وضعیتِ دیگریِ رنج‌آفریننده است، یعنی کینیدن یا انتقام، و نه مهرورزی، یا بهتر است گفت هر دو روی دیگر ژانوس هستند، هنگامی که از سوی دیگر نگاه کنیم! "اگر شماها [زنها] رو بیشتر نزنم، بیشتر تبعییض جنسی کردم یا اگه بزنم؟" هرچند نباید یک اِیجِنت اسمیثِ «دیگه» رو هم فراموش کرد که بر خلاف نسکِ مَتریکیسی اینبار به هیچ روی خشن و باشکوه نیست و میشه دست‌کم از مرگش خشنود شد. آیکُنی که با کت و شلوار تیره و موی احمقانانه مرتبِ خود بیش از هر چیز دیگر نماینده ساستمداران جهان ما، جهانی که در آن "نمی توان عشق را خرید [خوشبختانه یا واقعا؟!] اما می توان آن را سه دقیقه اجاره کرد!،" هستند، یه مشت «گُهِ مطلق.» حتی زنِ سیاه پوستِ نابینایِ عینکِ آفتابی بر چشمِ داستان منو یاد اوراکِلِ متریکس می اندازه، بویژه لحظه‌ای که در لباسشوییِ همگانی پیشنهاد می ده برای پاک کردن خونِ لختیده بر لباس از لیمو... استفاده کن - مثه ماسک های زیبایی- و برای درست کردن شوکِ سرخیِ خونْ از بنیاد از لباسِ سرخ استفاده کنیم، به جای سفید [، و گرنه نشانِ خون رو رویِ کیفِ پولِ ونسا برات جا می ذارن]! "شرمنده بابت خونریزی روی آشغال‌هاتون!" همچون پاسخی از پیش آماده به کارگرانی جهان، چون "خنده الکی دردِ اصی رو پنهان می کنه."
Image result for deadpool wallpaper

      و پایان‌بندیِ بس بسیار شگفت دِد با بوسه‌ای همراهِ بازسازی وَم از جورج مایکلِ جاودانه! و "کیه که عاشقِ یه پایانِ خوش نباشه!" هر چند گزاره‌ای نادِدپولی است، و در قواره یک دِدپول ناامیدساز است، اما به کلیتِ کار می ارزد، که مرا یاد بازیِ دو بُعدیِ شَنک می اندازد که بسیار به دِدپول نزدیک است... و می شناساند که نباید بسیار هم جدی‌اش گرفت.
Image result for deadpool wallpaper hd 1080p

هیچ نظری موجود نیست: