آرش دوباره


به فرزاد کمانگر و رنج نامه اش
"من
هر آنجایم که درد آن جاست
زیرا
من
بر هر دانه ی اشک
مصلوب شده ام"
ولادیمیر مایاکوفسکی



بر دیوار این زندان نوشته است
هر چه هست دیوار است
بر هر زخم تو، بر مردمک چشمان ات
بر هر درد تو؛ آزادی
اینک شراب کهن عصیان،
به مصائب تو مست تر آمده است
استخوان های شکسته تو اینک کتیبه های کبود سرگذشت ماست
بر قلب پوچ خود، می پیچد بردباری دیوار
به نعره می آورد اعتراف خون تو را، شعر
بدن ات از پس مرگ نیز در برابر گزمگان، ایستاده است
هر واژه که آموزانده ای، بادبادکی از نخ گریسته به اهتزاز
به دست کودکانی که شعرشان نوشاندی
نوشته می شوی بر ریل های راه آهن کوهستان غرب
بر گذرگاه گرگ گردنه های برف گیر، بر رودساران رامش ناپذیر کردستان
نه در کتاب، این فاحشه معرق سترون
میان بازوان عینک بازجویان
حقیقت تو نه از زبان مورخان دربار
آنجا که به خواب رفته ای؛ در زبان شاعران، به گفتار خواهد آمد
روزی که خون حقیقت را استفراغ کنند
روزی که این شکم متعفن تشریح شود
روزی که از زبان انبر های شکنجار اعتراف جاری گردد
روزی که از چوبه های دار بازخواست شود
همچون امرز،
عدالتی در کار نخواهد بود
آنچه باید باشد، چون همیشه، آزادی ست

هیچ نظری موجود نیست: