کودتا برای توده ها

برای بابک خرمدین؛ وبلاگ نویس دربند
" من
دیگر
نه آن منم
کوهی مویانم من
کوهی
از رگ به خود پیچانم
مگر کوه هم دل دارد؟
کوه
خیلی هم دل دارد "
ولادیمیر مایاکوفسکی


درون نبض های خواب پیله ام
روی پلکان پلک های شب
که می رود به بالکن آپارتمان روبرو
زنی نشسته است و با لکنتی خفیف
تازیانه های شعر فروغ را
به گرده های شعر من کشیده است
: "...آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور خواهد زد؟..."

منقاش های لرزش صدای او
به سوزش عصب های استخوان من
منقار تیز لک لکی ست
در برکۀ
راه های دشوار یک مهاجرت

قیژ و ویژ صندلی کهنه اش
به امواج تند جمجمه
شکستن است
عرشه
کشتی
هوشیاری
روزمره مرا

اعترافات دادگاه منتسب
ضجه شاهدان عینی از شکنجه را
چنان غریو غم
در زبانه های آتش از
پایتخت یزدگرد آخر است
:"پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پرتشنج محکومی را..."

سگی نزار میان شعر زوزه می کشد
مقطع است سطر های زاری اش
اعتراضات او،
به اندام های شعر "آیه ها"
معانی کنون رفته از میانه را
از بستر
خرابه های
تجدید چاپ های سانسوری
بیدار می کند
:"مردم،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت..."

سردی دو دست نازک و کشیده را
بر آتش
کوره های
چشم خود فشرده است
نعره های لات مست
از انتهای کوچه برگذشته است
:"انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند..."
چرا که بر "...چهره وقیح فواحش" کودتا
"...یک هاله مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت..."

فاحشگی عشق، اینسان جگر عاشق را داغ می کند
و شاعر در خیابان آزادی
سیگار عمر بربادرفته خود را
بر پای توده ها چاق می کند

۱ نظر:

.......... گفت...

ماياكوفسكي .......
آينده انگاري ..........
قابل تامله اينجا .......زياد
بايد وقت گذاشت