فلسفه اسیدپاشی؛ زخمی که چون خوره فرهنگ را می خورد


با اسیدپاشی های اخیر، نه تنها چند تن زن سوختند، که روان جامعه ای باز در هم شکست. این ترومای جدید، تاریخ اجتماعی ایران را برای همیشه متحول خواهد کرد. نه فقط معاصران، همه کسانی که زین پس به زبان و جهان پارسی فرو می رسند در خویشتن تاریخی خود قطراتی چند از این اسید تازه را، افزون بر همه زخمهای کهن، احساس خواهند کرد. معلمان تاریخ ایران زین پس چگونه می توانند از یورش زخمآلود مغول و عرب بر این پیکر کهن ایرانی سخن گویند، هنگام که در معاصرتمان، برخی از این «ما» بر روان جامعه ای در هم شکسته با دستان خود اسید ریخته ایم؟
نه تنها تاریخ ایران، که آرمانهای دیرین و امروزین ما نیز دچار زخمی بس دردناک است. بی تردید هیچ فرد پارسی در طول تاریخ ایران نمی توانست باور کند روزی را فرا رسیدن که ایرانیان با خود چنین کنند که ما کردیم. نه، هنوز باور نخواهم کرد. نه، صدهاهزاران بار نه. چگون در ماه امشاسپند مهر، خورشید، بر خود چنین بی مهری کرده ایم؟ چگونه بدین جا رسیدیم؟ ما را چه می شود؟ آیا این خود ماییم؟

تا کنون اسید پاشی ها در ایران کم و بیش رنگ و روی شکست عشقی داشت، اینک اما اسیدپاشی به عملی سیاسی-اجتماعی و سازماندهی شده تبدیل شده است. چنین عملی را، با وجه اجتماعیت خود، چند پیشفرض و لوازم است که آشکار می کند؛ 1)از میان بردن و مخدوش ساختن نخستین هویت فرد که همانا چهره اوست 2)عقیم نمودن فرد در کنش اجتماعی برای همیشه 3)هدف قرار دادن جنسیت زنانه که بخش مهمی از شمایل آن را چهره زن تشکیل داده است 4)مجازات نمودن فردی فراتر از حیطه قوانین کهن؛ اسیدپاشی به مثابه ابزاری مدرن در راستای اندیشه مجازات گری کهن 5)تروریسم اجتماعی، به مثابه اقدامی رعب آفرین در همه سطوح و طبقات اجتماعی 6)فروریختن آرمانهای اخلاقی جامعه، اسید پاشی به مثابه ضربه ای که که عمق و گستره فروپاشی آرمانهای اجتماعی جامعه ای کهن را نشان می دهد. این اقدام آشکارگی عدم کارایی همه باروهای اخلاقی سنت های موجود در ایران را برای مصون نگهداشتن کالبد جامعه از زخم های درونی به رخ می کشد. 7)فروپاشی دین؛ در این وجه که بسیاری ایران را جامعه ای سنتی و دین موجود را مهمترین بخش نماینده سنت معرفی می کنند. با این اقدام ،که با گمانه زنی هایی چه بسا صبغه دینی نیز در آن باشد، نهاد دین ناتوانی بیشین خود را در نگاهبانی اخلاقی افراد نشان می دهد. نهاد دین در جامعه، اگر نقشی تندروانه در این اقدام نداشته باشد، چنین اقدامی خود زوال تأثیرگذاری آن دین را عیان می سازد. 8)اضمحلال تبلیغات متصدیان حکومت دینی که از ابتدای انقلاب، و خصوصا در مانیفست خود، از بزرگداشت و اعتلای معنویات و انسانیت در جامعه ایران همواره سود سیاسی جسته اند. این، به تنهایی، همانا ورشکستگی همه یا بخش مهمی از آن شعارها ست. 9)زوال نهادهای مدنی که در شرایط بسیار محدود سیاسی نتوانسته اند حتی پس از وقوع واقعه مطالبات شهروندی اولیه خود را بازطرح کنند 10)پایان سیاست، بدین معنا که رئیسجمهور فعلی به اعتبار عنوان و احتمالا رأی خود، و نیز همه مسئولان سیاسی کشور جز تکذیب، تناقض گویی و فرافکنی تا کنون هیچ نکرده اند. و نه تنها این، که حتی به دست کم اظهار سوگواری یا همدلی با روان جامعه ای در هم شکسته نیز برنیامدند و حتی با سکوت خود بی تفاوتی نسبت به چنین بغرنج بی سابقه ای را آشکار ساختند؛ حتی باز فراتر از این، ایشان با سکوت مسئولانه خود، به همدستی با آن اقدام متهم خواهند بود.

هیچ نظری موجود نیست: