۱۴ تن سنگ پا، چند گرم فلسفه برای فرد اجتماعا محدودیت یافته

     تقدیم به همه مدافعان تعلیق تحریمهای جمهوری اسلامی ایران

     اگر، به گزارش ایلنا، واقعا، در دولت احمدی نژاد، "میزان ۸۳۰ تن مداد تراش و تیغه ، ۲۴۷ تن مداد پاکن، ۷۸۰ تن میخ ، میخ سر پهن و پونز، ۷۸۰ کیلو رخت آویز چوبی، ۷۱۳ تن سیر، ۳۸۸ تن عدس ، ۱۸۴ تن زرد چوبه ، ۴۸ تن نخود فرنگی، ۱۶۰ تن قرقره و ماسوره ، ۱۶۰ کیلو خمیر بازی ، یک تن انواع شمع ، ۱۴ تن سنگ پا ، ۱۶ تن واکس کفش، ۱۰ تن زیپ و ۳۵ تن سوزن دوزندگی" از چین به ایران واردات شده باشد، چرا براستی این مسئله مهمی نیست؟
     اگر واقعا دولت احمدی نژاد "با ٤٢ میلیارد تومان از اعتبارات نهاد، ٣٧ هزار سکه طلا خریدند نهاد را با ١٧٨٠ نفر تحویل گرفتند، با ٣٧٠٠ کارمند تحویل" داده است، اگر "ميليارد تومان تنها در عرض سه سال سكه طلا خريده بودند و توزيع كرده بودند. ٤٢ ميليارد تومان رقم كمی نيست كه در عرض سه سال ٧٤ هزار سكه طلا از اعتبارات نهاد رياست‌جمهوری خريداری شود،" چرا براستی این مسئله مهمی نیست؟
      چون اینها و همه خبرهایی که وزیرانی جهانگیری، زنگنه و کابینه دولت حسن روحانی به عنوان فسادهای دولت احمدی نژاد طرح می کنند، مثل داستان سی دکل گمشده نفتی و همه فسادهای داستان بلند دور زدن تحریمها و به اصطلاح اقتصاد مقاومتی، همه یک مشت حرف مفت است. هنگامی که جاندار سیاسی نتواند از عقلانیت، فهم و استدلال خود علیه چنین اخباری در حوزه عمومی واکنش عملی نشان دهد، جز کشف تضاد و تناقض، به یک موجود غیر سیاسی و یک «فرد به نحو محدود اجتماعی» شده بدل می شود و اینها همه برایش یک حرف مفت است. چرا که احمدی نژاد چه به عنوان یک فرد چه به عنوان نماد در شورای مصلحت نظام است، عملا و حتی وضع همین منتقدان و این دولت به ظاهر منتقد هم چندان تفاوتی با دولت قبلی ندارد، عملا.
      زمانی آخرین فیلسوف بزرگ دستگاه ساز می اندیشید هر آنچه هست معقول است، اما پس از او اکثر شاگردان و حتی غیر شاگردانش با این عقیده مخالفت کردند. امروز دیگر ۱۴ تن سنگ پا را نمی توان عقلانی نمود، مگر اینکه منافع طبقه، دولت، حزب یا گروهت را همین ۱۴ تن سنگ پا توجیه کند، اما ۱۴ تن سنگ پا هنوز هست، چه منافعت را توجیه کند چه نه. پس ۱۴ تن سنگ پا مانده روی دست استدلال، عقلانیت و خرد، یعنی همه ابرواژگان هایی که اساسا در فلسفه سیاسی پیئدایش دولت را توجیه می کنند. اگر نظریه همان عمل نباشد، بسیار بعید است که بتوان ۱۴ تن سنگ پا را توجیه کرد. اما اگر نظریه همان عمل است، آیا بهتر است ۱۴ تن سنگ پا را توجیه کرد یا ۱۴ تن سنگ پا توجیه نکرد؟ باید با این ۱۴ تن سنگ پا چه کرد؟ این دقیقا بستگی دارد به اینکه چه بخواهیم نه اینکه چه بفهمیم، زیرا فهم و درک و عقل کاربران حوزه عمومی ناشی از موقعیت بیناکنشی آنها در جامعه است و نه ناشی از کتابهای فلسفیی که خوانده اند یا مدرک دانشگاهیشان. به این معنا که بسیاری اوقات هنگامی که نمی توانیم موارد ۱۴ تن سنگ پایی را عملا تغییر دهیم، مجبوریم، میفهمی، مجبرویم آن را بفهیم. در واقع اینگونه وحدت نظریه و عمل به وحدت نظریه و فقدان عمل بدل می شود، چیزی که حتی آخرین فیلسوف دستگاه ساز هم با آن مخالف بود. در ایران فعلا اگر نمی توانی عملی اجتماعی در راستای یک جاندار سیاسی بودن بیاغازی، مجبوری بفهمی، فقط همین.
     گاه می اندیشم که این وضعیت انسان اجتماعا از رشد در حوزه عمومی بازمانده و مجبور به توجیه ۱۴ تن سنگ پا را شاید با یک روند صرفا مدنی و سیاسی  نتوان در ایران و خاورمیانه تغییر داد. شاید برخلاف آنچه تا کنون می پنداشته ایم با اصول دموکراتیک نتوان به تحقق دموکراسی رسید، وعملا تحقق دموکراسی موقعیتی گسستی و جهش وار، آنگونه که باشلار، فوکو و کوهن طرح می کنند، باشد و نه تدریجی و اصلاحی آنهم در شرایطی که هر روز امکان تدرج و تصلیح دور و دورتر می شود. تاریخ تحقق دموکراسی را احیانا واژگونه خوانده ایم، یعنی نتایج را جای مقدمات گرفته ایم، همان مجاز مرسل هایی که نیچه درباره حقیقت مطرح می کند. یعنی شرایطی را که دموکراسی قرار است به تحقق آنها منجر شود، به جای شرایطی در نظر گرفته ایم که قرار است به تحقق دموکراسی منجر شود. هنگامی که نظریه را از عمل جدا می کنیم، بر خلاف هگل، مارکس و دیویی، هنوز می توانیم پیش خودمان بگوییم که می فهمیم، حتی در صورتی که چند گرم عمل هم برایمان نمانده است؛ این است اخلاق بردگان، بر ویرانه بی عملی خود کاخی از نظریه و دانش را ساختن و خود را در آن دلداری دادن به دستاوردی همچون همان نظریه و دانش که روی دیگر و تزئین یافته همان بی عملی و پوچی است.

هیچ نظری موجود نیست: