فلسفه ی ندانستن؛ چگونه ما و مسئولین نظام اسلامی در یک جهان ایم؟



بسیاری اوقات فراموش می کنیم که اختلافات ما با طرف مقابل کمترین ربطی با دانسته ها دارد؛ حال آنکه اختالافت بنیادین تاریخا و غالبا بر سر خواسته ها هستند تا دانسته ها. بر اساس رویکرد پراگماتیستیک، منظور این نیست که تفاوت خاصی میان دانستن و خواستن وجود دارد؛ بلکه "دانستن" روی دیگر "خواستن" است و نه امری مستقل از آن. چه بسا این دانش-محوری به سبب تأثیرات مطالعه آثار کلاسیک فلسفه یا فاجعانه تر از آن به سبب پیشینه فرهنگی و تجربه تاریخی ایرانیان پیرامون مقولات معرفت و عمل باشد. برای روشن شدن موضوع به تحلیل چند مورد می پردایم. به عنوان مثال حتی حداد عادل هم "می داند" که « همه در فرار از سبک زندگی اسلامی و هویت ملی با هم مسابقه گذاشته‌اند» و می داند پس از سی و اندی سال از یک حکومت دینی شیعی امام زمانی در ایران «مظاهر و ظواهر اسلامی و انقلابی بسیار اندک و ضعیف و در حکم النادر کالمعدوم است».
این سخن حداد برای ما از این جهت مهم است که گاهی فکر می کنیم امثال حداد عادل "شاید" آنچه را ما می دانیم "نمی دانند" یا اینکه اساسا یک چیز دیگری را "می دانند" که عمرا ما بدانیم؛ اما با این سخن بدان نتیجه می رسیم که حداد (و امثالش) دقیقا همان چیزی را که ما "می دانیم"، "می بیند" و اینطور نیست که "نداند" بلکه مشکل در همان "خواستن/نخواستن" است. آقای بیژن نامدار زنگنه در همین رسانه های ملی و نیمه ملی می گوید «دوران بخور بخور تمام شده است»؛ یعنی "حتی" وزیر این مملکت هم "می داند" که در این مملکت جمهوری اسلامی بالاخره دوران بخور بخور تا همین پایان محمود احمدی نژاد داشته ایم و اینطور نیست که "نداند". البته بماند که آیا واقعا قرار است یا قرار نیست که دیگر بخور بخور نباشد و مگر اشکال بخور بخور چیست که اصلن قرار شود دیگر نباشد؟ اصلن همین که بخور بخور بوده چرا ایشان فقط به گفتنش اکتفا کند خصوصا همین الآن که وزیر است و در قدرت؟ اما زنگنه، «وزیر نفت اعلام کرد از رای دادگاه «لاهه» درباره پرونده «کرسنت» مطلع است»٬ یعنی "می داند" و دقیقا به همین دلیل «اما نمی‌تواند درباره آن چیزی بگوید»"چون" «گفته من مرجع اطلاع‌رسانی در این مورد نیستم». بنابراین نه تنها "دانستن" دلیل "خواستن" نیست که گاهی اساسا خودش دلیل "نخواستن" است. یک مورد دیگر اینکه «بر اساس تفاهم نامه آموزش و پرورش و سازمان حج و زیارت که سه شنبه ۷ مرداد امضا شد، از آبان ماه امسال ۵۰۰۰ دانش آموز به عراق اعزام می شوند.» جالبتر اینکه به نقل از رییس سازمان حج و زیارت نوشته شده «در رابطه با اعزام به عتبات عالیات هیچ گونه محدودیتی برای دانش آموزان وجود ندارد». اینجا اختلاف ما با رئیس رئیس سازمان حج و زیارت در "ندانستن" خطر داعش در عراق نیست بلکه در منافع است که مانند هر جای دیگر تاریخ باز هم دانستن بر اساس خواستن تعیین می شود و اختلاف ما و رئیس حج و زیارت بر سر خواستن/نخواستن است و نه دانستن/ندانستن. اما کدام منافع؟ دقیقا همان منافعی طبق آن، بر اساس سخن حسام الدین آشنا نمایند رئیس جمهور در در ستاد راهیان نور «بر اساس آمار، سالانه اعتباری بالغ بر ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلیارد تومان در بودجه استانی و ملی برای اردوی راهیان‌نور در سطح کشور هزینه می‌شود». قطعا بر اساس حدسمان از میزان هزینه ها و درصد حق الزحمه رئیس حج و زیارت می توانیم "بفهمیم" که چرا وی می خواهد دانش آموزان مملکت را به عراق در جنگ با داعش بفرستد. خوب حالا که سخن از رئیس جمهور به میان آمد باید گفت شاهد از غیب رسید، زیرا حتی حسن روحانی هم می داند که مشکلات عموما اقتصادی فعلی بر اثر تحریمها نیست و گفته «حتی اگر تحریم نبود، در سال ۹۱ کشور با این مشکلات مواجه می‌ شد». پس اینطور نیست که جمهوری اسلامی خودش مشکل بنیادین اقتصادی نداشته و اینطور نیست که واقعا از احمدی نژاد توسط 180 کشور توسعه یافته و در حال توسعه بخواهند جهت مدیریت اقتصادی کشورهای ذکر نشده بدان بلاد تشریف ببرند. مورد دیگر مورد "شورت" است که از اهم مسائل این جهانی و آن جهانی است؛ ذیل این مقوله ما اینک می دانیم که نمایندگان مجلس "شورت" می پوشند؛ چون علیرضا محجوب نماینده مجلس در دفاع از حملات روحانی به دلواپسان گفته «نمایندگان مجلس یادشان باشد رییس‌جمهوری سابق بار‌ها به ساحت مجلس توهین کرد و آقایان ککشان هم نگزید». بنابراین نمایندگان مجلس جمهوری اسلامی شورت یا همان تنبان قدیم "دارند" که کک در آن بیفتد و به فعل گزیدن بپردازد و گر نه کک به عنوان یک هواپیما باید در چه باندی فرود آید! اگر چه متوجه می شویم که در دوران احمدی نژاد مجلسیلن چنین وسیله یا باند فرود را نمی پوشیدند که بر این اساس کک هم نتوانسته آنها را بگزد. اما حالا ظاهرا بد جوری گزید و بد جایی را. علاوه بر آن نمایندگان مجلس از جهت شورت پوشیدن پس و پیش از احمدی تژاد دچار غربزدگی بوده و شده اند و اینطور نیست که "ندانند غربزدگی بد است و مصادیق آن چیست"، بله ایشان هم مانند من و شما می دانند و می خواهند این "غرب" را ولی جلوی ولی فقیه یک جور دیگری وانمود می کنند. همین مجلسیان می دانند که در منطقه پارس جنوبی آنقدر آلاینده های صنعتی به دصد بالایی رسیده است که « کارگران باید کل درآمد عایدی از کار در منطقه را صرف هزینه درمانی ناشی از کار در پارس جنوبی کنند» تا آنجا که همین الآن هم « خون کارگران عسلویه به دلیل آلودگی قابل اهدا نیست». لذا متوجه می شویم که اینطور نیست که نمایندگان مستقیم مردم "ندانند"، بله آنها خیلی بیشتر از ما می دانند ولی دانستن/ندانستن دلیل خواستن/نخواستن نیست، بلکه این خواستن/نخواستن است که بزرگترین علت دانستن/نداستن است. عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی گفته: «بیش از یک میلیون خانوار در یک اتاق زندگی می کنند و این شرایط نگران کننده است در عین حال» هنوز پس از سی و اندی سال از انفجار نور و مانیفست بهشت زهرای سال 57 در ایران «حاشیه‌نشینی نیز وجود دارد.» پس اینطور نیست که مسئولین نظام "ندانند" که بعد از این همه سال از انقلاب اسلامی حاشیه نشینی در ایران هنوز وجود دارد، آنها می دانند خیلی بهتر از من وشما اما مشکل جای دیگری است. گاهی ندانستن بسیار مهمتر از دانستن می شود، مثلا محمدجعفر منتظری٬ رئیس دیوان عدالت اداری است با کمال خونسردی گفته «معلوم نیست» (یعنی نمی داند که) «چرا از اینکه ارزش‌های اسلامی را تبلیغ کنیم ابا داریم و خجالت می‌کشیم با سربلندی احکام اسلام را بیان کنیم؟» واقعا در حکومت دینی بعد از سی و اندی سال حاکمیت ولی فقیه رئیس دیوان عدالت اداری فقط "نمی داند" چرا "نمی تواند" یا فقط "نمی تواند" و بس؟ خب ندانستن در این حد از وزن و اندازه خودش بسیار واضح است که چگونه و چرا بعضی ها "نمی خواهد بفهمند" و نه اینکه واقعا نمی فهمند، نه خیلی بیشتر از من و شما هم می فهمند ولی احتمالا مشکل از جای دیگر است. هر چه جلو تر می شویم اوضاع بدتر می شود، مرکز پژوهش های مجلس (یه جوری می گویند پژوهش که انگار مجلس، دانشگاه است) «اعلام کرد قانون منع استفاده از تجهیزات ماهواره‌ای کارآیی خود را از دست داده» و اینطور نیست که این نماینده ها و بالادستی هایشان "ندانند" که اصرار بر قانونی که از فرط نقض شدن خود لایحه و مصوبه اش دیگر "غیر قانونی" است. «در این گزارش آمده تا نیمه دهه ۱۳۸۰ دارندگان ماهواره در پی «تامین نیاز سرگرمی» بودند٬ اما در شرایط کنونی به دنبال «کسب خبر و تحلیل» هستند». در واقع ایشان می فهمند اما مسئله باز هم مسئله "خواستن/نخواستن" است. از هر موردی بگذریم هیچ موردی مثل مورد آقای مطهری نمی شود؛ این فرد واقعا مفهومم "اصولگرایی" را اصولا و عملا به سطح ویژه ای از اصولگرایی رسانده بلکه در جریان این مفهوم دست به چند سری انقلابات زده است. علی مطهری پیرامون حکم صادره برای متهم پرونده ستار بهشتی گفته: «به نظر من امروز که حکم قضایی صادر شده است بهتر است به آن تمکین شود و اگر خانواده ستار‌ بهشتی ناراضی هستند آن را به خدا واگذار کنند. همین که این موضوع از طرف آنها و دیگران پیگیری شد برکاتی از نظر اصلاح برخی رفتارها در نظام جمهوری اسلامی داشت». من واقعا نمی دانم این آقا تکلیفش چیست؟ تو نماینده شهروندانی و شهروندان به تو رأی داده اند یا نماینده نظامی و نظام به تو رأی داده است؟؟؟ آقا مشروعیت مقام سیاسی تو را چه کسی تعیین می کند؟ یعنی واقعا اگر رأی همین مردم نبود تو الآن می تونستی بری تو مجلس این حرفا رو بزنی؟ واقعا حکم صادره ای که هرگز مورد قبول نیست، باید به خاطر برکاتش برای نظام، مورد قبول واقع شود؟ آیا در اینجا نماینده مردم باید ملاک را از منفعت شهروندان آسیب دیده به منفعت نظام غیر پاسخگو به شهروندان تغییر دهد؟ همین آقای مطهری بود که درباره پرونده ستار بهشتی به نحو تلمیحی گفته بود که «چرا فردی که وبلاگش در روز نهایتا 8 مورد بازدید کننده دارد» باید با او چنان شد که شد. مسئله این است که این اصولگرایی بدانجا رسیده که نماینده اصوول گرایی همچون علی مطهری به جای تأکید بر مرگ یک شهروند و اصرار بر روند قانونی اقدام جهت شناسایی قاتلان و آمرین قتل وی به جای دیگری می رود. نقد مطهری نه بر سر "اصل" مرگ ستار بهشتی بلکه از این منظر وارد می شود که چرا با کشتن فردی که «از سطح سواد بالایی نیز برخوردار نبوده است و مطالبش چندان موثر نبوده است» برای نظام بهای بی فایده به بار آوردید؟!؟!!!؟! شاید از نظر مطهری بشود بدین نتیجه هم رسید که اگر ستار بهشتی یک سایت خیلی پر بازدید کننده داشت، آنوقت حتما سود نظام در این بود که او را بکشند و وی سکوت را پیشه اصول گرایی انقلابی خویش می کرد!!! این است اصولگرایی امثال مطهری!!! اینطور نیست که آقای مطهری از حقوق بشر و قوانین همین جمهوری اسلامی بی خبر باشد، اما مسئله بر سر منافع و "خواستن/ نخواستن" است.
 ما به این رویکرد پراگماتیستیک می گوییم فلسفه نه به آنچه آقایان علی، صادق و محمد جواد "لاریجانی" به عنوان فلسفه در حوزه ها خوانده اند. فلسفه ای که از نقد و انتقاد استعفا داده باشد از نظر ما فلسفه ای "لاریجانایزد" شده است.

هیچ نظری موجود نیست: