نقدی بر جواد طباطبایی چونان عنوانی بر چند متن؛ «ایران یک نظریه است»

    جواد طباطبایی برای من عنوان فرعی برخی نوشته‌هاست؛ برخی از این کتابها بخشهایی دارند که بر خودآگاهی تاریخی من تأثیر گذاشته اند، اما با عمده نتایج و لزوام این نوشته‌ها مخالفم. بتازگی گزارشی از سخنان این عنوان فرعی پخش شده است، وحدت تاریخی ایران به این عنوان که «ایران یک نظریه است.» عمده سخن آنکه "هویت ایرانی استمرار تاریخی خود را حفظ شده و مانند بقیه هویت‌ها در جایی دچار گسست و انقطاع نشده است." آری می شود چنین "ایران"ی ساخت، چنانکه این عنوان فرعی هم آن را میسازد، همانطور که این عنوان فرعی خشمگین خود ساخته می شود، اما تا آنجا که ساختگی بودنش خودآگاهانه باشد. در ضمن تا آنجا که چنین مفهومی ابزاری مفید باشد، اما به نظر می رسد چندفرهنگ‌گرایی در آن همانقدر به محاق میرود که خشونت‌گرایی هویتی بر می آید.
    الف) اینقدر اشاره و استفاده از اصطلاح "تالی فاسد" برای چیست؟ از پیامدهای ناخواسته و نامناسب در امور اجتماعی گفتن بسیار دشوار است، زیرا در این امور همان اختیار فردی شکننده و اراده گرایی یافتن هم بسیار سخت‌تر است. حتی هگل هم اعتقاد نداشت که قهرمانان، چه رسد به افراد عادی، در تاریخ بخرد عمل می کنند بلکه به شورها اشاره کرد و از نیرنگ عقل سرود.
    ب) یکدستی و "وحدت" تاریخی بسیار خطر ذات گرایی را افزایش می دهد. دشواریِ اینکه مقولات تاریخی پسینی و اجتماعی شناور دارای یک ساختِ سختِ قابل تشخیص و پیگری در چینه ها و طبقات تاریخ عمومی داشته باشند! این اگر به سبب ذات آنها نباشد، چگونه
ممکن است؟ البته شما می توانید "ایران" را به نحوی یکدست بسازید، اما عمده نقد این است که چنین ساختی مبتنی بر بسیاری از افتادگی ها، فقدان ها و محورنگیِ داده های تاریخی است.
    پ) چقدر ارتکاب آناکرونیسم؟ "ایرانیان زمانی دولت و ملت یا «امر ملی» را داشتند که مفهوم دولت در معنای جدید ملی که محصول علوم اجتماعی جدید است وجود نداشت." چطور می شود به چنین سخنی قائل شد، جز از راه آناکرونیسم؟
ت) اراده گرایی در تاریخ؟ تا آنجا که دریافته ام مدام داریم از روند ها و رخداد ها ارداه‌زدایی می کنیم، اما ناگهان "ما ملت ایران، سرزمین ایران و زبان و فرهنگ ایرانی را تجدید کردیم."  چقدر این ما همچون همه دیگر ضمایر اول جمع مشکوک است.
    ج) "ما ایرانیان برعکس آن‌ها [اعراب] هستیم، یعنی اصلا نمی‌توانیم تصور کنیم که جزوی از خلافت هستیم، به‌همین دلیل است که سایه خلافت بر ما سنگینی نمی‌کند و هیچگاه نیز در ایران بازتولید نشده و نمی‌شود." نمی دانم ضمایر فرهنگیِ نشاندار از تمایزات صلبی هویتی به چه کار مناسبی می آیند! گذشته از آن ضمیر جمعی مشترک مبهم، نمی دانم چطور طباطبایی فراموش کرده است که اکثر سلسله های درون فلات ایران، جز یکی دو معدودی، به نظام خلافت «عملا» گردن گذاشته و باجگذار بودند! چطور اینهمه نظریه پرداز ایرانی به خدمت نظام سازمان اجتماعی خلافت در آمدند! چگونه فرهنگ فارسی اینقدر تمایزات «تاریخی» از فرهنگ مفهومی به نام «اعراب» می یابد!؟ فقط زمانی که بخواهیم از یک سری تکثرها و گسیختگی ها یک کلیت نظری ساخته شود، می شود این میزان متون تاریخی را نادیده رفت.
    د) استفاده از تعبیراتی همچون «سم» و «تیشه» برای جریان های پسامدرنیستی؟ البته ساده است که یک عنوان فرعی مخالفان نظری ایده سازی متن خود را سم و تیشه انگارد، اما این بی‌ذوقی شلخته‌ای در نقدهای مقدّر است!
"ما آگاهی تاریخی خود را تا حد زیادی در اثر ورود ایدئولوژی هایی که نمی دانیم از کجا آمده اند؟ چه می گویند؟ و چه تالی های فاسدی دارند، از دست داده ایم. روشنفکران ما این ایدئولوژیها را از راه علوم اجتماعی جدید وارد کرده‌اند. آنها با جهل به مواد تاریخی غرب و برداشتی نادرست از مبانی غربی، فکر می‌کنند که ما باید به‌کثرتها دامن بزنیم." چطور ممکن است که تئوری هگلیانیستی که می شود گفت تبار نیمه مشترکی با جریانهای پسامدرنیستی دارد، خود را بر خلاف حریفان و منتقدان بومی و وطنی انگارد و پسامدرنیستها را غربی و وارداتی و حاصل سوءتفاهم؟ من به این عنوان فرعی پیشنهاد می کنم کمی گئورگ گادامر و هارولد بلوم ترکیب نموده با کمی هایدن وایت و انکراسمیت به مصرف رسانند، تا اینقدر سوءتفاهم را «سوء» تلقی نکنند. سوءتفاهم حق هر مفسر است و باید باشد. اگر سوئی باشد در مونیسم شماست نه در پلورالیسم دیگران...
    ر) "ما افرادی داریم که با سواد پایین، مرعوب فوکو می شوند." خوشبخاتنه آنقدر هنوز همچون نوشتارهای فوکو بی مدعا هستند که بتوانند دیدگاه هایشان را عوض کنند.
    س) "از بین رفتن کثرت ها در اروپا تاریخی دارد که ما آن را نمی دانیم. وقتی روشنفکران آنجا می گویند زبانهای محلی در حال از بین رفتن است ناظر به شرایطی صحبت می کنند که آن شرایط در ایران نبوده است و در نتیجه ما نمی توانیم حرف آنها را عینا تکرار کنیم." معلوم نیست در هگل و هگلیانیسم چیست، در تحقق ایده های هگلريال که خود همچون گلچینی از کل ایدئالیسم آلمانی بود چه اصالتی و رعبناکیی هست که «می توان حرفهای او را عینا تکرار کرد؟»
    ف) برخی از روشنفکران به متولیان دشمنان تاریخی ما در بیرون مرزها تبدیل شده اند و حرف آنها را می زنند." تا وقتی با تعبیرات افلاطونی می اندیشید از تبار نظام غیر دموکراتیک فعلی نشان دارید. در فرهنگ و امر فرهنگی همچون دیگر علوم انسانی دایکاتومی های دشمن/دوست دشمنی/دوستی به افلاطونگرایی منجر می شود.
    گ) "غارت اموال فرهنگی ایران توسط دولتهای خارجی...؟" تا جایی که امروز در اخبار و رسانه ها شاهدیم این نظام فعلی حاکم بر ایران است که برای پیشینه های فرهنگی موجود در ایران ارزشی قائل نمی شود و آنها را غارت می کند، اما در نقد این عنوان فرعی نقد وضع موجود در حال رفتن به اغما از چُرت های بلند بلند است.
    فشرده سخن آنکه، اگر قرار بود اینچنین ایرانگرا شویم، نوبت از صادق هدایت و آرامش دوستدار به شما نمیرسید، ای عنوانی بر چند متن گرامی.

هیچ نظری موجود نیست: