علی علیزاده، روشنفکر محافظه‌کار

    درباره پیش فرض های علی علیزاده در برنامه «امنیت ملی و حقوق شهروندی» پرگار چند نکته می توان یادآوری کرد.
    یک) پس از هگل تا کنون بویژه در قرن بیستم کوشش شد تا از دایکاتومی عین/ذهن ابژه/سوبژه یا انضمامی/انتزاعی گذار شود. اگرچه مارکسیستها تا مکتب فرانکفورت هنوز این دایکاتومی را نگاه داشتند، اما از کابرد این دایکاتومی آرام آرام کاسته شد. در فراداد مارکس بسیار بهتر است از رویارویی سودها سخن گفت، و از واژگان آگاهی نادرست و ذهن/عین گذر نمود. نمونه درخور شاید هابرماس باشد.
    علیزاده به شکلی افلاطونی از این دایکاتومی استفاده می کند، و پیشاپیش نه تنها او، هر کسی که از آن بهره برد، مشخص است خود را بیرون غار و در زمین انضمامیت قرارداده! «وه چه بیرنگ و بی نشان که تویی!» در برابر، اگر رویارویی سودها به جای آن دایکاتومی کهن بکار رود، دست کم اگر هنوز کسی بخواهد از ایده انضمامی کنار نکشد، می توان هر دو سو را بهرمند از منافع دانست، و از راندن دیگران به دامن «ذهنی» دست کشید. بنابراین علیزاده به تعبیر من در کاربست نامناسب عینی/ذهنی دچار «ذهنیت» نیست، بلکه او عملا راهی جز همین دو قطبی های افلاطونی نخ‌نما ندارد.
    دو) علیزاده شاید فراموش کرده است که چرا و چگونه روشنفکران چپ پس از جنگ دوم بسیار بر این بنیان پای فشردند که روشنفکر باید بیرون از دایره دولت باشد، البته تجربه چپ پس از بهمن پنجاه و هفت تا شصت نیز افزون بر آن. آن خطی که علیزاده در سخن خود می کشد، و از حریفان می خواهد که برای «انتزاعی نبودن» و «انضمامی بودن،» زمینه خاورمیانه ای ایران را و اساسا رویکرد امنیتی-اطلاعاتی در گفتمان جمهوری اسلامی را بپذیرند، همان خطی است که روشنفکر را به هر علت و دلیل به جای کشیدن بار نقد بر دوش، و داشتن کارکرد اجتماعی روشنفکری، به یک کارمند دولت و به یک تکنوکرات علوم انسانی که خود را و مطالعات خود را بنا به «منافع خود» به وضع موجود و کسانی می فروشد که بیشترین سود را از تداوم آن در ایران دارند. روشنفکر دولتی، همچون مستبد روشنگر، جایی در فراداد کارکردهای تاریخ روشنفکری ندارد. وظیفه روشنفکر بازی کردن نقش اجتماعی بیرون از دولت و منافع دولت به سود حوزه عمومی و شهروندی است. بنابراین، چنان کنشی از نوع کنش علی علیزاده و به تعبیر خود او آن «انضمامی بودنِ علیزاده‌ای»، برای کنش های روشنفکری نامناسب است، اگر چه برای هر چیز دیگری و به هر ترتیب دیگر برای منافع علیزاده‌ای مناسب باشد- زیرا ما هیچوقت نمی تونیم ازیک شخص، اینجا علیزاده، و هر شخص نسبت به منافع خودش آگاه تر باشم. در اینجا باید گفت دریغ و هزاران دریغ از واژه بزرگ «چپ.» اگر علیزاده چپ باشد، باید نظام ایران هم جمهوری و انتصابات آن نیز انتخابات و هر چیز دیگرش چیز دیگری باشد، که دومی را با اولی تنها یک نام در مشابهت سرافکنده.
    سه) اینکه علیزاده از تعبیر روند بهبود حقوق بشر و امور دیگر در جمهوری اسلامی سخن می گوید، که بیشتر توجیه شر نزد براهین فلاسفه و متألهین را به یاد می آورد- از انئادهای افلوتین تا تئودیسی لایبنتیس و ماده‌هراسی و آن جهان پرستیِ فیلسوفان خاورمیانه ای- مشکلش تنها این نیست که باید همچون یک فراانسان به بیرون از غار افلاطونی و در درون حاقّ عینیت نفوذ کرده فرض شده باشد، بلکه مشکل او فراموش کردن ایده ساده منافع متضاد است. به تعبیر تضاد منافعی، می توان گفت علیزاده از چنان روند بهبودی جمهوری اسلامی و ساختن و تعبیر کردن آن «سود» می برد و از این جهت با موقعیت جمهوری اسلامی «همسود» است، حتی اگر خودش با چنین تعبیری مخالفت نماید- و حتی اگر با یک آزمایش روانشناختی بتوان درستی ادعای او را ثابت نمود. نیازی به گفتن این نیست که اگر علیزاده همین حرفها را در ایران هم بزند، «همسودی» او با جمهوری اسلامی همچنان پابرجاست. اما برای یادآوری باید گفت، گفتمان روشنفکری همچون گفتمان مشروطیت، تاریخا اولی پیرامونِ نقشِ اجتماعی در نقدِ بی امانِ وضعیتِ موجودِ داخلی، و دومی برساختن قراردادِ اجتماعی برای نگاهبانی از حقوقِ فرودستان در برابر توانگران در جامعه، پیش رفته اند. اینکه علیزاده می خواهد از ایده روشنفکریِ دولتی دفاع نماید یا ایده روشنفکرِ جمهوری اسلامی را بپرورد، قطعا حتما یقینا کاملا عملا نظرا عقلانی است، چون عقلانیت ها متکثرند، اما کارکرد آن عقلانیت است که در شرایط موجودِ «داخلی» مهم است و آن نیز عقلانیتی جمهوری اسلامیانه است! یعنی اینکه میان ادموند برک و کارل اشمیت با مارکس و استیوارت میل در ردای خمینی و مصباح با پشتوانه مظفر بقایی و حسن آیت جمع شود! خب ما سابقه روشنفکری دینی را در ایران داریم، این هم افزوده بر آن!

هیچ نظری موجود نیست: