این عقده ای های خشن

این عقده ای های خشن

چندی پیش این خبر در برخی رسانه ها عنوان گردید:

"داره دیانت ترکیه علیه یوگا خرداد ١٣٨٨

شهرزادنیوز: اداره دیانت ترکیه، مردم این کشور را از یوگا و دیگر شیوه‌های تمرکز حواس و تمدد اعصاب ویژه شرق دور بر حذر داشت.

در ماهنامه این نهاد مذهبی آمده است که این مراسم مربوط به "جنبش‌های مذهبی نوینی" است که ریشه در مذاهب شرق دور دارد و نشانه تنهایی انسان مدرن است. به نظر این اداره، یوگا هم هدر دادن وقت و پول است.

در ماهنامه اداره دیانت ترکیه، کار معلمان یوگا و دیگر شیوه‌های مشابه آسیایی که در ترکیه نیز با استقبال روبرو شده است، با کار میسیونرهای مذهبی مساوی قلمداد شده است. این مفهوم در ترکیه بار منفی شدیدی دارد.

معلمان یوگا در روزنامه ترکی "صباح" این اتهام را به شدت رد کرده و اعلام داشته‌اند که یوگا هیچ ربطی به مذهب و تناقضی با اسلام ندارد.

گفتنی است که سال گذشته مفتی‌های مالزی نیز به مردم این کشور علیه یوگا هشدار داده بودند."

http://www.shahrzadnews.org/news.php5?id=2466

البته منبع این خبر در رسانه های دولتی ایران سانسور شد و به جای آن، در خبرگزاری فارس چنین آمد:

"در واكنش به گسترش يوگا در تركيه مطرح شد

تحليل سازمان ديانت تركيه از گرايش مردم به فلسفه خاور دورخبرگزاري فارس: رئيس سازمان امور ديانت تركيه در تحليل دلايل گرايش برخي مردم اين كشور به فلسفه‌هاي رايج در خاور دور نظير يوگا، احساس تنهايي مردم و كم كاري و كوتاهي اين سازمان را دليل اين گرايش عنوان كرد. به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از روزنامه واكيت تركيه، علي بارداك اوغلو، رئيس سازمان امور ديانت تركيه با اشاره به اينكه انسان‌هاي عصر مدرن سعي مي‌كنند ناچاري خود را با آموزه‌هاي اسرارآميز پر كنند، تصريح كرد: دليل گرايش برخي مردم به فلسفه‌هاي رايج در خاور دور نظير يوگا، احساس تنهايي مردم و كم كاري و كوتاهي اين سازمان در بر طرف كردن اين احساس است .
وي خاطرنشان ساخت: در جوامع مدرن امروزي انسان‌ها روز به روز نسبت به خويشتن بيگانه مي‌شوند و در يك زندگي مصرفي تحت محاصره قرار گرفته و علي‌رغم گسترش تكنولوژي ارتباطات خود را تنها احساس مي‌كنند و به همين دليل خود را به لحاظ جسمي و روحي فرسوده يافته و به همين دليل به آموزه‌هاي ناشناخته نظير يوگا روي مي‌آورند."

من شخصا بیش از هر چیز یک مشت مسلمان می بینم که پیش از تلاش برای تبلیغ خود و آئین اسلام، به اولا یک فعالیت ورزشی-تمرکزی و نهایتا یک "دین" دیگرحمله می کنند. آنها نمی خواهند مرجعیت عقل و آزادی عقیده را بپذیرند. این مسلمانان بدبخت حتی از مسلمان بودن هم ناتوانند چرا که ظاهرا نباید در این کیش نباید هیچ اجباریباشد.

اما این مسلمانان کیستند؟

اخیرا این خبر عنوان گردید:

"صدها نفر روز شنبه به محله مسيحي نشيني در شهر گوجرا در پاکستان حمله کردند و دهها منزل مسکوني را به آتش کشيدند. در اين حملات که پس از طرح ادعاهايي درباره اهانت مسيحيان به قران کريم آغاز شد، شش مسيحي بر اثر سوختن در شعله هاي آتش و دو نفر ديگر به ضرب گلوله کشته شدند."

http://www.religions.ir/cont.php?newsid=3879

این خبر در روزنامه اعتماد ملی چنین آمد:

"ديروز صدها تن از نيروهاي امنيتي پاكستان براي حفظ آرامش در خيابان‌هاي گجرات واقع در شرق اين كشور مستقر شدند. خشونت‌هاي خونين اخير در گجرات پس از اقدام مسيحيان به هتك حرمت قرآن آغاز شد. صدها نفر در واكنش به اين اقدام، خانه‌هاي مسيحيان را به آتش كشيدند و اموال آنها را غارت كردند. مسئولان پاكستاني يك گروه افراطي را كه از فعاليت منع شدند، عامل خشونت‌هاي اخير پاكستان دانستند.
بنابر اين گزارش، اغتشاشگران با خشم بيش از 40 باب منزل مسكوني را در اين درگيري‌ها به آتش كشيده‌اند كه در نتيجه 6 نفر از يك خانواده در داخل يك منزل سوختند."

به مقدسات یک عده توهین می شود، این امر امروزه در همه جای جهان کم و بیش به چشم می رسد، اما عده ای پاکستانی مسلمان با این پدیده چه می کنند، آنها " خانه‌هاي مسيحيان را به آتش كشيدند و اموال آنها را غارت كردند."

باید گفت آن از امر به معروف، این هم از نهی از منکر.

در دانشگاه استادی داشتم که یک روز در بحث پلورالیزم دینی با هم بحث مان به اینجا رسید که وی مجبور شد بگوید: "خشونت ذاتی اسلام نیست". در واقع من با ارائه چندین نمونه و جریان تاریخی در صدد بودم تا در یک تقسیم بندی نشان دهم یهودیت و اسلام در برابر مسیحیت، هندوئیزم و بودیسم قرار می گیرند. دسته اول نسبتا در جریان تاریخی امور و با توجه به قابلیت درون دینی، ادیانی خشن، پرخاشجو و ستیزه گر نموده اند و دسته دوم بر خلاف دسته اول. استاد مجبور شد تا برای دین و دین اسلام به یک ذات پنداری متوسل گردد، در حالی که خود به خوبی می دانست که بساط ذات پنداری یکی دو سده می شود که از فلسفه به سبب نقدهای فراوان تقریبا برچیده شده است. خدا البته ارسطو و دیگر ذات پنداران را بیامرزاد، ولی دین چیست که ذات اش کجا باشد؟!

دیدگاه من این است که هر دیدگاهی که قبل از گفتگو و مباحثه حق را در دامان خود بداند در حالی که از ارائه دلیل و استدلال ناتوان باشد، همیشه یا غالبا به خاطر همین ناتوانی وضعف به "خشونت" خواهد گرائید.(البته نباید برداشتی متافیزیکی از این دیدگاه داشت و تنها در این صورت من با آن موافقم).

نقدی بر متهمان دادگاه تشریفاتی؛ ابطحی و عطریان فر

نقدی بر متهمان دادگاه تشریفاتی؛ ابطحی و عطریان فر

یک استاد ذن در لحظه مرگ گفته است: "بهترین چیز عدم قضاوت است". از روزی که در راستای آشنایی با آموزه های بودا این عبارت را شنیده ام در باب آن اندیشیده کرده ام، از سوی دیگر من شخصا خودم را بیش از هر چیز دیگر یک فرد متعلق به رویکرد فلسفه انتقادی و تا حدودی شکاک و گاهی نسبی انگار می دانم بنابراین می توانم بگویم ؛ ما نمی توانیم یک قضاوت کلی، دقیق، و نهایی در مورد دیگران و امور مربوط به آنها و موقعیت هایشان داشته باشیم، با اینهمه نمی توانیم از حسرت های بشری و وجوه اخلاقی (که در این مورد با نقد بنیادین نیچه از اخلاق و ارجاع و فروکاهش اخلاق به زیبایی شناسی بسیار خود را نزدیک می یابم) مسائل بشری بیگانه باشیم. به گفته ترنتینوس: ‌"من انسان ام، و هیچ چیز انسانی با من بیگانه نیست". می خواستم بگویم: "من فقط خودم هستم، و فقط از منظر خودم همه چیز را ادراک می کنم"، و از قول یکی از اساتید ذن: "من دیگری نیستم، دیگری من نیست". نتیجه این بند را اینگونه به انجام می رسانم؛ یک داوری مطلق وجود ندارد، اما داوری وجود دارد. داوری وجود دارد، اما به اعتبار وجود بی نهایت دیدگاه مختلف، نسبی و غیر قطعی افراد. بنابراین داوری وجود دارد، و داوری وجود ندارد.

در طول تاریخ افراد بسیاری به دادگاه ها خوانده شده اند و مورد قضاوت قرار گرفته اند، برخی از آنها به قهرامانان بزرگی برای ادوار مختلف تبدیل شده اند و برخی هم به ضد قهرمانانی چنان. اما مسلم است که این دادگاه های کوفتی، همیشه با سرنوشت افراد بازی کرده اند. یکی از خاطره انگیز ترین عبارات در باب حقیقت، این گفته سورن کرکگور است: "حقیقت آن چیزی است که بتوانم به خاطر آن زندگی کنم و به خاطر آن بمیرم". مرگ به خاطر عقیده البته عنوان کلی ای است که می تواند بمب گذاری های فرقه ای را هم در بر گیرد، پس می گویم قربانی کردن خود به خاطر عقیده ای که به آن معتقدم به طوری که این مرگ آزار دیگری را تا جای ممکن در بر نداشته باشد و تا جای ممکن نه تنها مرگی در راستای کمال فردی باشد بلکه ضمنا بتواند مرگی در راستای کمال اجتماعی نیز باشد.

با توجه به بند اول و دوم از آنچه گفته شد، می خواهم به سخنان متهمان ابطحی و عطریان فر در دادگاه اخیر اشاره کنم و نکاتی را خاطر نشان سازم. این افراد مطمئنا به امر اصلاحات و جنبش سبز آنقدر معتقد نبوده اند که حاضر شوند به خاطر آن بمیرند، در حالی که برخی افراد غیر سیاسی و بسیار عادی دیگر بودند که جان خود یا عزیزانشان را به خاطر این جنبش خودجوش اجتماعی فدا کردند. این در حالی است که این افراد به اصطلاح نخبه هستند یا لااقل خود را چنین می نامند. می خواستم بگویم ما چقدر بدبخت و بیچا ره ایم که نخبگان سیاسی ما اینگونه اند. عطا الله مهاجرانی در توجیه یا هر انگیزه دیگری گفته بود: "حتی آیت الله العظمی صانعی نیز اعتراف به کذب یا دروغ بستن به دیگری را در برخی/این شرایط خاص مجاز دانسته اند" (نقل به مضمون). البته آقای صانعی و مهاجرانی هر دو انسانهای محترمی هستند مثل همه انسانهای محترمی که محترم محسوب می شوند. می خواهم بگویم من می روم همان "خسرو گلسرخی" آن که "زور بازی حیرت آور او، شط غرنده ای ز شیران بود" آن که برایش گفت "نعره ببرهای عاشق..." من می روم همان گلسرخی سوسیالیست خودم را می پرستم که پیش دژخیم لحظه ای فکر گدایی جان و هیچ چیز دیگر نکرد. حتی گلسرخی هم خانواده و دوستانی داشت و چه بسا به شنیع ترین زشتی ها تهدید شده بود، من می روم آن مرد را می پرستم و این مسلمانان پوک را تف می کنم. مسلمانانی که نه به بهشت شهادت خود معتقدند و نه به حقیقت؛ مسلمانانی که فقط "تقیه" می دانند و "لا تهلکو انفسکم...". ای احمق، اگر همه آزادیخواهان تقیه می کردند، اگر همه آزادیخواهان مصلحت جو بودند، اگر مصلحان اجتماعی و اصلاحات طلبان حقیقی "حقیقت" را در مسلخ "مصلحت" ذبح می کردند،... آه، نه من می روم آن مرد را می پرستم که مرده او از همه این زندگان حقیقی تر است.

در نهایت باید بگویم من فقط دیدگاه خودم را می گویم و هرگز به اصلاحات در ایران اعتقادی ندارم، چرا که هر گونه اصلاحاتی نیاز به یک فضای حداقلی سیاسی-اجتماعی دارد و این فضا در ایران امروز وجود ندارد. اما من تنها تقبیح می کنم کسانی را که به هیچ چیزی جز "تقیه" و "مصلحت" در سخت ترین لحظات قائل نیستند. من نمی توانم جان باختگان و شهدای جنبش سبز را بستایم همزمان که صاحب امتیاز موسسه عرفان و ادیان و رئیس سابق زندان این رژیم اینگونه به جان بی ارزش خود می چسبند و در حالی که انسان های عادی در دست دژخیم پر پر می شوند، عده ای می گویند که " در این شرایط تقیه مجاز است". من قطعا نمی گویم و نمی توانم بگویم اگر به جای این افراد بودم چه می کردم، اما نمی توانم آرامش خودم را حفظ کنم و بگویم این ترسو ها در شرایط خاصی به ادامه زندگی چسبیده اند، در حالی که دیگران در زیر شکنجه جان می دهند. سران اصلاحات یا هر کس دیگری که در این ایران به فکر مخالفت سیاسی می افتد بهتر است اول تکلیف خودش را با خودش مشخص کند بعد زیر علم "مردم" و به اسم " مردم" سینه بزند، نه اینکه در دادگاه شاشبند شود. تو که مصلحت می کنی دیگر چرا تفکر خلاق در دروغ بستن و تهمت زدن به دیگری خرج می کنی. خود تو بگو چه چیزی را باور کنم.

زنده باد آن مرد، زنده باد.

Why am I unacceptable

In fact there is not any explanation, but human just wants to understand things in the form of explanation, and this means that in the course of things is there finitely a kind of rationality which is a metaphysical assertion; world is reasoned.

So, I should say this viewpoint is wholly nonsense, because the world is foolish and even its rationality is involved in madness." there is never any reason; just rational interpretation of things is possible." I assure that the number of unexplainable things of this world is more than that of explainable things. The world is really absurd. People who observe some principles in life, which get the most important for them, regard them as guidance in the life. Actually how do they recognize authenticity of such principles? But life is something. While life offers contradictory examples of these principles, and at the same time we want to protect our principles with the least changes, so this is LIFE-IRONY. Constantly in life we follow procedures believed and far of any submission.

Everything I`ve seen

I saw how a man passed by and overlooked two pigeons along the pavement; you are lost belief
I saw how a root burned while it was still alive
I saw a big tree quaked at a wind
I saw how memory destroyed a mind

A god thinks his world is the best
So he never changes creature's adversity
He thinks "I am the god and this art of hest
Is my enormous realm and is my majestic rest"

A worm in a dark eye thinks
"How fine and warm this silk is, how true"
He thinks "this world", this tyrant body,
"remains forever shiny and blue"

A Nietzsche thinks "yet there is a way for salve"
With big mustache and midnight dream
So that eagle shouts "superman come on, come on"
how clean his suicide was, burning his scream

No light no dark



Leave me alone forever

Nobody will understand you

Giving explanation is useless

For what is all of this hard-working?

There is no ever truth


Moment of death is coming

Flowers blossom withered

How would you to be hopeful

Since hours ago Clouds have gone

They had never existed at first

Don`t say about truth that there isn`t


Violence tolerance bring you weakness

Not deference is between days

Life is a busy phone, because

Felicity will not be freed

There is no ever truth


Oh, "how beautiful is your eyes", in the past

I know, "never love will die"

Past is unchangeable, How much good!

To know that everything you know was beneficial

is something else

But there is no ever truth


"Live for life", you wrote on my arm

"Everything is at this time", you are singing

You put it on the clock

"A bit of immortality is immortal",

"The soul is bigger than everything",

You inscribed on my eyeglass

But who can I say

You know too

there is no ever truth

Snowy Day



Snowy Day

It's snowing to whiten Alborz,
where another day breaks
These antique inscriptions are another dream
In the closed eyelids of deer, song of the light blue
which has no way into my eyes,
There is another Sea in another vessels
Snake is also a passer-by, he was an excuse else
Hidden within its scales, he is also obvious
Eagle is returning its shadow on the sun
His defiance, he is not whispering
In his eyes, these morning virgin eyes, everything is poetry;
Even the hunting is another poetry
Her eyes in his eyes, are the other only eyes
Snake is also a passer-by, he was an excuse else
And snow can delay the death day;
Calm, shortly after there is another tomorrow.

روز برفی

برف می آید بر فراز البرز
آنجا که روز دیگری آغاز می شود
کتیبه های این پیکر عتیق رویای دیگری است
در پلک های بسته آهو آواز این آبی روشن
که ره نمی یابد در چشمهای من،
دریای دیگری در رگهای دیگری است
مار نیز یک رهگذر است، او بهانه بود
پنهان درون فلس های خود پیدای دیگری است
و عقاب می تابد سایه خود را بر آفتاب
او بی اعتنایی خود را نجوا نمی کند
در چشم های او، این چشم های باکره صبحگاه، همه چیز شعر است
حتی شکار نیز شعر دیگری است
و چشمهای آهو در چشمهای او، چشم های تنهای دیگری است
مار نیز یک رهگذر است، او بهانه بود
و برف روز مرگ را تاخیر می دهد
آرام باش، اندکی بعد فردای دیگری است

Belief and People

Belief and People

We, as I know, try hard to persuade others toward our beliefs. What do we almost presuppose?
We think to know something, for example P.

1.We think P is true, or considered as a postulate.
2.We think P can be justified while persuading others.
3.We think "the procedure of persuading others" is right, legally and ethically.
4.We think others must be gladly accepted and conceded in our beliefs.
5.We think our justification entirely could be revealed.
6.We think others must be sharply and definitively attacked to on the mind.
7.We think others finitely consent to our beliefs the best.

So, may I exaggerate the act of our convincing? But this always happens for us and others. I think people proudly like to keep their beliefs and deny any other beliefs, their faults, and unknown problems at web of beliefs. People don`t let others change or penetrate into their principles and evidences. They hate turning back and preparing these false truths, axioms and primary beliefs. They strongly dislike Socratic people, since this outlook is really ancient. Philosophers cry and weep on this adversity for long years and can never understand it deep. Nevertheless it seems one of the most important customs and habits of civilized societies that is rather UNOBVIOUS. I like to know why people are so (throgh psychological and sociological evidences and analyses). What do you think about? Can you help me?

تنهایی و دیگر هیچ

باید چیزی گفت. خوب، اما چه؟ اما باید چیزی گفت. اما چگونه؟ باید برویم در پستوی خانه تنها بنشینیم و دست روی دست بگذاریم؟ این جهان جای خوبی بود اگر ما نبودیم. ما نباید خودمان می بودیم، باید آنها می بودیم، اصلا فقط باید آنها می بودند. بیهوده نبود که هزاران انسان در طول تاریخ به عزلت غارها و جنگل ها و دیرهای تنهایی بیرون و درون رفته اند. این جهان هر پاکی بار آورده را آغشته به صد زشتی ناگزیر دارد. خود را در پستوی خانه نهان باید کرد. لعنت به ما که بر گرده ما تخت روان توست. لعنت به ما که در زمان تو نفس می کشیم. لعنت به ما که خون ما بر دست های تو ریخته. و لعنت به تو که به نام خدا انسان را گردن می زنی و به سلاخ خانه های شبانه ات می بری، لعنت به تو و حکمتی که در پس آفرینش توست.
(من به خاطر امور بسیاری که در سرنوشت من پیش آمده و از من انسانی ساخته که می خواهم این حرف ها را به میان آورم، متاسفم. اما فکر می کنم که دیگر حرف چندانی باقی نمانده که در زبان فارسی جای گفتن داشته باشد. فارسی زبانان بسیاری در ایران و جهان به وبلاگ نویسی مشغولند، اما من نمی توانم امیدواری خودم را نسبت به مردمان این دوران ایران، از قشر های معمولی و عام ایران حفظ کنم. من نمی توانم با یاس خود از ایرانیان عزیز کنار بیایم. حیف این همه فلسفه و شعر و ترجمه و هنر که در همین جهانی که این همه نکبت در آن وجود دارد، وجود دارند. حیف از همه چیز های خوب. من از ما متهوع ام. امیدی در جهت وبلاگ نویسی برای من باقی نمانده است. من از مخاطب خود بیزار شده ام. من ضعیف تر از آن ام که این همه زشتی در حضور من، در دنیای من، در زندگی من، حضور داشته باشد. در ایران انسان به پایان می رسد. کار فرهنگی در ایران چیزی در حدود فاحشگی است. جهان خارج با جهان کتاب ها خیلی فرق دارد. ای کاش دلیلی بود!)
"لعنت به شما که جز عشقی جنون آسا هر چیز این جهان شما جنون آسا ست."