شراب گرگینه‌ی خدایان


وقتی گرگها با یکدیگر راه می روند، جهان در سکوت می شود؛ برزخ ها اینگونه می برفند.


باید دوباره رقصیدن را بیاموزم نک در سوگ، بازرقصیدن بر آنچه از دست داده ام؛ زیرا خدایان هم نمی توانستند چنینم آموزند. همانا با دست و پای شکسته نمی توانستم رقصیدن. وقتی برقصم می دانم که
میتوانم بیاتناورم سلامتمند، در تاک و خون دیونیسوس.


گاهی شراب می نوشم زیرا می خواهم خدایان را بیازمایم؛ آیا ممکن است هرگز هشیار نشوم؟ اگر هشیار شوم می خواهم خدایان را بیازمایم؛ آیا ممکن نیست دوباره مست شوم؟ باید شراب نوشید و با خدایان شوخی کرد، زیرا همین خدایان بودند که شراب را در حالت مستی آفریدند، انعکاسی از ما هنگامی که ایشان را همچون مترسکانی برای رهایی از ترس درآفریدیم و در هشیاری روند مترسکانگیشان را بفراموشیدیم.

هیچ نظری موجود نیست: