زمانی که از «فرهنگ» سخن می گوییم از چه سخن می گوییم؟

آنگاه که پای نقد به میان آید، پیش فرض های منتقد هم سنگ پیش انگاره های متن از ارج برخوردار است. خشایار دیهمی تازگی ها، به بهانه انتشار «ما ایرانیان» به قلم مقصود فراست‌خواه، نقدهایی پیش کشیده که، بی نظر به متن، در خود نقد نمی توان بسادگی از کنار پیش فرض هایش گذشت.

چند گزاره خشایار دیهیمی:
1)ما ایرانی‌ها وقتی که راجع به خودمان صحبت می‌کنیم به راه افراط و تفریط می‌رویم.
2)من اصلا‌ً  با به کار گرفتن لغاتی نظیر روح ایرانی مخالفم. اینها متن علمی ندارد.
3)فرهنگ ایرانی هم یک چیز ثابتی نیست. در دوره‌های مختلف متفاوت شده است و بنا به مقتضیات و بنا به شرایط در برابر این امر سعی کرده خودش را تطبیق دهد.
4)روشنفکران ایرانی وقتی نظریه‌ای مثل نظریه امتناع را مطرح می‌کنند، امتناع تفکر سیاسی... آخر اصلا‌ً مگر ماها از آسمان آمده‌ایم؟ اگر امتناع است پس هیچ ایرانی نباید بتواند راجع به این مسائل صحبت کند. اگر صحبت می‌کند پس
یعنی امتناعی وجود ندارد.
‌5)گوییم فرهنگ سیال است... یعنی اگر افراد همه تحت تاثیر فرهنگ مسلط می‌بودند، فرهنگ دیگر هیچوقت تغییر و تحول پیدا نمی‌کرد.
6)من الان شاهد هستم و اینجا زندگی می‌کنم و جزییات زندگی آدمها را می‌بینم.


الف) در نقد دیهیمی رد پای علم گرایی و مدل علوم گیتیک بر علوم انسانی به چشم می رسد، متن علمی نداشتن چه ایرادی دارد؟ نمی دانم چرا دیهیمی تمایز مهم دیلتای میان علوم طبیعی و انسانی را جدی نگرفته است، بر اساسا آن دیدگاه علوم انسانی همه هرمنوتیکی و تاریخی هستند.
ب) در سنت اندیشه آلمانی «روح» عبارت مهمی است که بسیار کارایی دارد، آیا باید گفت اندیشه های ماکس وبر در روح سرمایه داری، علمی نبودند و بدین سبب با آنها باید مخالف باشیم؟!؟ شما می توانید به سنت اندیشه آلمانی وابستگی نداشته باشید!
ج) آیا «فرهنگ ایرانی» همان مشکلات «روح ایرانی» را ندارد؟ همان نسبی بودگی؟ همان عدم تعین؟ اینها قالب هایی برای دربرگرفتن مواردی هستند که بخواهید یا نخواهید در آن قرار دهید. آیا «فرهنگ ایرانی» «متن علمی» دارد؟ آیا چون «فرهنگ ایرانی» یک چیز ثابتی نیست نمی توان درباره آن دیدگاهی و برداشتی داشت؟ آیا الکترون ها، فوتون ها و کوارک ها به اندازه کافی ثابت هستند که گزاره ها را بر دوش کشند؟
د) اگر بخواهم خیلی کلاسیک بگویم، در بند 4، دیهیمی میان جهان قال و جهان مقال تمایز نمی گذارد. اما بهتر است بیان نوتری برگزیدن؛ روشنفکر ایرانی می تواند از بی خردی ایرانی سخن گوید و خود هم در آن باشد و هم در آن نباشد. می توان دروغ گفت و از دروغ گویی خود خودآگاهی داشت. می توان خشونت ورزید و از خشونت ورزی نگران بود، دچار تعرض شد و برخوردهای چندگانه داشت. بی خردی ایرانی یک برداشت ناب نیست که اگر به آن رسیدیم، فقط به بی خردی رسیده باشیم. در مدل امثال جواد طباطبایی که اکثر روشنفکران ایرانی دارند، سخن از امتناع است و سخن از امتناع خود گشودن راه عدم امتناع نیست. تناقض را باید خیلی جدی تر از این حرفها گرفت، آنهم در سرزمین همه متناقضان!
ر) دیهیمی، در بند 5، مفهوم مهم هژمونی گرامشی را به راحتی تهی از کاربرد می سازد، اما چه اشکال دارد؟ می توان پرسید «چرا نتوان از یک فرهنگ مسلط سخن گفت؟» آیا چون چپ ها خیلی از آن استفاده کرده اند؟! انسانها می توانند باورهای منسجم و مسلطی را در طول عمر نگاه دارند و بخش های کم اهمیت تر به مراتب بارها دگرگون گردد. اساسا اگر این نباشد، زمانی که از «فرهنگ» سخن می گوییم از چه سخن می گوییم؟ دیهیمی گونه ای می اندیشد «فرهنگ سیال است» (مکانیک سیالات هم خوب است البته،) که گویی امور دیگر سخت و ثابت و استوارند. کجاید سختان و صلبان؟ نشانمان دهید؟ شاید شمایان در آن رودخانگان پای نهادید، بیش از یک بار؟
ل) دیهمی، اما، بسیار درگیر نگاه علمی است. او می اندیشد چون در جایی می زید، همچون میکروسکوپی داراری اعتبار علمی در رصد شواهد و جزئیات است! در ایران بودن آیا نویسنده را نسبت به «فرهنگ» ایرانی «شاهد» می کند یا نسبت به «زندگی آدمها؟» آدمها همه جا هستند همچونان که زندگی! ایران که محیط آزمایشگاهی نیست، آقای دیهیمی. چقدر نگاه مهندسی و روش علمی در نگاه شما موج می زند.

هیچ نظری موجود نیست: