گادامر 2؛ وقوع سنت

گادامر 2؛ وقوع سنت

یکی از مهمترین مقولاتی که گادامر به آن نظر داشت مسئله سنت بود. البته منظور از سنت، به نحوی پیچیده تاریخ است. گادامر در انتقاد به رویکرد پوزیتویستیِ شناخت بدون هر گونه داوری و فرضِ پیشینی، خود به پیش-فهم و پیش-داوری در فرایند فهم معتقد بود. به نظر گادامر هر فهمی در یک لحظه از تاریخ صورت می گیرد که همواره تحت تاثیر پیشینه خود است، بر خلاف این آموزه نسبتا پوزیتویستی و بلکه متعلق به عقل متعارف که "شخص در زمان حال همواره یا اغلب بر گذشته خود تفوق و تسلط دارد"، به نظر گادامر به درستی بر تاثیر زمان گذشته بر زمان حال در فرایند فهم تاکید نشده است. گادامر هر فهمی را برخاسته از برقراری دیالوگ با سنت یا تاریخ یک فهم می داند. در واقع فهم تاریخیِ مبتنی بر سنت در دیدگاه اصلی گادامر ریشه دارد که بنا بر آن مفسر یا همان فاهم، هرگز سوژه ای تمام عیار در برابر یک اوبژه عینی محض نیست، بلکه خود عاملی مشترک و درگیر در فرایند کلی فهم است، به این معنا که سوژه در فهم فاعلیت تام ندارد. یکی از معترضین مهم دوالیسم سوبژه-اوبژه فلسفه در بیشتر ادوار تاریخ به تاسی از استاد خود هایدگر، هانس گئورگ گادامر است.

در ذیل ترجمه the happening of tradition را از مقاله گادامر دانشنامه استنفورد آورده ام.

"فهم همواره تحت تاثیر تاریخ است. آگاهی از خصیصه متاثر تاریخی فهم، بر اساس دیدگاه گادامر، با آگاهی از موقعیت هرمنوتیکی یکی است، موقعیت هرمنوتیکی که وی با مفهوم پدیدارشناسانه "افق" به آن اشاره می کند -فهم و تفسیر بنابراین همواره در یک افق خاص وقوع می یابد که خود با وقوع یافتگی تاریخا متعین ما، تعیین می گردد. با اینحال، فهم در افق این موقعیت محبوس نمی شود- که در واقع، این افق از فهم نه ایستا و ساکن است و نه تغییرناپذیر(این همواره موضوع تاثرات تاریخی است). پیش-داوری های ما خودشان در فرایند فهم تبدیل به موضوعی برای ملاحظات بیشتری میگردند، بنابراین در مواجهه با افقی دیگر، افق فهم ما در معرض تغییر است.

فهم دیدگاه های گادامر به عنوان موضوع مذاکره میان شخص و طرف وی در دیالوگی هرمنوتیکی می تواند چونان فرایند فهم به عنوان موضوع مورد توافق واقع شده مورد بحث لحاظ شود. رسیدن به چنین توافقی به معنای ایجاد چارچوبی متعارف و معمول یا "افق" است و گادامر نهایتا از این فرایند فهم به "امتزاج افق ها" تعبیر می کند. آن معنا از افق که در اینجا مراد گردیده از پدیدار شناسی اخذ شده است که بر اساس آن "افق" زمینه گسترده تری از معنا است که در آن هرگونه حضور معنادار خاصی جایگزین شده است. از آنجا که فهم برای اتخاذ نمودن "امتزاج افق ها" طرح شده است، بنابراین همواره درگیر صورتبندی زمینه جدیدی از معنا که قادر به ائتلاف بخشیدن آنچه نامتشابه، غیرمتجانس یا مغایر است، می باشد. از این حیث، همه فهم ها درگیر فرایند وساطت و دیالوگ میان آنچه آشنا و آنچه ناآشنا است می باشد که در آن فرایند هیچیک تاثیرناپذیرفته باقی نمی مانند. این فرایند افقی انجذاب امری مداوم نیست که هرگز اتمامی نهایی یا توضیحی کامل به دست دهد- به علاوه، تا آنجا که تاریخ و سنت ما خود مرکب و ساخته موقعیت هرمنوتیکی ما و همچنین به نحو مدام خود بودن فراهم آمده در فرایند فهم است، بنابراین موقعیت تاریخی و هرمنوتیکی ما هرگز نمی تواند تماما بر ما روشن و آشکار گردد. به عنوان یک نتیجه، گادامر صریحا فلسفه تامل هگلی را که دقیقا یک همچون اتمام و شفافیتی را هدف قرار می دهد، به چالش می گیرد.

در تعارض با شرح هرمنوتیکی سنتی، گادامر منظری از فهم را بسط می دهد که خود ایده فهم را همچون حصول از طریق دست یابی به نوعی عرصه درونی معنای ذهنی رد می کند. علاوه بر این، از آنجا که فهم، به جای آنکه چیزی باشد که کامل می گردد، فرایندی مداوم و پیشرونده است، گادامر این ایده را که مبتنی بر هرگونه تعیین نهایی فهم است رد می کند. این امر مبتنی بر آن است که گادامر بر عدم هرگونه روش یا فنی برای حصول فهم یا دست یابی به حقیقت استدلال می کند. جستجو برای (دست یابی) به یک روش شناسی که بتواند آنها را بر اساس یک شالوده درست در کنار "علوم طبیعی" –جستجویی که بسیار قبل در پژوهش هرمنوتیکی توصیف شده بود- گمراه کننده بودن اش اساسا نشان داده شده است. نه تنها هیچگونه روش شناسی ای وجود ندارد که با آن دست یافتن به فهمی از انسان و امر تاریخی توصیف کند، بلکه حتی هیچگونه روش شناسی ای وجود ندارد که برای فهم غیر انسانی و طبیعی کفایت نماید. معنای گادامری فهم به روش یا فن تقلیل پذیر نیست، با اصرار اش بر فهم به عنوان یک فرایند مداوم که اتمامی پایانی ندارد، نه تنها دعوت به مقایسه با ایده های یافته شده در اثر متاخر ویتگنشتاین می کند، بلکه حتی می تواند به عنوان گسترش های موازی فلسفه پسا کانتی علم نیز ملاحظه گردد."

هیچ نظری موجود نیست: