خداوند، رنج، و تظاهری بیش از این خسته

خداوند آن ایده ایست که تنها به بودن تظاهر می کند، و به تصدیق نبودن همواره نزدیکتر می شود. هر چه می گذرد، یا جهان از رنج بیشتری انباشته تر می گردد، و یا ادراک ما از انباشت رنج در خاطره مان با جهانی به رنج نشسته، عصبی تر می شود. چگونه مرا یارای آن است هر آنگاه که از خواب بیدار می گردم چنین با خود نجوا نکنم؛ اگر تمامی رنج جهان را در سویی، و لذت جهان را در سویی دیگر نهاده می دیدم، هرگز اینچنین معجونی؛ رنج سنگین را به نشئه لذتی کوتاه ترجیح نمی توانستم نهاد. مرا چگونه یارای نوشیدن جرعه های کشنده جام آفرینش بود؟ نه، خداوند تنها به بودن تظاهر می ساخته است، تظاهری که دیگر از این تظاهر و فریب نیز خسته تر است. این است خوانش من از همه این متن پوسیده.

هیچ نظری موجود نیست: