شعری بسرا، از پوچی شعری بسرای، باشد که به خواب روم


هر روز ساعت چهار و نیم صبح از خواب بر می خیزم، و تا سه و نیم بعد از ظهر، به تنهایی می دوم تا پوچی یک سازمان تداوم یابد. فشار روانی گاهی آنقدر زیاد است که وقتی از خستگی ساعت چار به خواب می روم فردا صبح بیدار می شوم. با این حال نمی توانم نوشتن را متوقف کنم. نوشتن و خواندن را. بعضی وقتها فکر می کنم اگر نمی توانستم چیزی بخوان منفجر می شدم. گاهی از شدت غم کتاب را می بندم و کمی گریه می کنم. نمی توانم کسی را ببینم، چون فلسفه نمی گذارد. نمی توانم کارهای معمولی را به خوبی انجام دهم. شبیه عقب افتاده ها شدم. در مهمانی ها وای به حال کسی که بحثی را با من آغاز کند. دوستان ام را بارها به خاطر نقد نحوه زندگی شان آزرده ام. یک گره کروات بلد نیستم ببندم، چون فقط یک بار حاضر شدم چنین کنم. بدبین و بی رحم در انتقاد، احساساتی و زود رنج در برابر بی عدالتی های زندگی. می گویند افسرده ام، بارها شنیده ام. برایم مهم نیست، هر چند ترجیحا باور نمی کنم. می گویم آنها که چنین می گویند، مانند من تندرست و ورزشکار نیستند. اطاق ام به هم ریخته است. اندیشه ام را نمی توانم به جایی بند کنم. وان گوگ و کواین را با هم می خوانم. فلسفه اگزیستانس و فلسفه علم را پس از هم. با خستگی ام می جنگم، و از کسالت بشدت متنفرم. در همه چیز به کار معتقدم. جامعه ما به شدت کسالت زده است. از غر زدن و غر شنیدن متنفرم. تحمل ام زیاد است ولی وقتی تمام شود، از خودم می ترسم. سعی می کنم هر روز ورزش کنم، رژیم غذایی ام را حفظ می کنم. وقتی می نویسم همه چیز کوچک می شود، وقتی از چیزی سخن می گویم همه چیز بزرگ می شود. از ازدواج اشکال می گیرم، و اگر متاهلی را گیر بیاورم یا تسلیم می شود که اشتباه کرده، یا سکوتی محض خواهد خواند. به انقلاب اعتقادی ندارم. به اصلاح افکار و اعمال اجتماعی اعتقادی ندارم، ولی عملا نمی توانم بی تفاوت باشم. وقتی شعری بخوانم، آنروز دیگر هیچ کار دیگری جز خیره شدن و شعر خواندن نمی توانم کرد. برای فلسفه اصالت قائلم، از این جهت با پست مدرن ها دعوایم می شود. از اصالت فلسفه معنایی کلی مراد نمی کنم، بر خلاف مدرن ها. ادعایم را در باب اصالت فلسفه برای خودم نگه می دارم، با رئالیست ها کنار نمی آیم. به تحلیل فلسفی اعتقاد دارم، با اگزیستانس ها کاملا جور نمی شوم. از رنج برای فلسفه تاثیر می گیرم و به درد های این زندگی می پردازم، پس با تحلیلی ها هم کاملا جور نمی شوم. هر حکمی را تا جایی که بتوانم سلاخی می کنم، اصلا نمی توانم ایجابی باشم. یک متافیزیک خوار بوده ام تا جایی که یادم می آید، متافیزیسین ها را می کشم و کشته ام. نسبیت انگار، شکاک، و قائل به اصالت نقد در اصالت فلسفه ام. به دیالوگ در فلسفه بسیار معتقدم و هرگز از آن خسته نمی شوم، و چشم به تحصیل هیچ نتیجه ای هم از دیالوگ ندارم، آنچه معمولا افراد از شنیدنش منفجر می شوند. در فلسفه بیش از همه به تفکر انتقادی گرایش دارم. زیاد خواب می بینم و خواب هایم را به یاد می آورم، و در زندگی روزمره و غیره هم از خواب هایم تاثیر می پذیرم، گاهی هم آنها را می نویسم، گویی یک مراسم را به جا می آورم. بودا را دوست دارم و خود را به آموزه های وی وفادار می یابم، هر چند کاملا با او هم کنار نمی آیم، ولی به او بیش از دیگران خود را علاقه مند می یابم. در میان سوتراهای بودا سوترای دل. در فیلسوفان سقراط و پروتاگوراس و هیوم را بیش از همه دوست دارم. در شعرا لورکا، مایکوفسکی، و هایکوسرایان را بیش از دیگران می خواهم. در میان استادان ذن هاکوئین و سایادو او جوتیکا. در میان فیلم ها به پاپیون بیش از ما بقی علاقه دارم. در میان عاشقان بشریت کارل مارکس برایم از همه خواستنی تر است. و در میان اساطیر گیلگمش را یگانه می یابم. در میان زنان آنکه مرا بیش از دیگران می رنجاند بیشتر می خواهم. در میان گوشه نشینان لائوتسه و از میان انقلابیون ارنستو گوارا کاماندنته. در میان نظریات فلسفی نسبیت پروتاگوراس، مغز در خمره پاتنم، بازی های زبانی ویتگنشتاین، و کل گرایی کواین را می ستایم. در میان موسیقیدانان کلاسیک بتهون یگانه است. در میان رپرهای فارسی شاهین نجفی. در راک، راک آلترناتیو نیروانا. در متال متالیکا. در کانتری تام ویت. در میان نقاشان رافائیل و فان گوگ. در میان رمانها و رمان نویسان، فقط برادران کارامازوف داستایوسکی. و در میان حماسه سرایان سوفوکلس را می ستایم. و در میان همه مجسمه ها، فیلسوف در حال تفکر رودن را.

واقعا نمی دانم چرا اینها را می نویسم، جملاتی پوچ که به هیچ کاری نمی آیند.

۲ نظر:

فرزان گفت...

متاسفانه سلام،فقط محض انجام یه تحقیق مزخرف نمره بیار اومدم تویgoogle در مورد فلسفه پوچی بتحقیقم و باز هم متاسفانه وبلاگ تورو دیدم
حال کردم.

کسری خوزستانی (فور کالا) kasra khouzestani گفت...

با سلام
به نظر من در وبلاگ "تراژدی" به زبان فارسی نکته های خوبی درباره فلسفه نهیلیسم هست شاید خوب باشه ببینی
واقعا درک این سخته که در تحقیق های مزخرف چرا نهیلیسم و فلسفه اش موضوع قرار گرفته و اینکه آیا در این صورت بازهم تحقیق مزخرفه؟ نمی دونم "باز هم متاسفانه وبلاگ تو رو دیدم" را باید با "حال کردم" تأویل کنم، یا با "تحقیق مزخرف"!
به نظرم این روزا مردم درباره این کلمه بیشتر حرف می زنن یا شاید فکر می کنن
بعید می دونم از همچین چیزی اصلا نمره حاصل شه، چون در بهترین حالات هم می تونه خیلی ها رو نارحت کنه
منظورم کلاس، و استاد، و دیگران رو
نهلیسم به نظرم یکی از شاخه های فلسفه ایدآلیست آلمان هست که خصوصا در نیچه تجسم می یابه، اما همراه در فلسفه های باستان نیز می توان رگه های تندی از نهیلیسم رو تشخیص داد
خصوصا در بودیسم، و در فلسفه های شرق دور، شاخه فرانسوی هم به نظر قوی می یاد
در اغلب فلسفه های پست مدرن مضامین انتقادی صبغه ای نهیلیستی به خود گرفته اند؛ همه فلسفه های ناقد مدرنیسم و ایده های آن