مسافر کوچولوی ما
چندی پیش بعد از سالیانی نظری شنیداری به مسافر کوچولو، اثر آنتوان دو سنت اگزوپری، با ترجمه احمد شاملو انداختم. زمانی آشنایی می گفت، که زمانی بود که از منظر این اثر به آدم بزرگا نظر بد می کردیم، حال خود نیز آدم بزرگی شدیم برای خودمان. نمی خواهم به این بپردازم که چطور یک بچه آدم بزرگ می شود، چرا که پیش فرض آن این است که آدم بزرگ شدن چیزه بدیه!
به نظر من این اثر، در نگاهی کلی، یک نقد اجتماعی است. ساده ترین دلیل آن همین نگاه بد خواننده به آدم بزرگها تحت تأثیر فضایی که اثر ایجاد می کند است. دلایل دیگر را در متن اثر جستجو می کنم. تیپ های شخصیتی ای که مسافر کوچولو در سیاره های مختلف می بیند، تیپ هایی اغراق شده هستند، که در برخی موارد می تواند نمایانگر اهداف آشکار و پنهان، برخی و یا حتی بسیاری از، انسانها در یک جامعه نمونه باشد. ابراز شگفتی مسافر کوچولو از مشاهده این تیپهای مختلف و بیان جمله (( این آدم بزرگا راستی راستی چقدر عجیبن! )) موید نقد آنها است، نقدی که البته از آنجا که این تیپهای اغراق شده خود به خود حالتی طنز و مسخره به خود می گیرند، احتیاجی به هیچ دلیل اضافه ای، از حیث تأثیرگذاری، ندارد. علاوه بر این با این نقدها از زبان موجوداتی زمینی نیز روبرو هستیم. انسانها، به طور کلی، حتی از زبان یک گل سه برگه ناچیز نیز، به دلیل بی ریشگی نقد می شوند. تشبیه انسانها به کوههایی که بدون هیچ قوه تخیلی تنها آن چه را که می شنوند تکرار می کنند، نقد آنها به خاطر عدم انس گرفتن به یکدیگر از زبان روباه، و مسخره کردن انسانها به دلیل رفت و آمد از طریق قطارها در مسیرهایی که رفت و برگشتشان، از نظر مسافر کوچولو هیچ معنایی ندارد و اختراع قرصهای رفع تشنگی که منجر به صرفه جویی در وقت می شود، همه، نقد بخشی از وجوه زندگی انسانها است، که گاه به خاطر تأثیر کلماتی که به کار برده می شود، مورد قبول واقع می شود.
اما اثر تنها محدود به این نقدها نیست، و، به نظر من، این وجه از اثر مهم ترین و زیبا ترین وجه این اثر است. این داستان، داستان تفکرات نویسنده، و شاید تغییر تفکرات نویسنده است، که در سفری که مسافر کوچولو انجام می دهد نمود پیدا می کند. به نظر من مسافر کوچولو و آن مسافری که (( روزگارش به تنهایی می گذشت، بی اونکه راستی راستی یکی رو داشته باشه که باهاش دو تا کلمه حرف بزنه، )) مسافری که (( که پرت افتاده تر از هر کشتی شکسته ای که وسط اقیانوس به تخته پاره ای چسبیده باشه، )) وسط کویر گیر افتاده است، هر دو یک نفراند، به این معنا که هر یک وجوهی از تفکرات یک انسان اند، که همان نویسنده اثر است. به یاد بیاوریم که اگزوپری این داستان را از زبان اول شخص نگاشته است. یکی از این دو مردی بالغ، تنها ومنزوی است، که در پروازش از فراز آفریقا هیچ مسافری را به همراه خویش ندارد، و دیگری کودکی است پرسشگر، که کمتر پاسخ می دهد و بیشتر سئوال می کند، و تا پاسخ پرسش خویش را نگیرد، سئوالش را فراموش نمی کند. سیر این سفر از سیاره ای دوردست از زمین، جایی که انسانها در آن زندگی می کنند، آغاز می شود. مسافر کوچک گلی را که دوستش دارد، و گلی که او را دوست دارد اما به خاطر غرورش از گفتن این حقیقت تا لحظات پایانی جدایی سر باز می زند، آغاز می شود. من نمی دانم که این گل کیست و یا چیست، اما هر چه که هست در گلی است، که بنابر فرض، در ذهن کودک جای دارد. این کودک، و شاید مرد بالغی که کودک ذهنش را به این سفر فرستاده است، در ضمن این سفر شخصیت خود را باز می یابد. این بازیابی از طریق نقد آن چه که با آن روبرو می شود، از منظر دنیای ساده و پیرایه کودکانه اش، صورت می گیرد. اما این سفر، علاوه بر این، سفری است که در آن این کودک با روبرو شدن با موجوداتی همچون روباه و مار، که به نظر من تأثیر گذارترین شخصیت را در این داستان با صدای متناسب و زیبای بیوک میرزایی را دارا است، از دنیای ساده اندیشانه و کودکانه خویش فاصله می گیرد، و می آموزد که قدر گل خویش را بداند و نسبت به آن احساس مسئولیت نماید. او می آموزد که گل اش علی رغم آن ظاهر مغرور موجودی به شدت آسیب پذیر است، که ارزش گل اش به عمری است که به پای او صرف نموده است، و به محبت و انس والفتی است که با وی گرفته است.
در پایان سفر کودک هم تشنه است و هم جویای مرگ، مرگی که مار به وی هدیه می کند. رمز آلود و راز آلود بودن مرگ به خوبی در زبان مار و گفتگوی مسافر کوچولو با وی نمایان است، و جذاب تر اینکه اگزوپری، از زبان مار، مرگ را حلال همه معماها می داند. تشنگی کودک به وسیله مرد بالغ رفع می شود، و می میرد، بلکه دیگر بار به نزد گل خویش باز گردد. وی در این بازگشت دیگر همچون گذشته رفتار نخواهد نمود چرا که تغییر کرده است. بالغ می ماند، اما دیگر تنها نیست چرا که، هم چون روباه که از رنگ گندم به یاد مسافر کوچولو خواهد افتاد، با نگاه کردن به ستاره ها به یاد مسافر کوچولو خواهد افتاد، و می آموزد که بسیاری از چیزهایی که به آنها اهمیت می داد به هیچ وجه مهم تر از این نیست که (( تو فلون نقطه ای که نمی دونیم، فلون بره ای که نمی شناسیم، گل سرخی رو چریده یا نچریده.))

هیچ نظری موجود نیست: