اندر باب دوست و دشمن (1)
کلید واژگان دوست و دشمن، و تمایز میان این دو، تمایزی پرکاربرد و کاربردی در ادبیات سیاسی این روزهای ایران شده است، اما از سوی دیگر، عموما در سطح جهانی، به جز در کشورهایی خاص، این تمایز کاربرد خود را، به جز شاید در میدانهای جنگ، از دست داده است.
در ابتدا چند شاهد از کاربرد این دو واژه تنها در یک سخنرانی خواهم آورد، و بعید می دانم به اشاره به منبع آن نیازی باشد.
"ما يك ملت متحديم؛ اسلام ما را متحد كرد؛ انقلاب ما را بيدار كرد؛ دل‌هاى ما را به هم نزديك كرد؛ انگيزه‏هاى ما را در هم تنيده كرد؛ به هم پيوند زد؛ شديم يك مشت محكم و مقتدر در مقابل دشمنان نظام اسلامى و دشمنان اسلام و مسلمين و دشمنان ايران. دشمنان منتظرند اين اتحاد كلمه را به هم بزنند؛ بين مردم ايجاد نفاق كنند؛ ايجاد اختلاف كنند؛ برادران را در مقابل هم قرار بدهند؛ بايد ملت ايران هشيار باشد." " اين خيلى براى ملت ايران آبرو ايجاد كرد، خيلى اقتدار براى اين ملت بزرگ آفريد؛ براى انقلاب آبرو شد؛ نشان داد كه انقلاب پس از گذشت سى سال، اين جور قدرت و توانایى به صحنه آوردن مردم را دارد. دشمنان دست به كار شدند، بين مردم اختلاف بيندازند، تا حدودى هم موفق شدند. ليكن ملت بايد حركت دشمن را خنثى كند." " ملت ايران ملتى نيست كه زور را تحمل بكند. ملت ايران، ملت مقتدرى است. نظام جمهورى اسلامى، نظام ريشه‏دار و تثبيت شده است. مسئولين جمهورى اسلامى اگر صد تا هم با هم اختلاف داشته باشند، در ايستادگى در مقابل دشمن، در حفظ استقلال اين كشور، همه با هم يك كلام و يك دستند." " امروز بيشتر از همه چيز براى ما هشيارى لازم است، شناخت دوست و دشمن لازم است. مبادا دوست را با دشمن اشتباه كنيد؛ مبادا دوست و دشمن را مخلوط كنيد؛ مبادا رفتارى كه با دشمن بايد داشت، با دوست انجام بدهيد." "مبادا دشمن را با دوست اشتباه بكنيم. دوست را به خاطر يك خطا به جاى دشمن بگيريم و از آن طرف يك عده‏اى هم دشمن خونى و معاند را دوست فرض كنند، به حرف او گوش كنند، توجه بدهند."
به نظر من، برای آنکه کاربرد سیاسی این واژه مورد بررسی قرار گیرد، باید به این بیاندیشیم که این تمایز به چه درد به کار برنده آن می خورد، و برای این منظور باید تحقیقی گسترده در مورد زمینه کاربرد، نوع کاربرد و نتایجی که به کاربرنده از برقراری این تمایز می گیرد نظر نمود. اما قصد من در اینجا این نیست.
معیار تمایز میان دوست و دشمن چیست؟ اصلا از معیاری براساس تعاریفی فلسفی سخن نمی گویم، بلکه از معیاری سیاسی که، احتمالا، بر مبنای اصول مبنایی تر سیاسی یک حکومت خاص جعل گردیده است سخن می گویم. برای مثال اگر معیار اصلی حاکمان یک کشور منافع آن کشور باشد، آنگاه احتمالا دشمن برای آنها کسی است که منافع آنها را به خطر بیاندازد. پس به نظر می رسد که برای فهم منظور یک فرد از دوست و دشمن باید، با نگاه از یک سو، بپرسیم: دوست چه کسی یا کسانی؟ دوست چه چیز یا چیزهایی؟ براین اساس هر سخنگوی سیاسی که از این دو واژه استفاده می کند بایستی مشخص کند که از دوست یا دشمنِ چه چیز یا چه کس صحبت می کند، وگرنه احتمالا در حال فرافکنی و یا مغالطه است.
علاوه بر این مراد از چه و که باید به وضوح مشخص شود، و تنها به اسامی و عناوین اکتفاء نشود، چرا که برداشتها از یک اسم احتمالا به عدد جریانهای سیاسی متفاوت متنوع است. دشمن ایران، دشمن ملت، دشمن ما، دشمن اسلام واژگانی بسیار بسیار مبهمند. پس اگر این مراد به وضوح مشخص نگردیده بود بدانید که احتمالا پای فرافکنی و یا مغالطه در کار است.

فرض کنیم یک دولت که حاکمیتش براساس یک تفکر سیاسی فایده گرا اداره می شود، فلان فعالیت در کشوری خاص را مخالف منافع کشورش اعلام نماید، و با آن مخالف باشد. سخنگو عنوان می کند که فلان فعالیت مخالف منافع ملی ما است. اگر وی مشخص نکند که این فعالیت دقیقا مخالف کدامین نفع آن ملت است سخنش از لحاظ سیاسی هیچ ارزشی ندارد. مشخص کردن دقیق مصداق اولا موجب می شود که سخنگو مجبور به دفاع و توجیه نمودن آن نفع شود، چرا که آن نفع ممکن است توسط حکومتهای دیگر مورد پذیرش قرار نگیرد، و ثانیا ممکن است برای خود سخنگو بهتر باشد از این لحاظ که کسانی که در آن نفع با وی مشترکند، و تفکر سیاسیشان شبیه او است، در جبهه وی قرار بگیرند.
به همین ترتیب اگر من سخنگو مرادخود را از دوست و دشمن مشخص نمایم، با فرض پذیرش این تمایز توسط ملتی خاص، که این خود مسأله ای جداگانه است، آنگاه ملتی خاص تصویری واضح تر از مراد من در دسترس خواهند داشت، و می توانند تصمیم بگیرند که آن را بپذیرند یا خیر؟
در مورد دوست و دشمن در پستهای بعدی نیز سخن خواهم گفت.


هیچ نظری موجود نیست: