از قدرت فقه در نقاب فلسفه


گاه باید نشست و زار زار گریست، چه در کالبد سترگ یک شیر، چه در هیأت یک انسان فرد؛ دست کم به این خاطر که شکنجه گران را توان گریستن نیست. پس از آنکه دیدم واژه (torture) نیز همچون هزاران واژه ای که هر روز به تاریکخانه فیلترینگ این حاکمیت می روند، از امکان جستجو ناپدید شده است، پی بردم که ندانستن چه مایه عملی شکنجار است. من نمی توانستم به تاریخ و تعاریف و کارکرد ها و نقدهای این واژه در فضای بی نهایت سایبرگ دسترسی داشته باشم. دیدم که نه این واژه، بلکه من، بله من فیلتر شده ام. آگاهی من، امکان نقد ، رسم و کار من. اما شنیده ام که کسی اخیرا در باب شکنجه سخنانی گفته است، و جالب تر آنکه این فرد اتفاقا فلسفه و فیزیک خومانده و رئیس آی پی ام است. از قضا شخصی دینی و تئوری پرداز اندیشه های حاکمیت بوده و هست، در دامان وی معرفت شناسانی همچون حمید وحید دستجردی پرورش یافته اند، برای دانشجویان موسسه خود تسهیلات قابل توجهی اختصاص داده بود. البته می دانم که سخنان بسیار قابل توجه دیگری نیز در چنته داشته است و همواره موجبات برانگیختی تعجب و دیگر حالات روانی مزمن را بر آورده است اما، اما باز وقتی بر آن شدم که سخنان او را جستجو کنم باز متوجه فیلترینگ این یک نیز شدم. اکثریت فابل توجهی از ناقلان این خبر فیلتر شده بودند. اما همیشه راهی هست.

در نیمۀ نخست ماه ژوئن 2010 ، شورای حقوق بشر سازمان ملل نشست های متعددی را برای بررسی وضعیت حقوق بشر در کشورهای مختلف در ژنو برگزار کرد… از سوی ایران، هیاتی به سرپرستی محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوۀ قضاییه در این نشست حضور یافت و گزارش هایی را در مورد شرایط حقوق بشر در ایران ارائه کرد... به گفتۀ دبیر ستاد حقوق بشر قوۀ قضاییۀ ایران، ابزارهایی نظیر " شلاق" در نشست شورای حقوق بشر شکنجه تلقی شده است در حالی که بر طبق قوانین اسلامی ایران، شلاق یک مجازات است و نه شکنجه. وی حتی به قانون اساسی استناد کرده و بر اساس آن شکنجه در ایران را ممنوع دانسته است و نتیجه گیری می کند که بر همین اساس، در ایران مجازات وجود دارد و نه شکنجه… از نظر محمد جواد لاریجانی، برخی مجازات ها به دلیل قوانین جمهوری اسلامی ایران است که کاملاً منشاء اسلامی دارد اما فعالان حقوق بشر می گویند پذیرفتن کنوانسیون های بین المللی حقوق بشر این کشور را ملزم به انطباق قوانین داخلی با ماده های این کنوانسیون ها می کند...

این اتفاق با رخداد دیگری قرین شده است؛ فراخوان مقالات برای "روز جهانی فلسفه". روز جهانی فلسفه در جغرافیایی که در آن همزمان اندیشمندی چنین گفته است. اگر بر آن باشم که امکان نقد مبتنی بر وجود وجوه و گستره های مشترک در نوعی دیالوگ است، باید بگویم قلم از نقد آنچه واقع شده است، شدیدا ناتوان است. و نکته تلخ تر اینکه این عدم امکان نقد نه برخاسته از موقعیت حداکثری پست مدرن، یا بر آمده از نسبی انگاری من یا وی باشد که ایشان هرگز نسبی انگار نیست و من نیز نسبی انگاری را تا بدانجا پیش نمی برم و نخواهم برد که امکان نقد را ناممکن سازم. آنها حرف های خود را زده اند، و نه حتی با ما، که با عده ای مجهول الهویه برای ما. آنها دیالوگ و نقد و اندیشه با دیگری را بیهوده، مبتذل، و ناممکن ساخته اند. به راستی چگونه چنین فلسفه و فیلسوف یا اندیشمندی تواند وجود داشت؟ چگونه چنین موقعیتی ممکن شده است؟ فلسفه شلاق زنان، فلسفه شکنجه گران چیست؟ نمی دانم چه چیز را باور کنم و چه چیز را نه.

• در ایران قوانین اسلامی وجود دارد
• شکنجه در ایران ممنوع است
• در ایران مجازات وجود دارد
• در ایران شلاق زدن (به عنوان مجازات) وجود دارد، البته اعدام و سنگسار و غیره هم وجود دارد
• بر طبق قوانین اسلامی ایران، شلاق و... یک مجازات است و نه شکنجه

اگر چه شاید این صورتی منطقی از به نسبت یک استدلال تواند بود، اما واقعا معلوم نیست که این گزاره ها هریک چگونه با مابقی نسبت دارند. جز گزاره سوم که می توان ام تا حدی با آن همراه شوم، هیچیک را نمی توانم بپذیرم. نه تنها موضوع محمولات این گزاره ها جای بحث بسیار دارد که تفسیر و تاویل آنها بیشتر اینگونه است، صدق گزاره ها، تحلیلی ترکیبی بودنشان که واقعا، کانتکست آنها، پرسش هایی را که در صدد پاسخ گویی به آنها طرح می شوند، تاریخ آنها و قائلان آنها، وجوه انتولوژیک و اپیستمولوژیک آنها، همه و همه جای بحث و نقد دارد. اما افسوس که امکان دیالوگ در میانه نیست، و طرف هایی از گفتگو ی نقادانه ارزش وجود برای دیگری نداشته اند. وگر نه کسی اینگونه خود را نماینده تام الاختیار نظرات و تصمیمات میلیون ها نفر نمی دانست، نه به این سادگی، نه فقط به همین سادگی...

هیچ نظری موجود نیست: