فلسفه ابزاری برای عصیان است


به امین قضایی


"باید بخندم به ریشها
باید عُنُق و وقیح
ریشخند کنم
باید بخندم آنقدر
تا دلم گیرد آرام"

ولادیمیر مایاکوفسکی


از کتابفروشی های خیابان انقلاب تا همه این نشریات زرد

از کافه های شعر سیاه تا خاطرات تئاتر شهر

از پیش نویس قانون پوسیده برای زدودن آنهمه درد

از کوبیدن کثرت اندیشه تا تعالی بنیادگرایی و حصر

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


از حرکت جوهری در انجمن فلسفه عرفانی

از فیلسوفانی که همواره بوده اند روحانی

از استیلای حوزه ها در وحدت با دانشگاه

از این همه توجیه الهی برای اندیشه انسانی

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


از غلبه حکومتی دین اشاعره بر اندیشه معتزله

از جبر گرایی و انتظار فرج و نظریه رجعت

تا حکومت فقیه و اثبات نقش گناه در زلزله

از تکفیر آزاداندیشی و علوم انسانی به نفع حکومت

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


از سخنان سرایی فیلسوفان پیر آوازه درباری

تا افاضات متافیزیسین های شاعر سرکاری

از فلسفه ای که کرم های الهیات آن را بلعیده

تا تحجرات ناتراشیده تریبون دار ولنگاری

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


از جنبش معناگرایان علیه مهاجمان نهیلیستی

از تطبیق هایدگر بر اساس تفسیر صدرایی

از تاملات خودشناسی تا تأنیات خودپرستی

از تفلسف غزلسرایان تا هذیانات مطنطن عقلایی

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


وقتی تاریخ فلسفه ماست تاریخ اندیشه متکلمان

منزویانی که نداشته اند کاری با جنبش های اجتماعی

"همه چیز بر اساس عقل در سر جای خودست"

می شود وحدت نتایج تمام این فیلسوفان اشتباهی

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


وقتی ابن سینا ست در دربار سامانیان و صدرا

در دربار صفویان و خواجه نصیر در دربار مغول

سبزواری می نشیند در دربار ناصرالدین شاه، سایه خدا

اندیشه روشنفکران دینی نمی رسد به مردم در هراس و هول

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


وقتی که چهره فقر در افق شهر ظهور می کند

فلسفه شما، تفکیک اجتماعی طبقات را تفسیر می کند

این فلسفه وجود زاغه ها را با "کتاب" تشریع می کند

فلسفه ای که ماشین اثبات خدا را با چرخ شر تعمیر می کند

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


جایی که کتاب فلسفه باید مجوز حکومتی داشته باشد

حکومتی که خود باید پایه های موجه فلسفی داشته باشد

فلسفه ای که ابزار قدرت را از توده ها زدوده باشد

و حق را در جایگاه راستین اصحاب دین نهاده باشد

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


از فلسفه کنارآمدن و کوتاه آمدن و قانع شدن

تا فقه فراگیر و فتوی ده و باج خواه

با اشتباه لپی علوم اسلامی به جای علوم انسانی

کرسی های آزاد اندیشی را فراگرفته اینهمه آه

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است


فلسفه نیست نازبالش سلاطین کهن دولت مدرن

فلسفه هرگز عافیت جوی رسایل استفتاء نیست

فلسفه پتکی ست برای آزادی، شکست زنجیرهای این تاریخ سیاه

فلسفه مجیز گوی داروغه و گزمه نیست

فریاد باید زد؛

فلسفه ابزاری برای عصیان است

۲ نظر:

افسر آموزش گفت...

سلام دوست من
((فلسفه ابزاری برای عصیان است))
آخر فلسفه کجا ابزاری برای عصیان است؟ عصیان یعنی چه آقا؟ ابزار کدام است؟ اصلا منظورت از ابزار چیست؟ چرا فلسفه را ابزار میدانی؟ یعنی فلسفه در یه گوشه ای منتظر تو مانده تا بروی و از آن استفاذه کنی؟ این چه تعریفی از فلسفه است؟
فلسفه را نباید همچو یک آچار دانست که تو از آن استفاده کنی زیرا ماهیت بیرونی ندارد! البته یادم نبود که تو شاعری ولی مگر در این سایت فلسفی جایی برای شعر هم هست؟

کسری خوزستانی (فور کالا) kasra khouzestani گفت...

در طول تاریخ فلسفه فیلسوفانی با رویکردهایی بوده اند که فلسفه را به عنوان یک ابزار تلقی نموده و پا به میدان نهاده اند. معروف ترین ایشان شاید به احاظ تاثیر اجتماعی و تاریخی بسیار مسیع و عمیق، کارل مارکس باشد. هر اندیشه ای می تواند وجوه ابزاری داشته باشد، خصوصا اگر وجوه اجتماعی برای آن بتوان سراغ نمود. شما نیز حتما معتقد هستید که فلسفه باید کاربرد اجتماعی داشته باشد. فلسفه می تواند به معنای نقد دیدگاه ای اجتماعی و نفی رویکردهای ایدئولوژیک یک حکومت خودکامه مدعی عقلانیت دگم های سیاسی خود باشد. اگر کسانی با چنین تلقیاتی از فلسفه وجود داشته باشند، حتما گفتگویی فلسفی در باب وجوه ابزاری فلسفه برایشان قابل فهم تر خواهد بود. فلسفه تعاریف متنوعی دارد. در باب آچار، باید بگویم فلسفه کارکردهایی اجتماعی سیاسی داشته و دارد که نیازی هم نیست برای این کارکردهای فلسفی قائل به ماهیت بیرونی آن باشیم. در نهایت باید گفت فلسفه وجوه شعری و شاعرانع نیز داشته و دارد. از یونانیان باستان تا فیلسوفان اگزیستانس می توانیم فلسفه هایی اینگونه را سراغ گیریم.
به نظرم می رسد اختلافاتی که برای شما در مواجهه با چنین متونی پیش می آید بیشتر به خاطر عدم آشنایی با تاریخ فلسفه است، باید بگویم برای فلسفه ورزی و تفلسف، تاریخ فلسفه دانستن لازم است تا حدی که برخی دومی را بدون اولی ناممکن دانسته اند، حال اگر تفسیر ایشان را مطلقا قبول نداشته باشیم، دست کم باید بگویم سخن ایشان را تجربتا صادق یافته ام. امیدوارم شما احساس نکنید که درصدد آن بوده ام تا سخنان و سوالات شما را با مدام پیش کشیدن تاریخ فلسفه بی اعتبار سازم، اما نمی توانم بپذیرم که شخصی با تکیه بر یک نوع خاص فلسفه ورزی مثلا تحلیلی به قضاوت های کلی یا فروکاهش همه انواع تفلسف به یک رویه خاص دست یازد. امیدوارم با این نکته سنجی ها به اشتراکات ضروری برای دیالوگی فلسفی نزدیک شویم، که برای هر سخن گفتنی ضروری است. البته این روزها خیلی ها دیگر حوصله مباحث مبنایی و انتقدی را ندارند، اما من همراه خود را مشتاق یافته ام، هرچند شما را گاه بی حوصله دیده ام. به هر حال علی رغم آنکه که یکبار مرا چنین توصیف نموده اید، من هرگز چیزی نمی گویم که چیزی گفته باشم. من برای دست یافتن به مقدمات مشترک و نتایج مشترک در گفتگو تلاش زیادی می کنم و حوصله ام سر نمی رود. اما از حوصله دیگران خبری ندارم، فقط می دانم که دیگر افراد با حوصله تر کمتر شده اند.
این شعر یک شعر اعتراضی از نگاهی فلسفی برای یک رپ خوان زیرزمینی تواند بود، و به کسی تقدیم شده که مارکس را می شناسد و همچون مایاکوفسکی عصیانگر است...