سرخورده بودن «دست کم تاحدی» بهتر از احمق بودن است

خبر بیرحمانه واژه‌ناپذیر بود؛ «دیروز در حوالی ساعت 4 بعد از ظهر، یک زن جوان در کابل نخست مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت، سپس در میان خیابان رها شد و اتوموبیل ها از روی وی گذشتند و در پایان به آتش کشیده شد.»
هنگامی که فیلم خرد شدن یک انسان را دیدم، معنای امر مقدس برایم آشکارتر می شود، تاریخ مقدس ماندن امری که تقدسش بر حوادثی کاملا تاریخی چگونه راه می رود. افغان ها، مردمانی که سالها سلطه طالبان را بر جامعه ی خود کم و بیش تاب آورده اند، در این زن، "فرخنده" از چه چنین دهشت کردند؟ ایمان چه چیزها که نساخته ست! انسان چه توان ها که ندارد! خشونت چه مرزها که نمی شناسد! افغان هایی چند نیز بودند که حمایت کردند؛ "سیمین غزل حسن زاده از مقامات عالی رتبه وزارت فرهنگ این کشور در پست فیسبوکی خود از این اقدام حمایت کرد و نوشت: هیچ نیرویی در برابر ایمان راسخ مردم مان تاب مقاومت ندارد، با جان و دل از باورهای دینی مان پاسداری خواهیم نمود." فرهنگ؟ عالی؟ مقام؟ ایمان؟ مردم شما؟ باورهای دینی؟ پس آرامش این است! ایمان این است! باور این است! انسان این است! هرچند می توان
از همه حمایت های پس از فاجعه در افغانستان خشنود بود، اما این حمایت ها نیز در نظر من دستش از هر گذشته کوتاه است، گذشته ای که در آینده بازخواهد گشت و بسیار احمقانه خواهد بود این گمان که چنین کرداری کاملا اتفاقی بود و می توان امیدوار بود که اتفاقا هرگز در آینده اتفاق نخواهد افتاد!!!

هیچ نظری موجود نیست: