ما همه دروغ می گوییم، شما نمی گویید؟

اکبر گنجی مطلبی نوشته است. چند پیشفرض بحث‌انگیز در متن "علم و دموکراسی‌سازی
اول. میان اخلاق و سیاست رابطه‌ی مستقیمی وجود دارد.
دوم. میان حقیقت(گویی) و دموکراسی(خواهی) نسبت مستقیمی وجود دارد.
سوم. در سیاست، خصوصا در دموکراسی خواهی، میان روش/ابزار و محتوا/هدف بستگی مستقیمی وجود دارد.
چهارم. دروغ مطلقا ابزار مناسبی نیست. «دروغ‌گویی نه تنها اخلاقاً ناموجه است، بلکه سرمایه اجتماعی را که گوهرش اعتماد است، نابود می‌سازد.»
پنجم. جمهوری اسلامی مخالفانش را "همچون خود می سازد."
     اولن، میان اخلاق و سیاست رابطه بسیار مبهمی وجود دارد.  می توان گفت قاطبه‌ی فیلسوفان غرب، و حتی سیاست نامه نویسان و کسانی همچون ابن خلدون نیز در سنت تمدن های خاورمیانه خصوصا در قرون میانه، بر عدم ارتباط این دو عرصه تأکید می ورزند. اگر گنجی به چنین رابطه مستقیمی معتقد است، به احتمال بیشتر، کمتر تاریخ خوانده است. نه اینکه هر کس تاریخ بیشتر بخواند بدبین تر می شود و لذا واقع بین تر، نه، اما احتمالا ابزاری بودن گزاره های اخلاقی را در اجتماع امری کاملا دنیوی و بر اساس مناسبات رایج درک خواهد کرد، نه همچون نگرشی مقدس انگارانه به عرصه و احکام اخلاقی. گر بپذیریم اخلاق از جهانی برتر نیامده است، نه خیلی عصبی می شویم و نه خیلی یوتوپیانگر، حتی در ورژن دموکراتیک آن.
     دومن، کشورهای دموکرتیک و شهروندان دموکرات لزوما حقیقت گوتر از دیگران نیستند، چون
حقیقت هم امری تاریخی و ساختگی است، نه امری مقدس. در بهترین حالت می توان پذیرفت، حقیقت گویی حتی به لحاظ اخلاقی شرایطی کاملا مادی می طلبد، در شرایط استبدادی و در شرایط ایرانی دروغ گویی به معنای رایج آن بخشی از مکانیسم های دفاعی شهروندان، ابزار و بخشی از شرایط دگردیسی اجتماعی می شود. نباید دماغ را گرفت و از بوی گند خودمان و گذشتگانمان به نحوی شکوایه آمیز تنفر جست، حتی مادران و اساسا نظام آموزش هم در ایران "به نوعی" دروغگویی/عدم صداقت و ریاکاری را به فرزندان/دانش آموزان می آموزند؛ نه برای اینکه دروغگویی زیباست، اما هست، زیرا ببه جاندار اجتماعی ایرانی فرصت حیات بیشتر و امکان خطر کمتری می سازد. این ربطی به بی اخلاقی ایرانیان، مثلا، ندارد؛ نه چون ایرانی ها خیلی غیراخلاقی هستند، بلکه به این دلیل که مناسبات اجتماعی و شرایط اخلاقی لزوما در نیویورک و تهران یکی نیستند و اخلاق در ایران هم تاریخ زمینی و پرتناقض خودش را دارد. احتمالا گنجی به نوعی اخلاق جهانی/روشنگری باور دارد، که این خود فرض ششم نوشته‌ اوست.
     سومن، گنجی احتمالا تاریخ دموکراسی ها را نیز کم خوانده است، اتفاقا در دموکراسی ها تبلیغات، اتهام‌زنی و بسیاری بحران های دیگر همچون ابزارهای کسب قدرت سیاسی وجود دارد، اما آنچه به نظر دموکراسی ها را مطلوب تر می نماید، توزیع و امکان "اولیه" انتشار فرصت ها و امکانات سیاسی/اجتماعی میان حریفان است، نه تحقق نهایی و توزیع "نتایج" فرصت ها و امکانات برابر میان شهروندان.
     چهارمن، اگر «دروغ‌گویی نه تنها اخلاقاً ناموجه است، بلکه سرمایه اجتماعی را که گوهرش اعتماد است، نابود می‌سازد،» پس چرا، از سویی، همانطور که گنجی نیز خود همانجا می نویسد، در انقلاب پنجاه و هفت دروغ ابزار بود، و از سوی دیگر حتی گنجی هم نمی تواند وحدت مدنی نسبی و همبستگی عمومی قابل توجهی را در بحبوحه انقلاب رد کند؟ "دروغ" خودش بخشی از بازی است، می توانیم از این قضیه نارحت باشیم، اما حتی اگر بخواهیم متأسف هم باشیم، بدون دروغ گویی، آموزش و ترویج آن، امروز شهروندان ایرانی نمی توانند به حیات خود ادامه دهند.
     پنجمن، این جمهوری اسلامی یا پهلوی، همچون چیزی کاملا جدا از همه چیز تاریخ ایرانی، نیست که مخالفانش را "شبیه خود"می سازد(، آری ما همه در یک ماشین لباس شویی اجتماعی با هم می چرخیم و شبیه هم گیج می زنیم)؛ این قواعد، در ایران به طور تاریخی و حتی اتفاقی، بخشی از بازی رایج شده اند که افراد را به سوی چنین ابزارهای موجودی برای مراودات (و فرضا مبارزات) فرا می خوانند. وضعیت فعلی برآمدی از کل شرایط تاریخی است، نه ساخته دست نیروهای شرّ تاریخ، بنابراین امکانات شرایط تاریخی برای بقا یا خروج در همین وضعیت را در نظر بگیریم. (دست کم گاندی که از تز عدم خشونت دفاع می کرد، به موفقیت رسید؛ ما/آنها که در رسیدن به هدفمان شکست می خوریم چرا از تزهایی که سرگذشت عملی پیروزی دیگران را روایت می کنند، تئوری منجر به عمل می آفرینیم؟! حالا این تز شده است دموکراسی!)
     نتیجه؛ آقای اکبر گنجی لطفا بیشتر کتاب بخوانید، نه برای اینکه بتوانید ارداه فاعلی سیاسی تان را بر تاریخ ایران اعمال کنید؛ بل به این سبب که آرام تر شوید؛ «ما همه دروغ می گوییم، شما نمی گویید؟... به خودتان چطور؟»
     اما فرض هفتم گنجی که فرض بسیاری از ماست اینکه لزوما دموکراسی یک امر مشخص یا مجموعه ای از سازوکارهای مشخصی است که برای شرایط معاصر ایرانی ممکن و مطلوب است. آیا نباید به کلیشه ها شک کرد؟ آیا باید کلیشه ها را، همچون پرچمی سرخ، نشان حقیقتی سرخ، دوان در میدانی سرخ بر سر دست گرفت؟ گنجی که حقیقت را در کنار دموکراسی می گذارد، خود به یوتوپیای دیگری سر می سپارد که همچون همه کسانی که طرح بسیار بزرگی در قلبشان برای خوشبخت کردن همه انسان ها در بهشتی زمینی داشته اند، تاریخا آنها را به تاریخ قربانی‌گران خطرناکی نزدیک می سازد که شاید گنجی بخواهد از آنها بپرهیزد، اگر خیلی به اخلاقی که می گوی پایبند باشد هنوز. "دموکراسی" امروز کلمه ای است که علم الهدی و روحانی نیز در موضع خود می توانند از آن سود ببرند. بعید است که توافقی حداقلی نیز بر سر دلالت ها و مفاهیمی و اعمالی که این واژه می سازد، هیچ توافق خاصی میان کسانی که آن را به کار می برند، وجود داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست: