تقی آزادارمکی در پاسخ به این پرسش که "چرا استادان به فروش عیان مقاله و پایاننامه جلوی دانشگاه اعتراض نمیکنند و بهطور جدی پیگیر برچیدهشدن بساط این کسبوکار نیستند،" نکاتی در دفاع از این موضع عجیب مطرح کرده که اگر می توان مستقلا با برخی از آنها همراه شد، اما کلیت پاسخ و نیز برخی دیگر از مقدماتش شدیدا قابل تردید است.
شاید اصل سخن همان نخستین جمله او باشد: "ما جلوی دانشگاه تهران، با آدمها و فروشگاهها و دفاتری روبهرو هستیم که کارشان تولید رساله و مقاله و کتاب و غیره است، اما این دلیلی بر این نیست که این کارها باید به اعتراض عمومی استاد و دانشجو بینجامد(!!!)." نیازی نیست به روبروی دانشگاه تهران مراجه نمود، روی نردهها و گاه داخل دانشگاه هم تجارت مقاله و پایان نامه نویسی کاملا آشکار است. اگر نیروی انتظامی، سازمان اطلاعات، وزارت علوم، مطبوعات یا هر نهاد دیگری به راحتی می تواند این بساط را جمع یا به آن اعتراض کند، تلفن ها و آدرس ها روی تبلیغات هستند، پس تداوم وضعیت موجود حتما منافع گروه ها و نیروهایی را برآورده می کند. آزادارمکی اما این پدیده را لازم الاعتراض نمی داند، دست کم از سوی اساتید و دانشجویانِ راستین! اما چرا و چگونه؟
شاید یکی از دلایل، این باشد: "این منطقهای است که حوزه سیاسی درگیر آن است." این از بیرون دانشگاه. اما داخل دانشگاه: "خیلی از کسانی که در دانشگاه داریم،
کسانی هستند که کنکور ندادهاند و در دوره دکترا شرکت کردهاند." او با تأکید بر اینکه داخل و بیرون دانشگاه، هر دو، تحت تصمیات نهادهای سیاسی به چنین وضعیتی کشیده شده است، نتیجه می گیرد که "چون مشکل جای دیگری است؛ مشکل درون دانشگاه است."
یکی از مهمترین فرضهای آزادارمکی تخصصی بودن دانش است (بر خلاف معرفت که از نظر او عمومی است)؛ "ما بهدنبال معرفت و دانش عمومی در حد کلیات هستیم و به بیش از اینها هم نمیاندیشیم، چون زمانیکه یک جامعهشناس حرفهای تولید شود و به شما تحلیل اجتماعی بدهد، باید مشکلات اساسی جامعه را بگوید، اما چون شما نمیخواهید گوش بدهید، پس به جامعهشناس هم احتیاجی ندارید و بنابراین باید این علم را در حد اجتماعیات عمومی کنید." این فرض نسبتا غیر دموکراتیکی است که علوم انسانی در حد و تخصص عده ای دانشمند است، و چون آن عده در رأس یا سر جای خود نیستند، وضعیت دانش انسانی ضربه خورده است. از مقدمه این فرض مدعیات خشنی می توان ساخت که سالها ساخته شدنش را شاهد بوده ایم، اگر دین، اخلاق، سیاست و جامعه امر تخصصی بوده و متخصص داشته باشد، پر واضح است که کار باید به آنها سپرده شود، و دیگران باید بیرون از این حوزه نگاه داشته شوند. اما چه کسی و تحت چه موقعیتی تعیین می شود که متخصص است؟ اگر دانش های انسانی تخصصی و نه عمومی باشند، نتیجه اش آن می شود که فقط عده ای خاص مثلا سیاست را می فهمند! خوب مشکل این است که فرض آزادارمکی پیرامون دانش خود یکی از پیشفرضهایی است که در موقعیت چندین ساله فعلی دائما بر درستی آن تأکید شده است. حالا اگر نام آن تخصص فقه و دین و غیره بود، چقدر وضعیت فرق خواهد داشت.
آزادارمکی تلاش می کند کلیتی به دست دهد تا پاسخ خود را بهتر تبیین کند؛ "شما به دانشگاه اعتراض میکنید، اما چرا مردم اعتراض نکردند و نگفتند اینهمه اختلاس از کجا درآمد؟ چرا کسی با آنها کاری ندارد؟" این دقیقا یکی از مواردی است که او دچار تناقض است. اگر مردم به وضعیت دانشگاه اعتراض نمی کنند، آزادارمکی که پیشاپیش به تخصصی بودن دانش معتقد است، باید کاملا بتواند به این جواب رسیده باشد که مردم تخصص ندارند لذا اعتراضی هم ندارند. و این دلیل نمی شود که از اعتراض دیگران جلوگیری کرد. پس چرا ناگهان اینجا دانش دموکراتیک تر از آن میزان تخصصی بودن لازم اولیه در سخنان آزادارمکی می شود؟ بویژه اینکه کدام دانشگاه، "ما در دانشگاه با کسانی روبهرو هستیم که تقلبی دانشیار و استاد شدهاند." پس دیگر اعتراض به چه؟
سپس این راهی می شود برای دفاع از دانشگاه "اینهمه کارهای نکرده در عرصههای دیگر وجود دارد که کسی سخنی از آنها بهمیان نمیآورد. اگر یکهزارمِ آنهمه خلاف که در جاهای دیگر وجود داشت، در دانشگاه وجود میداشت، دانشگاه تا الان نابود شده بود. متأسفانه دانشگاه زیر ذرهبین است؛ دانشگاه مخالف و رقیب بسیار زیادی دارد. بعضی از رقبا و دشمنانش درونیاند، اما بخش اعظمی از آنها از بیرون دانشگاهند." دشمن؟ باز هم دشمن؟ دشمن چه چیزی؟ همانجایی که استادی هم در آن نیست، مگر مشتی کارمند محض؟ آیا اینها دلیل می شود که ادعا نمود "خدا پدر دانشگاه را بیامرزد که جلویش همه دارند داد میزنند، مقاله میفروشیم و کتاب مینویسیم(؟)" یا اینکه "هر وضعیتی باشد، نتیجهاش این نیست که استادان جلوی دانشگاه بروند و جلوی رسالهنویسی را بگیرند. آنها میگویند این کار، همان کار ضد و علیه دانشگاهبودن خواهد بود. بنابراین یک استاد با شرافت، این موضوع را قورت میدهد و هیچ نمیگوید و معنایش این نیست که اساتید ما نمیفهمند؛ کسانی که اهل کتاب و علماند، خوب میفهمند." ظاهرا آزادارمکی خود را در جانب استادان واقعی، متخصصان راستین دانش، و خوب فهمان می گذارد و از همان کلیتی که سعی دارد برای درک سوال ارائه دهد در می رود.
اما نتیجه این تناقضات چیست؟ "هیچکس حاضر نیست مسائل اینها را حل کند، پاسخ بدهد و جلو برود، فقط بهصورت یک شبهه و شک و آبروریزی مطرح شده است." یعنی همین آبروریزی نباید مطرح می شد [احتمالا اشاره او به مورد رسوایی محمود خاتمی است]، چون دانشگاه دشمن دارد، و نهایتا خدای ناکرده می روند در دانشگاه را می بندند؟ این نگرانی است که آزادارمکی دارد، یا این نگرانی باید باشد که عملا دانشگاه دانشگاه نیست؟ متأسفانه آزادارمکی به دومی نمی رسد. چه کسانی مسئولند؟ "کسانی جلوی آن را میگیرند که منابع قدرت در اختیارشان است." قدرت هنوز در نظر این دانشمند ما امری یکسویه، از بالا، تحمیلی و سرکوبگر است.
شاید اصل سخن همان نخستین جمله او باشد: "ما جلوی دانشگاه تهران، با آدمها و فروشگاهها و دفاتری روبهرو هستیم که کارشان تولید رساله و مقاله و کتاب و غیره است، اما این دلیلی بر این نیست که این کارها باید به اعتراض عمومی استاد و دانشجو بینجامد(!!!)." نیازی نیست به روبروی دانشگاه تهران مراجه نمود، روی نردهها و گاه داخل دانشگاه هم تجارت مقاله و پایان نامه نویسی کاملا آشکار است. اگر نیروی انتظامی، سازمان اطلاعات، وزارت علوم، مطبوعات یا هر نهاد دیگری به راحتی می تواند این بساط را جمع یا به آن اعتراض کند، تلفن ها و آدرس ها روی تبلیغات هستند، پس تداوم وضعیت موجود حتما منافع گروه ها و نیروهایی را برآورده می کند. آزادارمکی اما این پدیده را لازم الاعتراض نمی داند، دست کم از سوی اساتید و دانشجویانِ راستین! اما چرا و چگونه؟
شاید یکی از دلایل، این باشد: "این منطقهای است که حوزه سیاسی درگیر آن است." این از بیرون دانشگاه. اما داخل دانشگاه: "خیلی از کسانی که در دانشگاه داریم،
کسانی هستند که کنکور ندادهاند و در دوره دکترا شرکت کردهاند." او با تأکید بر اینکه داخل و بیرون دانشگاه، هر دو، تحت تصمیات نهادهای سیاسی به چنین وضعیتی کشیده شده است، نتیجه می گیرد که "چون مشکل جای دیگری است؛ مشکل درون دانشگاه است."
یکی از مهمترین فرضهای آزادارمکی تخصصی بودن دانش است (بر خلاف معرفت که از نظر او عمومی است)؛ "ما بهدنبال معرفت و دانش عمومی در حد کلیات هستیم و به بیش از اینها هم نمیاندیشیم، چون زمانیکه یک جامعهشناس حرفهای تولید شود و به شما تحلیل اجتماعی بدهد، باید مشکلات اساسی جامعه را بگوید، اما چون شما نمیخواهید گوش بدهید، پس به جامعهشناس هم احتیاجی ندارید و بنابراین باید این علم را در حد اجتماعیات عمومی کنید." این فرض نسبتا غیر دموکراتیکی است که علوم انسانی در حد و تخصص عده ای دانشمند است، و چون آن عده در رأس یا سر جای خود نیستند، وضعیت دانش انسانی ضربه خورده است. از مقدمه این فرض مدعیات خشنی می توان ساخت که سالها ساخته شدنش را شاهد بوده ایم، اگر دین، اخلاق، سیاست و جامعه امر تخصصی بوده و متخصص داشته باشد، پر واضح است که کار باید به آنها سپرده شود، و دیگران باید بیرون از این حوزه نگاه داشته شوند. اما چه کسی و تحت چه موقعیتی تعیین می شود که متخصص است؟ اگر دانش های انسانی تخصصی و نه عمومی باشند، نتیجه اش آن می شود که فقط عده ای خاص مثلا سیاست را می فهمند! خوب مشکل این است که فرض آزادارمکی پیرامون دانش خود یکی از پیشفرضهایی است که در موقعیت چندین ساله فعلی دائما بر درستی آن تأکید شده است. حالا اگر نام آن تخصص فقه و دین و غیره بود، چقدر وضعیت فرق خواهد داشت.
آزادارمکی تلاش می کند کلیتی به دست دهد تا پاسخ خود را بهتر تبیین کند؛ "شما به دانشگاه اعتراض میکنید، اما چرا مردم اعتراض نکردند و نگفتند اینهمه اختلاس از کجا درآمد؟ چرا کسی با آنها کاری ندارد؟" این دقیقا یکی از مواردی است که او دچار تناقض است. اگر مردم به وضعیت دانشگاه اعتراض نمی کنند، آزادارمکی که پیشاپیش به تخصصی بودن دانش معتقد است، باید کاملا بتواند به این جواب رسیده باشد که مردم تخصص ندارند لذا اعتراضی هم ندارند. و این دلیل نمی شود که از اعتراض دیگران جلوگیری کرد. پس چرا ناگهان اینجا دانش دموکراتیک تر از آن میزان تخصصی بودن لازم اولیه در سخنان آزادارمکی می شود؟ بویژه اینکه کدام دانشگاه، "ما در دانشگاه با کسانی روبهرو هستیم که تقلبی دانشیار و استاد شدهاند." پس دیگر اعتراض به چه؟
سپس این راهی می شود برای دفاع از دانشگاه "اینهمه کارهای نکرده در عرصههای دیگر وجود دارد که کسی سخنی از آنها بهمیان نمیآورد. اگر یکهزارمِ آنهمه خلاف که در جاهای دیگر وجود داشت، در دانشگاه وجود میداشت، دانشگاه تا الان نابود شده بود. متأسفانه دانشگاه زیر ذرهبین است؛ دانشگاه مخالف و رقیب بسیار زیادی دارد. بعضی از رقبا و دشمنانش درونیاند، اما بخش اعظمی از آنها از بیرون دانشگاهند." دشمن؟ باز هم دشمن؟ دشمن چه چیزی؟ همانجایی که استادی هم در آن نیست، مگر مشتی کارمند محض؟ آیا اینها دلیل می شود که ادعا نمود "خدا پدر دانشگاه را بیامرزد که جلویش همه دارند داد میزنند، مقاله میفروشیم و کتاب مینویسیم(؟)" یا اینکه "هر وضعیتی باشد، نتیجهاش این نیست که استادان جلوی دانشگاه بروند و جلوی رسالهنویسی را بگیرند. آنها میگویند این کار، همان کار ضد و علیه دانشگاهبودن خواهد بود. بنابراین یک استاد با شرافت، این موضوع را قورت میدهد و هیچ نمیگوید و معنایش این نیست که اساتید ما نمیفهمند؛ کسانی که اهل کتاب و علماند، خوب میفهمند." ظاهرا آزادارمکی خود را در جانب استادان واقعی، متخصصان راستین دانش، و خوب فهمان می گذارد و از همان کلیتی که سعی دارد برای درک سوال ارائه دهد در می رود.
اما نتیجه این تناقضات چیست؟ "هیچکس حاضر نیست مسائل اینها را حل کند، پاسخ بدهد و جلو برود، فقط بهصورت یک شبهه و شک و آبروریزی مطرح شده است." یعنی همین آبروریزی نباید مطرح می شد [احتمالا اشاره او به مورد رسوایی محمود خاتمی است]، چون دانشگاه دشمن دارد، و نهایتا خدای ناکرده می روند در دانشگاه را می بندند؟ این نگرانی است که آزادارمکی دارد، یا این نگرانی باید باشد که عملا دانشگاه دانشگاه نیست؟ متأسفانه آزادارمکی به دومی نمی رسد. چه کسانی مسئولند؟ "کسانی جلوی آن را میگیرند که منابع قدرت در اختیارشان است." قدرت هنوز در نظر این دانشمند ما امری یکسویه، از بالا، تحمیلی و سرکوبگر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر