چند درس مهم برای تفلسف، از استاد؛ امانوئل کانت


در تاریخ فلسفه، پس از ظهور یکی از بزرگترین منتقدین دگم های همه ادوار فلسفی جهان؛ یعنی دیوید هیوم، موقعیتی پیش آمد که ظهور شخصیتی بزرگ مانند امانوئل کانت را فراهم ساخت. کانت چندین تغییر منظر و رویکرد اساسی را در سیر کلی فلسفه/ تاریخ اندیشه فلسفی به میان آورد.

1. متمرکز ساختن فیلسوفان و تحقیقات فلسفی ایشان از مسائل کلی هستی شناسی به مسائل کلی معرفت شناسی؛ آنچه پیش از این با دکارت و شاید از همه واضح تر با جان لاک آغاز گردیده بود.

2. تأکید و تکیه بر یک پیش فرض اساسی در روانشناسی فهم و ادراک بشری؛ یعنی anthropomorphism ؛ یعنی انسان اغلب/ هر چیزی/ هایی را که ادراک می کند/ به حیطه مدرک شدن می آورد/ به محدوده ادراک انسان خودش را وارد می سازد یا آشکار می کند، را، انسانی و انسانی شده درک می کند. یعنی انسان هر چیزی را چنان که در فاهمه اش درک می کند، ادراک می کند، نه همان طور که آن امر فارغ از انسان وجود دارد یا قابل درک شدن است. یعنی انسان هر چیز را انسان گونه، درقالب انسانی می فهمد. (این سخن را در درس استاد بیژن عبدالکریمی آموختم).

3. انفلاب کپرنیکی فهم در فلسفه. یعنی بازگرفتن نظر و توجه از واقع/ واقعیت در نفس الامر یا واقع از آن جهت که واقع است و هیچ چیز دیگری با آن نیست یا واقع از آن جهت که خودش خودش است، به عطف نظر نمودن به واقع/ واقعیت به مثابه و عنوان امری که تنها و تنها در محدوده و حیطه شناخت و شناسندۀ آن مورد شناخت و درک قرار می گیرد. به این معنا که اساسا هرگز هیچ ادراکی از واقع/ ماهیتِ واقع بدون وجود و حضور یک شناسنده ممکن نیست. البته با تأکید بر این امر که ما نمی توانیم بگوییم اساسا واقع چیست، مگر از طریق و به واسطه همین ادراکات و فاهمه محدود خودمان. به این معنا هر واقع/ واقعیت عینیِ بیرونیِ قابل دسترسی انسانیِ محدود اساسا خارج از مباحث فلسفه است.

4. ارائه رویکردی به نام نظریه انتقادی. پس از طرح و شرح انتقادات فیلسوفان غالبا تجربی مسلک قرن 16 و 17، و مباحثی که اولا در عقل محض و به اختصار در تمهیدات در جرح و تعدیل بی سابقۀ مابعد الطبیعه و متافیزیک، وی به طریقی فکری با نام نظریه انتقادی گرایش می یابد. به نظر من فلسفه پس از کانت تا امروز هر چه بیشتر از پیش به نقد و انتقاد تمایل یافته استتا هر چیز دیگری.

5. روی آوری و کوشش همه جانبه برای درک محدودیتها و اصول و پیش فرض ها و چیستی فاهمه/ ادراک بشری. با مسلم گرفتن اینکه اساسا ادراک/ فهم/ علمی وجود دارد، و شک مطلق نیست.

نتیجه:

به نظر من مهمترین نتیجه و لازم این رویکرد جهانگیر از کانت خصوصا به بعد، اساسا مشروعیت و مقبولیت و توجیه داشتن نسبیت، در واقعیت و به پیروی از آن شناخت، به مثابه شناخت واقعیت است. شکاکیتی تنزیه و اصلاح شده از همه اطلاقیت های ممکن، و انکار یقین فرا بشری و متافیزیکی معمول و رایج تا آن زمان، انکار خوش خیالی ها و گزافه گویی های البته فلسفی/ متافیزیکی در باب واقعیت و شناخت، انکار و رد هرگونه دگم نقد ناشده و نقد گریز، اینها همه و همه حاصل و شاید خود موجب و باعث ظهور فلسفی کانت به عنوان یک مبداء در تاریخ اندیشه فلسفی می باشد. کانت با طراحی نظریه انتقادی، البته نیز با وارد ساختن برخی مفاهیم و پیش فرضهای متافیزیکی بسیار محدود تر از فیلسوفان کارتیزن و ما قبل ایشان، به جای اقدام به ایجاد مدام نظامهای متافیزیکی هم عرض در میزان توجیه و صدق معرفتی، اولین و شاید موثرترین گام را در فهم هر/ اکثر گونه فلسفه به عنوان یک فعالیت و مهمتر از آن فعالیتی اولا نقدی/ انتقادی برداشت. از این زمان به بعد فلسفه بیشتر و بیشتر به حجم نقد خود افزوده است، و کمتر و کمتر به متافیزیک و نظامهای متافیزیکی گرایش و سوق داشته است.

قواعد کلی نظریه پردازی در باب معرفت شناسی و تفلسف؛ هرچند این عنوان بسیار سنگین می نماید، اما باید گفت بر اساس موارد و نتیجه ذکر شده، خصوصا در معرفت شناسی به نظر من، بهتر است هر چه بشتر و بیشتر از چند مورد اجتناب کنیم؛

1. ایجاد و استمساک به گزاره/ احکام/ مفاهیم متافیزیکی بیشتر، در ارائه نظریات معرفت شناسانه.

2. هر گونه خوشبینی بیشتر و بیشتر به استفاده از موارد متافیزیکی در طرح و ارائه هر گونه نظریات معرفت شناسانه، از قبیل آنچه در نظریه مطابقت صدق طرح ساخته ام.

3. پنهان ساختن ضعف های یک نظریه یا هر نوع نظریه پردازی تحت نقاب انواع و اقسام مفاهیم، موضوعات-محمولات و خصوصا مغلق گویی ها و گزافه بافی ها به صورتِ افکار رایج متافیزیکی.

4. تبدیل گزاره های فلسفی با خام ترین خوشخیالی ها به گزاره هایی اولا ابطال ناپذیر و ثانیا متافیزیکی.

5. وارد ساختن انواع و اقسام گونه های مفاهیم تحلیل ناپذیر و قالب ناپذیر در شکل و محتوای سادگی پذیر فلسفی که بتواند در امر زبان قرار یابد. سخن از انواع حقایق به گونه اسرار و راز های زبان ناپذیر. انواع جعل اصطلاحات برای نجات مفاهیم مبهم و موهوم متافیزیکی در حیطه روشنایی جویی فلسفی.

سخن آخر:

در انتها فقط می توان خواندن یکی از بزرگترین آثار تمام دوران فلسفه؛ تمهیدات امانوئل کانت را به شما پیشنهاد کنم، و این جمله رهایی بخش: تفکر یا فلسفه ای که نمی تواند به سادگی و وضوح بیان گردد، اندیشه ایست که مغالطات و ضعف های خود را پنهان ساخته است. باشد که بسیار بیش از هر آنچه به نام فلسفه نزد خود می بینیم، به تفلسف بپردازیم. روزی باشد که هر فلسفه و فیلسوفی اول رنج بزرگ را بر خود روا سازد و خود را موظف به ارائۀ محتوا و حاصل خود به سادگی و آشکاری نماید. به امید چنین روزی. و اینکه ما در این وبلاگ همین امر را اصلی ترین وظیفۀ خود قرار داده ایم، تا مخاطب چه تفلسفی را بجوید؟!

۱ نظر:

مسعود ملک یاری گفت...

سلام کسری جان. خوشحالم که اینجا میبینمت. من مخلص تو هستم. ایشالا بیشتر در ارتباط خواهیم بود. شهر فلسفه کل فضاش آلوده شده و دلایلش هم معلومه. من اگر تندی کردم به خاطر اتفاقاتی بود که سر هر آدمی ممکنه بیاد. دوستی تو باعث افتخار منه. بسیار آگاه و باسواد و قابل احترام هستی. در ارتباط ایم.