فلسفه، نقد و نقادی است.

بهانه: چند وقت پیش داشتم کتاب truth and predicate را از دنالد دیویدسون می خواندم که برای اولین بار با اسم John Dewey مواجه شدم. دیویدسون داشت دیدگاه حقیقت/ صدق را از نظر جان دیویی نقد می کرد. خوب، آیا می دانید چرا شما هم مثل من تا به حال نام جان دیویی را نشنیده اید؟! بله البته شما هم مثل من تا به حال اسم ا را به عنوان «پدر تفکر انتقادی» نشنیده اید، و چون تفکر انتقادی اساسا در ایران مانند کلم بروکلی تا همین اواخر ناشناخته بود، «پدر تفکر انتقادی» که حتما ناشناخته خواهد بود. بگذارید کمی از جان دیویی بگوییم، که اهل تفکر و تفلسف، وطنی جز تفلسف ندارد.

جان دیویی: 1859 تا 1952 در امریکا. فیلسوف و روانشناس، به تعبیری مصلح آموزشی. افکارش بر امریکا و جهان تاثیر ژرفی نهاد. وی همراه با ویلیام جیمز و سندرس پیرس، توانستند مکتب فلسفی پراگماتیسم را بنیانگذاری کنند. جان دیویی همچنین یکی از بنیانگذاران روانشناسی کارکردی است. وی توانست در مسائل مهمی از قبیل سیاسی و خصوصا بحث دموکراسی، اخلاق، منطق، هنر و معرفت شناسی دست به کارهای مهمی در دوران خود بزند... مخلص کلام اینکه جان دیویی آنقدر کارهای فرهنگی و بزرگ انجام داده که باید بروید و خودتان بخوانید و بهره ببرید، و من فقط شما را قلقلک می دهم که شما هم یک کاری کنید. خوب، در اینجا چند نکته در باب حضرت «تفکر انتقادی» می خواستم بگم، وگر نه غول برای معرفی به شما که در جهان بسیار است.

اصل کلام: فلسفه، نقادی است. البته این تعریف خیلی مانع نیست، اما انصافا روی خصیصه بسیار ممتازی در نشان دادن فلسفه دست گذاشته است(بگذریم از اینکه اصلا چرا تعریف باید جامع و مانع باشد؟ برای دیدن دیدگاههای مخالف می توانید به اشکالات لودویگ ویتگنشتاین در باب همه فلسفه های سنتی و ضرورت منحل کردن همه شان رجوع کنید).

تبار شناسی: از کسنوفانس و سقراط شهید که بگذریم. ویلیام اکام و مونتینی، بعد فرانسیس بیکن و دکارت، و بعد از همه مهمتر دیوید هیوم، و آنگاه امانوئل کانت. کانت شاید اولین شخصی بود که با تکیه بر آراء تجربه گرایان انگلیسی، رسما فلسفه را به نوعی نظریه شناخت، و نهایتا به انگاره ای نخستین از نظریه انتقادی تبدیل نمود. بعد از همه غولهایی که پس از غروب هگل و در برابر وی، و همه شاید به نوعی متاثر از وی ظهور کردند و همه خون نقد در کالبدشان موج می زد، نظریه انتقادی در مکتب فرانکفورت به شکلی مستقل تر از آموزه های کانت تبدیل شد. شاید طلوع فلسفه تحلیل منطقی و زبانی توسط غولهای خونسرد و بسیار نقاد، دیگر اوج این ماجرا بود. اما به نظر شخص من این ماجرای فلسفه اوجی ندارد، چرا که نقطه اوج، خود آغاز افول خواهد بود. اما قرن بیستم، یکی از شلوغترین افق ها برای ظهور غولان فلسفه بود، بیشتر از این جهت که اغلب این فیلسوفان، هر یک مرتب افکار و آراء خود اش را نقد می کرد، و مدام افکار تازه و خصوصا آتش نقد از شور و شورش اینان در این شب فلسفه تن تاریکی را تکیده می نمود. زبان شناسان، ساختارگرایان، ساختار شکنان، هرمنوتیک گرایان، پراگماتیست های نو، تحلیلی ها، اگزیستانس ها، نو مارکسیست ها و خیلی های دیگر.

جان دوی:
اما چه کسی باید فلسفه را به عنوان یک ابزار تجهیز یافته و مهارتی شده برای عرصه تعامل های اجتماعی و در متن و بطن زندگی روزانه، به عنوان نقد و نقادی ارائه و طرح می کرد؟ و چگونه؟ آری،جان دوی یکی از افراد بود، کسی که می تواند زبان و روش اندیشه غولهای فلسفه را تا جای ممکن به زبان معمول و روزمره مردم خواستار اندیشیدن( و نه عوام محض، اگر چنین افرادی وجود داشته باشند) ترجمه کند.

جان دیویی می گوید: «فلسفه، نقادی است؛ نقد باور های موثری که زمینه فرهنگ هستند، نقدی که باورها را تا شرایط به وجود آورنده آنها تا آنجا که ممکن باشد ردیابی می کند، نقدی که آن باور ها را تا نتایج شان ردیابی می کند، نقدی که سازگاری متقابل اجزای ساختار کلی باور ها را مورد لحاظ قرار می دهد. چنین سنجشی، چه خواسته چه ناخواسته، آنها را در یک طرح کلی به منظری جدید محدود می کند که خود منجر به بررسی جدیدی از امکانات منجر می گردد.( "Context and Thought” 1931 (LW6:19))

«خواست جان دیویی _ که فلسفه از تجربه های زیسته (عملا) آغاز میشود، با اهداف اخلاقی (اصلاح طلبی) برانگیخته می شود_ امری تجویزی است، اما لزوما مبهم. آنها چالشی را بر فیلسوفان حرفه ای شده اقامه درافکندند، کسانی که گرایش دارند به پاسخ با خصوصیات مطالبه گرانه: که مسائل فلسفی ارج نهاده شده باید رها و ترک شوند – و چه هنگام؟ در مقابل پژوهشهای فلسفی در کجا باید متمرکز شوند؟ آنگاه بر شخصیت فلسفه که یکمرتبه مکلات سنتی را رها کرده است، چه می آید؟ جواب متقابل دوی به چنین واکنش هایی این است که «نگاه کنید». فلسفه می تواند مسائل جدیدی را در بوته زندگی متعارف و معمول کشف نماید، اگر اهل فلسفه شجاعت و بینش احساساتی ای داشته باشد برای تعویض «جواب های قطعی و یقینی» با «پرسش ها» یی که ایجاد زندگی بهتری را هدف قرار داده اند.» (نقل از سایت اصلی جان دوی)

«آلیس فیشر» در «مقدمه ای بر تفکر انتقادی»، تفکر نقدی را از جان دیویی اینگونه نقل می کند: «ملاحظه و در نظر گرفتن فعال، مصرانه و محتاط یک باور یا فرض از معرفت، در پرتو مبناها و بنیادهایی که آن باور را حمایت می کنند و نتایج بیشتری که آن باور به آنها گرایش و پایان می یابد».

سخن آخر: غرض از این عرض دادن سرنخ های برای تحقیق و بررسی بیشتر در حضرت تفکر انتقادی بود. مطمئنا بزرگان تفکر انتقادی غیر از وی نیز هستند. در آینده شاید به آنها هم بپردازم. اما جامعه ما، به این مباحث چه بسیار محتاج و فقیر است. نه معلم ها، نه مدیر ها، نه کارمندان، نه اهل هنر، نه اهل سیاست، معمولا هیچکس حوصله تفکر انتقادی را ندارد. چرا؟
چون وقتی تفکر انتقادی جایز و مطلوب باشد، هر کس به اندازه دلیل ها و توجیه های مستدل خو سنجیده و ارج نهاده می شود، و نه هیچ اوتوریته دیگری. در یک کلام به قول محمد غزالی «ما فرزندان دلیل هستیم» و اینکه یک قدم از دلیل پایین تر نمی آییم. آیا واقعا من و شما هم حوصله این زندگی نقادانه و سخت کوشانه برای رشد بیشتر را داریم؟ واقعا؟

به امید یک دنیای بهتر، بکوشیم.

هیچ نظری موجود نیست: