اندر هنر شوونیستیک و مفهوم خریت شاخدار



نمی دانم اگر صدای «معین»، خواننده محبوب، «یاری» می کرد در مورد مردم ایران چه می گفت؛ ولی با توجه به ترانه « شمالم تا جنوبم عشق» سروده «افشین مقدم»(که تا جایی که تونستم ببینم حدود 2012 یعنی زمان مرحوم احمدی نژاد پرداخته شده)، معین می خواسته خیلی چیزا در مورد «ملت بزرررررررررررررگ ایران» بگه که از شدت عظمت این مردم یک بلایی سرش اومده که نتونسته بگه. هر چی این ترانه رو شنیدم نتونستم مصرعی هیستریک تر از این بیابم که «ولی از مردم ما درد، داره یک مرد میسازه».
من واقعا نظرم اینه که اگر معین یا افشین، این مصرع رو تحت الهامات «احمدی-طوری» دوران احمدی نژاد گفته باشند که اتفاقا یه همزانی مشکوک هم داره، خود این مصرع یه ساختارشکنی مدرن در مفهوم پر صلابت سنتی «مرد» است. چون به هر حال همه می دونن که «مَرد»، به روایت های مختلفی، «مُرد»، خصوصا پس از اینکه «آن مرد با اسب آمد»، یا پس از اینکه اتفاقا «قیصر» کیمیایی-طوری «نمرد» ولی همان نمردنش «مردن» بود. یا این شعر شاملو-طوری که «داش اگر مرد لوطی/ ته خندق تو قوتی» و سپس «رستم» که همیشه نماد «مَرد» بودن بود، «از شاهنومه» یعنی جهان محسوس و مرئی، یعنی عرصه تراژیک واقعیت اجتماعی، «رفت». امیدوارم معین و افشین، خود بخشی از همین درد و مردی که ادعا می کنند در ایران هست باشند، و گرنه صدها هزاران آه و غم. البته به قرینه اینکه «من و تو مردمی هستیم که» ظاهرا این دو فرد، خود را جزو زمینه ایرانی مذکور می دانند؛ اما «به این فرهنگ مینازیم» را واقعا هیچوقت نتونستم درک کنم. این فرهنگ؟ اون فرهنگ؟ بعد یعنی دقیقا کدوم فرهنگ؟ این فرهنگ، خودش معضلی شده. من واقعا نمی فهمم منظور کسانی که در مورد فرهنگ ایرانی سخن می گویند، چرا اینقدر انتزاعیه!!! یه کم توضیح می دادند (دست کم در پاورقی که) منظورشان «کدام» فرهنگ نازیدنی هست، خیلی خوب می شد و صدها هزاران هوی و های. چون من که شخصا چنین موجود «انضمامی»ی را تا کنون رویت ننموده ام، و بیشتر یاد سینوهه اثر میکا والتری می افتم که در باب رویت خدای مصریان باستان. وی در رمان سینوهه اشاره می کند که در روز قبولی جهت «کهانت» همه افراد باید آزمون دیدار خدای مقدس را از سر گذرانده باشند، و همه به جز سینوهه، آن خدای جلیل را دیدند«؟؟؟!!!» اما سینوهه ندید. من هم این فرهنگ جلیل را واقعا «نمی بینم» اما نمی دانم چرا همه یا اغلب ایرانی ها می بینند، خب شما بیایید این فرهنگ «ره» برای ما کمی عیان کنید، لطفا. اما از همه اینها بگذریم، یک بیتی هست که واقعا جای بحث دارد؛ « من و تو مردمی هستیم که آینده تو مشت ماست/ که از هفتاد نسل قبل هزار اسطوره پشت ماست». این که آینده تو مشت مردم ما باشه، دقیقا مرا یاد میراث بردن زمین توسط مؤمنان و پاکان در تمام ادیان ابراهیمی می اندازد، که یک ادعای آخرالزمانی خوبیست برای فریب و خودفریبی توده. البته از معین و افشین، بعید نیست هیچ، که «ماشین زمان» را اختراع کرده باشند و در این غزل اعلام نکرده باشند؛ با این حال من نفهمیدم این دو به نشانه شناسی «مشت» در 40 سال اخیر توجه داشته اند یانه. مالکیت بر آینده، توسط گروهی که مالکیت بر گذشته را دارند بسیار می تواند زیبا باشد؛ ولی از قرائن بر می آید که «حال» و «اکنون» اساسا از مشت ما در رفته و ما عملا الآن صاحب همان «هیچ»ایم، در غیر اینصورت چرا باید برای آینده یعنی آن «سرزمین ناشناخته» خط و نشان بکشیم؟ اما مصرع دوم دقیقا مشخص می کند که این «تصاحب سرزمنی به نام آینده» گوتره ای نیست. چطور؟ اینطور که چنین «حقیقیت»ی اساسا مبتنی بر گذشتۀ بسیار «اسطوره-طوری» ماست. این مطلب بیانگر آن است که همان وعده تصاحب آینده نیز تحققی «اسطوره-طوری» خواهد داشت؛ چون هزارتا اسطوره پشت سر ما ایستاده اند، و کنار هم نمی روند پدرسوخته ها. دقیقا به همین خاطر است که ایرانی ها، خیلی خوب و شایسته و پاپ کورن-طوری هالیوود نگاه می کنند. اصلن ایرانی ها به نوعی، بیماری عقده-اسطوره یا دیابت اسطوره دارند که در یه همچین «وضع موجودی» از «شمال تا جنوب مملکت رو غرقه در عشق» می بینند؛ یاد بایزید بسطامی و تذکره عطار بخیر که اندر احوالات شیخ رفته بود چنان که «به صحرا فرو شدم، پایم در عشق چنان فرو شدی که در برف». این می تواند ارجاعی باشد بدان «مُقام» سبحانی که وضعیت مملکت ایران در این زمانه را مملو از «عشق» دیدن، که اگر گفته بود «گُه»، این ترانه و اثر «هنر-طوری» خیلی بیش از حد انتزاعی نمی شد. من توصیه ام به هنرمندانی که چنین وجوه ملی از خود بیخودشان کرده، و خیلی هم بی خود کرده که چنین کرده، آن است که گاهی سوار متروی تهران، در صورت عدم دسترسی متروی کرج، ترانه سرایی نمایند؛ شاید آن اموری که از ایران و ایرانی بودگی من میبینم، ایشان هم ببینند؛ هر آینه چه بس بسیار دشخوار بُوَد که به جای این ترانه-طوری ها، از آن ترانه ها بسرودندی. بابا مردم ایران برا خودشون 20 سانتی متر حق استقلال بدن در کابین های مترو نمی تونن قائل بشن به طوری که من گاهی فکر می کنم شاید اصلن این حق را «نمی فهمن»، یا شاید می فهمن و از سر سخاوت می دن به دیگران، بعد شما داری زیر بغل کدام «ایران» و «ایرانی» هندونه روغنی می ذاری آخه؟ هنر هم بد چیزیه ها...

هیچ نظری موجود نیست: