اندر رنج و بغرج «رضاشاهی» محسن نامجو

حساسیت های اجتماعی بر سر مضامین هنری، سیاسی، فلسفی، دینی و از این دست امر رایجی است، و حتی می توان گرفت در ایران بیش از حد رایج. البته این به معنای آن نیست که منتقد یا هر عنوان دیگری نمی تواند یا نباید آنها را به چالش، نقد، طنز یا هجو بکشد؛ اما نباید فراموش کرد که هر فرد یا گروهی که به چنین اقدامی ارتکاب ورزد، بهتر است عواقب احتمالا ناخرسند کننده آن را نیز بپذیرد. به این معنا که تاریخا این یکی از قواعد بازی بوده است. هنگامی که جبهه ملی در اوایل انقلاب بر خلاف قصاص جان، اعدام، به مخالفت ونقد یک سنت پرداخت، و در آن وضعیت اجتماعی در همین تهران نتوانست چند نفر موافق برای تظاهرات جمع کند و به نوعی سرشکسته شد؛ این اقدام برای جبهه ملی عواقب گریزناپذیری داشت، چون عملا متهم شد به مخالفت با دین!!! تازه افراد این حزب در ایران زمان آشوب و احساسات گرایی چنین اقدامی نمودند تا آنجا که جانشان به خطر افتاد. البته، آن سرشکستگی اجتماعی که گریبان جبهه ملی را گرفت، می توانست شاید در مقابل به امر کاملا دیگری منجر شود. اگر جامعه به آن حرکت حزبی، به هر دلیل و علتی، رویی خوش نشان می داد، آن آتش بر پیکر آن حزب، گلستان می شد و اقتدار بی مانندی شاید کسب می کرد. حال اگر محسن نامجو گمان کرده که می تواند در مضمون آثار خود نقد یا حتی شوخی کند، بهتر است اول به بررسی تمهیدات پردازد.
یکی از این امکانات، تحمل است. واژه «تحمل» برای این جعل نشده که فقط و فقط جامعه باید بیاید و بتواند نقد منتقد را بر حساسیت های سنتی و مدرن خود تحمل کند، بلکه اتفاقا برای منتقد هم معنا دارد که همان جامعه ای را که در حال نقد کردن آن است، تحمل کند. یعنی وی بهتر است توان تحمل بی تحملی های جامعه را داشته باشد. تحمل برای منتقدان هم هست. من نمی دانم نامجو کجای تاریخ اجتماعی و تاریخ نقد خوانده است که منتقد متحمل تحمل نیست؟! اگر نامجو در قطعه «گلادیاتورها» به یک موضوع یا حساسیت اجتماعی یعنی رهبر می پردازد و از قضا اقلیتی از جامعه و احتمالا نیز از مخاطبان آثار وی بر آشفته می شوند و اکثریتی به دست زدن و هورا کشیدن می پردازند، حال اگر این هنرمند بیاید و قطعه «رضا خان» را بنویسد، بسیار بسیار بسیار عجیب است که همین هنرمند «نفهمد» که چرا این بار اکثریتی یا حتی اقلیتی او را هو می کنند. آیا به صرف اینکه هر نقدی، فقط نقد است، یعنی هیچ نقدی چیزی بیش از نقد نیست و آیا نقد متضمن بازخورد هایی در رابطه با مخالفان، موافقان، حساسیت های اجتماعی، وضعیت موجود و دیگر عوامل، نباید باشد؟؟؟ نامجو اگر واقعا فرق میان نقد رهبر و نقد رضا شاه را «امروز» متوجه نمی شود، فقط موجب تعجب است. و اگر هم متوجه این تفاوت هست، چرا باید نتایج نقد اول و دوم را «با هم قیاس کند» و این دومی را بر نتابد؟؟؟ مگر همه اعتراضات به قطعه رضا خان فقط از جانب سلطنت طلبان دو آتشه صادر شده است؟ چه کسی گفته است؟ اصلن همین برداشت در مورد منتقدان به آن اثر خودش یکی از راه های عنوان چسباندن و پاک کردن صورت مسئله است. اینکه نامجو مخالفان قطعه اخیر را «این طرفی ها» بخواند، خودش تفکیک عجیبی است که دائما در بی بی سی و صدای امریکا از جانب برخی مقیمان در ایران می شنویم که غیر مقیمان در ایران را به آن «می چسبانند» تا بگویند مثلا شما در آزادی های آنطرفی چرا حق داری به وضعیتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران انتقاد کنی، حال آنکه خود ما نمی توانیم در این کشور آریایی اعتراض کنیم!؟!؟ گویی آنها حق اینها را «خورده اند» و آزادی یا کشور چونان معشوقی است که «حسادت» می آورد. همان تفکیک دیرآشنای این وری ها و آن وری ها، که باز هم اطلاق آن از جانب نامجو، عجیب است. پیش فرض این تفکیک آن است که تنها کسانی می توانند در مورد مسائل ایران حرف بزنند، که خودشان از مشکلات و مصائب این وری بودن حتما در لحظه ایراد سخن «برخوردار» باشند. (بماند که اگر به فرض محال ، نامجو همین تفکیک نامناسب را هم پذیرفته باشد، متاسفانه نامجو نیز الآن آن وری است و قاعتدا حق نقد و اعتراض و غیره را ندارد!!! این رویه در نقد بسیار نامناسب است.)
نامجو در انتقاد به برخی نقدها به نوعی اعراض گفته « آنچه باعث نفرت و طرفدارى از قطعه رضا خان مى شود، نقد هنرى نیست، بلکه بحث فقط راجع به مضمون کلمات است». آیا همین سخن خودش جزو اثر هنری مذکور و بخشی از آن است یا در اینجا هنرمند در کنار مخاطبان و منتقدان قرار گرفته و نظر شخصی خود را بیان داشته و این سخن ربطی به عرصه هنری صرف او ندارد؟ اگر این خود بخشی از اثر است چرا در همان اثر ذکر نمی شود یا دست کم در همان زمان پخش غیر رسمی آن؟ معلوم نیست چرا نامجو فراموش کرده که کلمات در آثار او، همچون بسیار دیگر از هنرمندان موزیسین ما که غالبا «اصرار» دارند از «کلام مکتوب و منقول» در قطعات خود سود برند، بسیار بیشتر از آنچه خود در نظر دارد بر مخاطب تأثیر گذار است؟! آیا بهتر نیست چنین هنرمندی برود قطعات بی کلام بسازد تا دست کم برای خود هنرمند که نه ولی برای جامعه و مخاطبین هنرمندی بزرگ در سطح موسیقی بی کلام سازی «هدر» نرود؟ اگر واقعا نامجو چنین تکنیک هایی را در آثار خود به کار برده است، چرا «الآن و نه در ارائه آن آثار» باید بیاید و بگوید؟ مگر ارزش موسیقایی «مطلقا بی کلام» آثار موسیقی این است که سازنده اثر بیاید و از تکنیک های به کار رفته در اثر بگوید؟ یا بخشی از ارزش او آن است که به منتقدان اعتراض کند چرا فلان تکنیک را نفمدیدید؟ فرض کنید بتهوون یا حسین علیزاده بیایند از اینکه چه بس بسیار آن نکات نغز که در آثار خود کرده اند پرده بردارند!!! اگر تکنیک های قطعات نامجو اصلن دیده نشده، و به جای آن فقط یا در بیشتر موارد «کلام» آن جدی گرفته شده، این تقصیر منتقدان و مخاطبان است؟ آیا تکنیک های نامبرده باید برای منتقدین و مخاطبین به اندازه خود هنرمند دارای اهمیت باشند؟ اگر هیچ یا اقلیتی از منتقدین موسیقی داشته یا نداشته ما، آثار نامجو را نقد موسیقایی نکرده اند، این مشکل منتقدین است؟ از چه زمانی این هنرمند است که باید تعیین کند مخاطب یا منتقد چه چیزی را ببیند و چه چیزی را نبیند و چه چیزی را در دیدن و ندیدن در اولویت بگذارد؟ حال از داستان تقصیر بگذریم که قدیمی است، اگر اصلن مهم نباشد که چرا نامجو نمی خواهد متوجه تأثیر بالای صرف کلام نسبت به صرف موزیک در آثار خود شود؛ آیا نباید پرسید که چرا نامجو می خواهد بحث کلامی در مورد آن آثار را کم ارزش نماید؟ گفتن اینکه «چنین نقدهایی هنری نیست»، سوال را به آنجا می کشاند که مگر کلام اثر جزو اثر هنری دسته بندی نمی شود؟ چرا آن ترفند و تکنیک ها به زعم نامجو هنری هستند اما کلام به همان میزان موضوع بحث هنری نیست؟ از فرم کلام هم که بگذریم، مگر مضمون کلام خودش جزو فرم نیست؟ مگر کلام اثر جزو ترانه و شعر نیست؟ از چه زمانی بحث بر سر ترانه و شعر، «نقد هنری» نیست؟ اینکه هنرمند ترانه ای را در اثری به کار برد و بیانگارد که آن ترانه امری «چسباندنی» به اثر و نه بخشی از وحدت اثر بوده است، آیا چنین برداشتی «حق» هنرمند است، اما اعتقاد به خلاف آن لزوما «حق» مخاطب و منتقد نیست؟ اینکه هنرمندی بگوید «این یک شوخی با رضا خان بود، جدی اش نگیرید»، آیا پاک کردن صورت مسئله نیست؟ «شوخی»، مسئله نیست؟ شوخی، جدی نیست؟ مخالفت با «مرگ مولف» است؟ اصرار بر «مرگ مخاطب»؟ شانه خالی کردن از بار پذیرش عواقب یک اثر هنری که آثارش به بازخوردهایی اجتماعی و سیاسی رسیده است؟ پس چرا «کلام» اثر به نواحی حساس فرهنگ قدم نهاده است؟ اصلن چرا «عاقل» کند کاری؟ اگر هم عاقل کند کاری، چرا پای عواقب لرزاننده آن ننشیند؟ منظور جدی نگرفتن قطعه موسیقی است، یا فقط بخش انتقادی آن؟ یا گزینه هیچ کدام؟
در پایان متاسفم که نامجو حوزه «حرف» و نقد را «باتلاق ابتذال» بر می شمارد، و حوزه موزیک را هنر. مگر همین نامجو نبود که در فیلم دیازپام ده هنگامی که پس از استحمام،در حالی که قطعه معروفی از کوهن را پخش می کرد، گفته بود که کاری برای انجام دادن نمانده است و موزیسین های غربی همه کارها را کرده اند؟ در روزگاری که هنر بیش از هر زمانی به تخصص و کالاوارگی تبدیل شده است و دوران شاهکارها و غولان دست کم در هنر به پایان رسیده است، هنرمند حساسیت خود را که خود نیز زمانی از جانب اقشار جامعه تحسین شده بود، اینک جریحه دار شده می بیند. ظاهرا جمعیت همواره باید فریاد شوق بکشند تا هنرمند ناتوانی خود را از تحمل سرخوردگیهایی که در تاریخ ایران فقط و تنها گریبان او را نگرفته است، تاب آورد. به یاد می آورم سال 87 بود شاید در تهران همایشی با حضور ایشان بود که رو به جمعیت گفت «من ویکتور خارا نیستم». چه شد آن همه ذکاوت در خواندن دست روحیات و انتظارات مخاطب؟ چرا باید با شخصیتی شوخی کرد که «امروز پس از دیری بیش از گذشته» دست کم برای برخی تجسم مدرنیسم و ملی گرایی است؟ سخن از تقدیس نیست که او خود نیز چونان بسیاری دیگر اشتباهاتی بخشش ناپذیر داشت؛ سخن از نماد است، نماد برخی مطالبات اجتماعی. اما چرا هنرمندی که ویکتور خارا نیست و دلایل بسیاری می داند برای ویکتور خارا نبودن، به اندک داشته های ایران مدرن، با یک سخر محض بتازد تا وقتی دردش گرفت بگوید آخ، من که شوخی کردم و این نقد نبود؟!؟! بگذریم [که مگر نه عملا بسیاری از موزیسین ها دوره آن فرد در همان مدرسه های موسیقی نظامی فرصت آموزش و اشاعه موسیقی را یافتند؟] چرا محسن نامجو نیز تفاوت بسیار شگفت انگیز «سوار بر جریان شدن» و «بر خلاف جریان حرکت کردن» را نمی فهمد؟ اگر به تاریخ موسیقی انقلابی در مورد انقلاب 57 بنگریم، می بینیم که اکثریت سازندگان آثار بر آن سوار شدند و پس از اینکه انقلاب شد و آنها را نیز از آن ماشین پیاده کردند حتی امکان مخالفت را نیز از دست داده بودند. اما در آن فضا هیچ کس برای ویکتور خارا شدن جان نداد، چرا؟ مگر نه اینکه همانها پیش و غالبا در لحظه انقلاب و پس از آن به انقلابی کردن موسیقی و جامعه پرداخته بودند؟ آیا مگر نه آن موسیقی دست کم اثر«ی» بر جریان انقلاب گذاشت؟ اما نکته اینجا بود که تولید آثار انقلابی بهایش جان دادن «نبود»، اما تن ندادن به فضای اختناق پس از انقلاب چرا. تن دادن به فضای پس از انقلاب حتی برای همان موسیقی دانان و سرود خوانان نیز بیانگر آن بود که آن اقدامات موزیکانه، چیزی بیش از سود بردن (گیرم ناخودآگاه) از جریان اجتماعی موجود نبود و ارتکاب به اقدامی شد که جهت سودش در بازار مخاطب گیری بسیار بیش از ضررهای ممکن به لحاظ اقتصاد موزیک بود. نقد رهبر و نقد مذهب و از این دست انتقادات، اینک و در ایران معاصر خود سوار شدن بر جریان است؛ و اگر هنرمندی از چنین سواری هایی بی خبر است موجب پیاده بودن وی نمی شود. آری، گفتن اینکه اخلاق سگ مدرنیته را به ایران آورد و جملاتی از این دست، نقد آن فرد نیست، اما حرکتی بر خلاف جریان رایج احتمالا مخاطبان شما است و ایدون باد که هنرمندان آب و خار را بیابند چون دیر زمانی بود که ایشان شناگران ماهری بوده اند و از این درخت اجتماعی برها خورده اند. به نظر می رسد دنباله آن مصرع حافظ که ای که از کوچه معشوقه ما می گذری، همواره بر هر اقدام روشنفکرانه در ایران حک شده است و خبر می دهد از آن عواقب دشوار که بر آن مترتب است حتی اگر ترانه ای بخواهد به چنین اقداماتی دست یازد. کلام آخر اینکه محسن خان، من اگر چه با فحش خوردن نوامیس تو مخالفم. اما باید بگویم که اعتبار و ارج هنری تو اگر چه حتما بیش از اعتبار و ارج سیاسی رهبر بود که بخشی از آن حتما به خاطر هجو وی بود، اما بیش از اعتبار ارج سیاسی رضا شاه نبود، از اولی ارج گرفتی و از دومی بی ارج شدی، پس یا آن را بر این سنگ سنگین مکوب و خود را سنگ بر یخ مکن و یا تحمل طریق خودت را بدار و مویه و ناله مکن.

هیچ نظری موجود نیست: