بهانه: این نوشته را به پاس و حرمت فردی ناشناس؛ نویسنده وبلاگ «زجر مدام»، به بهانه مطلبی با عنوان «ما مردمان شریف» از او نوشتم. باشد که بفهیمیم ما که بودیم و اگر «ما» یی هست، «ما» کیستیم. و آیا می خواهیم «ما»، که اصلا ما باشیم؟ نقلی از او: «... اما میدانید بدترین مشکل ما مردم شریف چیست ؟ اینکه ما مردم شریف فکر میکنیم مردم شریف هستیم جدای از اون مشکل که شامل لا شریفان هم هست و آنکه فکر میکنیم که هستیم ».
1. «ما چگونه ما شدیم؟» نام یکی از کتابهای صادق زیبا کلام است. یکی از دوستانم از آشنایی که این کتاب را خوانده بود پرسید: «بالاخره فهمیدی ما چگونه ما شدیم؟». آشنای او گفته بود: «بله، ما هیچگونه ما شدیم». من می خواستم بگم: «اصلا ما هیچوقت ما نشده بودیم که حالا بخواهیم بپرسیم ما چگونه ما شدیم. اصلا کی گفته که ما، ما هستیم؟ ما حتی خودمان هم نیستیم که حالا با هم بخواهیم «ما» بشویم». به قول یکنفر به نام میلاد: « ما ... اصلا «ما» هم نیستیم».
2. آیا واقعا چند کهن الگو و اسطوره های زهوار در رفته رستم و سهراب و فریدون (که به قول احمد شاملو: «رستم از شانومه رفت»)، یک زبان، یک تاریخ مشترک به علاوه یک حافظه ضعیف تاریخی نه چندان مشترک، یک واحد مشترک پولی با تعبیر های بسیار متفاوت حقوقی، مجموعه نسبتا واحدی از حافظه ادبیاتی و شاعرانی که فقط فکر می کنیم همسایگانمان دارند آنها را از ما غارت می کنند، مجموعه نسبتا واحدی از حافظه غذایی تو بگو آبگوشت و خورشت قرمه سبزی، پوشاکی، و چندین و چند خط شکسته و زوایای روی یک کاغذ که بشود نامش را گذاشت نقشه، یک رنگ بندی ثابتی به نام پرچم، محیط اولیه نسبتا مشترک دینی، چند تا فیلسوف که می گویند از کانت و راسل و همه جدیدی هایی که مغز همه شان در الکل بایگانی شده است بسیار بسیار بیشتر می فهمند مثل فارابی و ابن سینا و سهروردی و صدرا، و چند امر و نا-امر اینگونه و آنگونه و هرگونه دیگر = خواهد بود با «ما»؟؟؟
3. هر کس تا به اینجا هنوز می تواند بر ما بودن ما پافشاری کند، شخصا او را به چندین اثر-آهنگ از «محسن نامجو» ارجاع می دهم؛ «اینکه می گن زاده آسیایی و جبر جغرافیایی. ملت تو، ما شدیم، کورش والا. ببین دیازپام 10 خورانده اند خلق را... ببین جهان چگونه کرده است را... نان روز برای سکس شب است، نان شب هم برای عاشق مست. بازگشت همه به سوی او نیست. ما سگ مردمان که وافا می کنیم» شاید محسن بتواند با هنر حقیقی خود، چند دگم باقی مانده از روزگاران ما قبل «من» را برایش بشکند، یا حتی همین «آخر شاهنامه» مهدی اخوان ثالث اگر هم نشد «سگ ها و گرگ ها» عجیب ردیاب است، و گر نه مجبور است به ما، و نه «ما» تن بسپارد، هر کس تا به اینجا هنوز... به قول احمد شاملو، آن شاعر جاودانه: «این ملت، حافظه تاریخی ندارد، فقط هنگامی که در خواب خسته می شود، گاه گاهی از این گرده به آن گرده می شود».
4. البته از آن ما، تا این «ما» می توان تفاوتهایی یافت. خوب به یاد می آورم صدایی را که در برهوت آواز کرده بود: «دشت بی فرهنگی ما، سبز تموم علفاش/ خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دلای آدماش». آن صدا می خواست از آن ما، به این «ما» شکایت کنه. اما به این سادگی ها هم نبود که به قول شاعر: «چون دوست، دشمن است، شکایت کجا بریم!؟».
5. بزرگی گفته است: «الناس أعداء ما جهلوا»؛ «مردم دشمن آنند که نمی دانند/ نمی شناسند». این حرف بزرگی ست. اما تحلیل باید کرد. مردم دشمن آنند که نمی دانند/ نمی شناسند/ نشناخته اند. چرا؟ نتوانسته اند؟ چرا؟ شاید نگذاشته اند؟ چگونه؟ مشغول و مجبور و مجهول و مامور و مزدور و محروم اش بار آورده اند. و گر نه مردم قسم نخورده بودند که بدانند/ بشناسند/ بخواهند که بفهند. چرا؟ برای آنکه «دیگر نترسند». مگر نخوانده ای که «... و اکثر هم لا یعقلون»؟ دقیقا همین جا همان بزرگ می فرماید: «اخبر تقله»؛ «مردم را بیازمای تا دشمن گردی». مردم دوست دارند آنچه می دانند را، هرگز، هیچوقت و به هیچ وجه نفهمند که نمی دانند. مردم می خواهند کاملا مطمئن و متیقن باشند. مردم سقراط ها را نمی خواهند. مردم؛ یعنی ما، شکست دگم ها را نمی خواهند/ نمی خواهیم. اما سوال این است که «چرا؟» حالا همین بزرگ باز گفته است: «الناس فی اخلاقهم امن من غوائلهم»؛ «هماهنگی در اخلاق و رسوم مردم، ایمن ماندن از دشمنی و کینه های آنان است».(این بزرگ علی ابن ابی طالب بود). خوب حالا چه کسی می خواهد اساسا جزو ما، و نه «ما» باشد؟ چه کسی می خواهد، مردم باشد؟ چه کسی می خواهد که از/ جزو «ما مردم شریف» باشد؟ من که هرگز نمی خواهم. چه کسی می خواهد؟ ولی این «چرا» ها، به قول هدایت: «روح آدمی را مثل خوره می خورد و ...» ...
۲ نظر:
جماعت جماعت است
جماعت جماعت نیست
جما عت من دیگه حوصله ندارم
احمد شاملو
ارسال یک نظر