سرگشتگی نشانه ها و انفجار گفتمان ها در ایران و پهنه زبان فارسی روز به روز بر لزوم نگارش و حفظ لغت نامه های جدید می افزاید. لغت نامه های جدیدی که دائم باید در مغز شهروندان فرو بروند و در واقع لازم به طرز شهوتناکی خارج گردند. این همان نکته چشمگیری است که جورج اورل به عنوان «گفتار نوین» و «تفکر دوگانه» بر آن انگشت نهاد، دقیقا همان وضعیتی که ما در ورژن ایرانی تجربه می کنیم. مثال های روز آنقدر زیادند که نمی توان همه را هر روز پوشش داد. مثلا، در حالی که «با سقوط قیمت جهانی نفت و به تبع آن قیمت نفت ایران به زیر ۴۵ دلار، تاکنون ۵/۲ میلیارد دلار، معادل ۱۸هزار میلیارد تومان درآمد نفت ایران کاهش یافته است»، در آن سوی سخن «حسن روحانی، رئیس جمهوری ایران، روز سهشنبه، ۲۳ دی، گفت آنهایی که کاهش قیمت نفت را علیه برخی از کشورها طراحی کردهاند، پشیمان خواهند شد. این راه برای آنها قابل ادامه دادن نیست، اگر از کاهش قیمت نفت، ایران ضرر میکند، بدانید کشورهای تولیدکننده دیگر همچون عربستان و کویت بیش از ایران ضرر خواهند کرد.» این که یک نهاد ضعف خود را به مخالفان نسبتا قدرتمندش، درحالی که زیر بار قدرتشان خم می شود، با کلماتی دال بر ضعف آنها ارائه می دهد، و خود را به قطب قدرت ناظر بر دوگانگی نهایی و ذاتی قدرت/ضعف می چسباند و موقعیت خود را بر
زندگی میان-گربه ایک یک گرگ، در محیط شهری سه نقطه ایک
اینجا یک گربه بود. اینجا یک گربه نیست. زیرا من دو شب پیش، در شب سرد نیمایی، هوس بستنی کردم. بستنی با پودر کاکائوی اضافی که برفرازش پرواز می کند، چه شهوت انگیز. هنگامی که در تاریکی ساعت ده شب از خیابانی می گذشتم... چیزی دیدم... شاید خودش نبوده باشد، چون شبیه اش بود... و شب بود... چه رقت انگیز... شب و نور ساعت ده اش... این گربه از دوران شیر خوارگی نزدیک من بود... اما همیشه آزاد بود... برود، بیاید یا نیاید... هر روز به او غذا می دادم... و چند دقیقه ای نوازشش می کردم... او می رفت، اما گاهی هر روز می آمد... وقتی به او غذا می دادم، حریصانه نمی بلعید... انگار مسئله اش فقط غذا نبود... شاید او برای نوعی رابطه می آمد... برایم، با همه گربه ها تفاوت داشت... اما همیشه خوی باستانی وحشی گری در او ماند، چرا که به هیچ کسی حتی به من در خیابان نزدیک نمی شد... او ادب خیابان را از ادب خانه می شناخت... همیشه محتاط و غربیه باقی ماند... در شور فاصله ها... اگر این گربه ایرانی همان گربه باشد این تسلایم بس... که او به عنوان گربه به آب و نانی بسنده نکرد در زندگی... او به دیدار خواهرش رفته بود که درآن خیابان پاتوق داشت... خواهرش با خاله هایش یک ائتلاف گربه ای تشکیل داده بودند -علی رغم اینکه معمولا پنداشته می شود آنها زندگی جمعی ندارند-... یا به
آرمان های عدالتخانه ای در خدمت قدرت نظامی هسته ای
تا آنجا که به یاد دارم، عدالت خانه یکی از مهمترین و درعین حال مشکوک ترین آرمان های مشروطه در ایران بوده است. اساسا باید در وقوع مشروطه بیش از وقوع انقلاب بهمن شک کرد، زیرا اینک نمادهای عدالت خانه ای و مشروطیت به انحصار کالبد امتدادیافته محمدشاهی و مشروعیون در پیوسته ست. آنکه بیشتر می ماند، قوی تر است زیرا می تواند گذشته را نیز به یکی از نمادهای قدرت معاصر خود بدل نماید و تاریخ را بازنویسی. اما چه باکـــــــــــــــــــــ، هر کس هر چه دارد بیاورد، بگذار نیرومندتر پیروزمندتر باشد که قدرت هرگز امری یکسویه و مفهومی ساده نبوده است. بی گمان، تا به حال در طول تاریخ جمهوری اسلامی، هیچ کس و هیچ سخنی واضح تر از این نمی توانست به وجوه «نظامی» برنامه ی هسته ای اشاره کند؛ «ابراهیم رئیسی٬ دادستان کل کشور گفته برنامه هستهای یکی از جلوههای «قدرت» است و برای جمهوری اسلامی خاصیت «بازدارندگی» دارد.» قطعا با چندتا نیروگاه برق و تجهیزات بهداشتی نمی توان حتی
کیان به تکثر کین ورزند؟ چه کسی از پلورالیسم می ترسد؟
چه کسی از کثرت می ترسد؟ چه کسی از کثرت گرایی می ترسد؟ چه کسی از گرایش«ها» می ترسد؟ این خشمارنج را دستان و داستان چیست؟ رهبر جمهوری اسلامی گفت: اسلام «پلورالیسم» را قبول ندارد. چرا سخن گویان و نمایندگان این حاکمیت دائما باید بر طبل بنیادگرایی برکوبند؟ آیا اظهار این سخن چیزی جز رسوا نمودن خویش است؟ «اسلام» یک مفهوم است و واقعیتهایی متکثر. این «اسلام» تشخصی ندارد که چونان شخصی اساسا چیزی بگوید، چیزی بپذیرد یا ردّ کند. خود مگر گاو سامری باشد! مهمتر از همه، این شمایید که کثرت گرایی را قبول ندارید، پس چه نیازی هست که دائما خود را بپوشانید؟ مدام دال هایی از قبیل «مردم»، «ملت»، «خدا» یا «اسلام» را نهاد جمله های شخصی و گروهی خویش ساخته اید!!! اگر «اسلامی» وجود داشت، چرا تو نماینده انحصاری اش باشی؟ اگر خدایان هستند، خدایان چرا خود سخن نگویند؟ نه مگر تو را سر خدای-بودگی است؟ اگر خدایان مسکوت اند، ازیرا خدایان وجود ندارند. اما آنان که همچنان خواستار خدایگونگی اند از لاشه خدایان و زیر این پوست مومیایی ایشان، چنان سخن گویند که شاید هیبتی خدایوار یابند. اگر «اسلام» کثرت گرایی را قبول نداشته باشد، بی تردید این جهان جای «اسلام» نخواهد بود، زیرا دیگر آرزوی کسی نیست تا در جهانی مونیستیک زیستن. اما لوازم عملی این سخن را در ایران باید جستن. مثلا، وبسایت «الف» در یادداشتی با انتقاد از اسیدپاشیها در اصفهان نوشته «قرار بر این نبود اگر کسی همچون ما نیندیشید به سیمایش چنگ زنیم و رخ همچو ماهشان را با ابرهای سیاه، خطخطی کنیم.» هیچ معلوم نیست قرار چه بود یا نبود، زیرا
آه، پیش از آنکه بمیریم، همه پرسی کنیم... برای همه پرسی، همه پرسی کنیم...
آیا هیچ چیزی به نام «همه» وجود دارد؟ آیا همه توانند چیزی را پرسیدن یا پاسخ گفتن؟ چرا باید از همه پرسی ترسید؟ چه کسی می ترسد؟ چه کسی از همه پرسی می ترسد؟ چه کسی از همه، می پرسد؟ همه چه دارند؟ همه چه می گویند؟ همه چه می پرسند؟ همه چه خواهند گفت؟ «احمد علمالهدی٬ عضو مجلس خبرگان میگوید اولینبار ابوالحسن بنیصدر بود که موضوع رفراندوم را مطرح کرد و حسن روحانی باید از طرح چنین موضوعاتی خودداری کند.» چرا برای بعضی تاریخ با انقلاب اسلامی و از 1357 شروع می شود؟ آیا این بنی صدر بود که سنت همه پرسی را ایجاد کرد؟ بی شک در همه پرسی نظر همه را می پرسند و فرضا هر کس فقط یک رأی دارد، اما چرا برخی از اینکه همه رأی دهند هراسان اند؟ مگر همه چه رأی خواهند داد؟ «محمد غرضی گفته برگزاری همهپرسی اقدام درستی نیست٬ نتیجهای برای دولت
نخواهد داشت و محمد مصدق نیز پس از برگزاری همهپرسی بود که دولتش سقوط کرد.» پس مشکل سقوط است؟ آیا سقوط بد است؟ آیا در سقوط درد است؟ آیا مثلا آلبر کامو ادم بدی است که کتابی به نام سقوط نوشته است؟ آیا سقوط از طریق همه پرسی اشتباه است؟ آیا ثبات از طریق نفی همه پرسی نیک است؟ آیا چنین ثبات غیر همه پرسانه ای، استبداد نیست؟ آیا مصدق برایتان مقدس است؟ آیا مقدس هنوز واژه ای
پایان لوگوس، اضمحلال نوموس؛ آنچه انسان غیرناطق هنوز حق دارد مر گفتن آن را!
تاریخا در ایران، قانون همان بی قانونی است. در این جهان، نماینده، هرگز خودش نیست، بلکه بازتابنده منافع فرد، گروه یا طبقه ای خاص ایست که او را به نمایندگی خود برگزیده؛ اما در ایران، نماینده، آینه جهان نمای منافع جهانی فرد، گروه یا طبقه ای جهانشمول است که انحصارا این جهانی-بودگی ناجهانی را می جهاند. «۲۳۰ نماینده مجلس»، عدد شرمزده ای است، با صدور بیانیهای اعلام کردهاند «حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی "قانونی" بوده و در انتظار محاکمه آنها هستند.» این قانون غیرقانونی، نهایتا پس از نزدیک به هزار و پانصد روز، عدد شرمنده ای، به بی قانونی قانونی بدل شد، توسط نمایندگان اکثریت کوچکی از ایرانیان. اما نکته اینجاست که «قوه قضائیه با صدور اطلاعیهای اعلام کرد برگزاری دادگاه علنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی «مخل» امنیت ملی است و این قوه به این دو نفر اجازه نخواهد داد از دادگاه برای رساندن پیام خود استفاده کنند.» "آه که جز عشقی جنون آسا، هر چیز این جهان شما جنون آسا ست". چه تفاوت می کند انسان زنده ای را از
نقدی بر گذشتگان دوست داشتنی؛ موقعیت دشوار نمادین شاعران و نویسندگان نسبت به انقلاب 57
اخیرا، محمد ملکی نکاتی پیرامون مسئله بنیادگرایی در ایران، معطوف به انقلاب، نوشته، «بگذارید بگویم کشتار و شکنجه و زندان بلافاصله پس از تغییر نظام و قدرت گرفتن روحانیون آغاز شد.» به یاد می آورم دو سه روز پیش در مورد تأثیر انقلاب بر شاعران، نویسندگان و مثلا آدمهای شبهای شعر خوشه و خصوصا انستیتو گوته فکر می کردم، مثلا این مسئله همیشه ذهنم را به خود مشغول کرده است که آیا آنها واقعا پس از لحاظ اینکه همان آزادی های منفی پس از انقلاب از دست رفت به چه می اندیشیدند. بارها به نظرم آمده است که این بیشتر بسته شدن فضای عمومی، آنان را عمیقا سرخورده کرد و حتی می توان این سکوت معنادار را مشترکا میانشان دید، دقیقا همان سکوتی که در این نوشته ملکی از میان رفته است.
یکی از بهترین نمونه ها مقایسه شعر «آخر بازی» است با «در این بن بست»، فاصله کوتاهی میان 26 دی 1357 تا 31 تیر 1358. در شعر نخست شاملو مشخصا یک دیکتاتور، یک مستبد و یک شخص تنها را نشانه گرفته و خطاب شعر جز
یکی از بهترین نمونه ها مقایسه شعر «آخر بازی» است با «در این بن بست»، فاصله کوتاهی میان 26 دی 1357 تا 31 تیر 1358. در شعر نخست شاملو مشخصا یک دیکتاتور، یک مستبد و یک شخص تنها را نشانه گرفته و خطاب شعر جز
FOUCAULT vis-à-vis PLATO in Iran!
"People of Iran, more than bread andwater, need to decorum and pedagogy", one of representatives of Iran's
supreme leader said. This Platonic approach is very familiar to Iranians, namely
people as a herd should learn subjection and subjugation to their shepherd. If you
are a governmental caretaker of an undemocratic Power in a society, this quote to
assert is absolutely free, you can enjoy from your despotic freedom of speech. Power has its making aspect and
The power/knowledge case in Iran contemporary
In
Iran we have an unbelievable philosopher in governmental system to
philosophizing and systematizing despotism. "Muhammad-Taghī Mesbāh Yzdī"
recently has theorized Iran's religious tyrant, supreme leader, in this way:
"although sometimes HE has not been publically supported and accepted by people, HE has done his demands successfully." This is not anything else save
legitimizing of despotism by a philosopher who philosophizes a
philosophizing in strange Persian time

فردیتهای انفرادی علیه امر عمومی؛ پیروزیهای فردی، شکست عمومی
به راستی با ارتباطات هر چه بیشتر، امور بیشتری وارد عرصه عمومی می شوند، بیش از همه فقدان تاریخی حوزه عمومی و فردی-شدن و فردی-دیدن و تکه تکه ساختن امر عمومی.
اخیرا در پی نقدی از نادر فتوره چی بر بهاره رهنما کار به پلیس و دادگاه کشیده است. من نقد و پاسخ نقد و پاسخ برادر شوهر را هم خواندم و مواردی برایم جلب نظر کرد.
یکی از دعواها بر سر عنوان «روشنفکر» و مترادفاتی از قبیل «روشنفکر-نما» بود؛ واقعا بسیار عجیب است، هنوز کسانی روشنفکری را یک شغل یا حرفه در نظر می گیرند، در غیر اینصورت چرا باید از اینکه کسی روشنفکر باشد یا نباشد عصبانی شویم یا یک اصالتی را فرض گرفته مورد دروغین اش را روشنفکر-نما بخوانیم؟ روشنفکری هیچ ذات یا اصالتی ندارد، روشنفکری یک وجه یا نقش از وجوه و نقش های اجتماعی در حوزه عمومی است. هر وجه انتقادی کارکردی روشنفکرانه دارد. دوره این اصطلاح به معنای کلاسیک باشکوهش واقعا گذشته است؛ امروز هر نقدی در حوزه عمومی، روشنفکری است. در باب نقد هم باید گفت نقد به خودی خود هیچ اصالتی و ذاتی ندارد. اما، در ایران، نکته این جاست که روشنفکری به امری سلبی بدل شده؛ به این معنا که
اخیرا در پی نقدی از نادر فتوره چی بر بهاره رهنما کار به پلیس و دادگاه کشیده است. من نقد و پاسخ نقد و پاسخ برادر شوهر را هم خواندم و مواردی برایم جلب نظر کرد.
یکی از دعواها بر سر عنوان «روشنفکر» و مترادفاتی از قبیل «روشنفکر-نما» بود؛ واقعا بسیار عجیب است، هنوز کسانی روشنفکری را یک شغل یا حرفه در نظر می گیرند، در غیر اینصورت چرا باید از اینکه کسی روشنفکر باشد یا نباشد عصبانی شویم یا یک اصالتی را فرض گرفته مورد دروغین اش را روشنفکر-نما بخوانیم؟ روشنفکری هیچ ذات یا اصالتی ندارد، روشنفکری یک وجه یا نقش از وجوه و نقش های اجتماعی در حوزه عمومی است. هر وجه انتقادی کارکردی روشنفکرانه دارد. دوره این اصطلاح به معنای کلاسیک باشکوهش واقعا گذشته است؛ امروز هر نقدی در حوزه عمومی، روشنفکری است. در باب نقد هم باید گفت نقد به خودی خود هیچ اصالتی و ذاتی ندارد. اما، در ایران، نکته این جاست که روشنفکری به امری سلبی بدل شده؛ به این معنا که
The Cat in ZOO feeds bread, PHILOSOPHY in GTA world of Persia
In Persia, traditionally we have some
the court philosopher, the court flatterer to baptize our religious King by
some kinds of philosophizing. One of them is Javādī-Āmolī who, to criticize or anything, just
now has said "the West is an organized ZOO." So this philosopher, this Master, this Theologian, has been
transformed by his hands to a professor of the Zoo-philosophy-logy just like
that. This is only the shameful projection his obsession to the other and a subverted
Orientalism. In the neighborhoods, in our "unorganized ZOO", what
else do we have? "They,
Mīr- Hoseyn Mūsavī and Mehdi Karrūbī, have been recently permitted to buy bread and to hike", Saffār-harandi, the cultural adviser of SEPAH
commander in Iran, said. To draw your attention, I want to refer you to a poem
of one of the greatest poets in Persian language, Obeyd Zākāni (1300 – 1371), in his political
fable, The Mice and
the Cat. The cat, after swallowing some mouse, want to
اشتراک در:
پستها (Atom)