زندگی میان-گربه ایک یک گرگ، در محیط شهری سه نقطه ایک


اینجا یک گربه بود. اینجا یک گربه نیست. زیرا من دو شب پیش، در شب سرد نیمایی، هوس بستنی کردم. بستنی با پودر کاکائوی اضافی که برفرازش پرواز می کند، چه شهوت انگیز. هنگامی که در تاریکی ساعت ده شب از خیابانی می گذشتم... چیزی دیدم... شاید خودش نبوده باشد، چون شبیه اش بود... و شب بود... چه رقت انگیز... شب و نور ساعت ده اش... این گربه از دوران شیر خوارگی نزدیک من بود... اما همیشه آزاد بود... برود، بیاید یا نیاید... هر روز به او غذا می دادم... و چند دقیقه ای نوازشش می کردم... او می رفت، اما گاهی هر روز می آمد... وقتی به او غذا می دادم، حریصانه نمی بلعید... انگار مسئله اش فقط غذا نبود... شاید او برای نوعی رابطه می آمد... برایم، با همه گربه ها تفاوت داشت... اما همیشه خوی باستانی وحشی گری در او ماند، چرا که به هیچ کسی حتی به من در خیابان نزدیک نمی شد... او ادب خیابان را از ادب خانه می شناخت... همیشه محتاط و غربیه باقی ماند... در شور فاصله ها... اگر این گربه ایرانی همان گربه باشد این تسلایم بس... که او به عنوان گربه به آب و نانی بسنده نکرد در زندگی... او به دیدار خواهرش رفته بود که درآن خیابان پاتوق داشت... خواهرش با خاله هایش یک ائتلاف گربه ای تشکیل داده بودند -علی رغم اینکه معمولا پنداشته می شود آنها زندگی جمعی ندارند-... یا به
حیات اجتماعی میان-گربه ای خود در کوچه ها پرداخت... شاید حتی در مذاکرات کوچه-شهری برای اتحادیه گربه های معاصر ایرانی... گربه حتی گربه-ی-من نبود... گربه، گربه خودش بود، خودش بود... دو روز است که بازنگشته... اگر او خودش باشد، و خودِ من-اش نباشد، چرا وسط خواندن متن گادامر باید این نوشته را بنویسم... او بخشی از افق تفسیری من از فهم خودم نسبت به تاریخ ایران شد... شاید من، یک من-گربه شده ام... اما من به عنوان یک گرگ نمی توانم گرگِ گربه ای شوم... اما تحقیقات ژنتیک نشان می دهد که حیوانات و توتم ها نیز دچار جهش های ژنتیکی می شوند، پس بهتر است اندیشه های متافیزیکی پیرامون گربه و گرگ را کنار بگذارم... به گربه هایی که سواد خواندن دارند یا خواهند یافتن در آینده... به گربه هایی که به اینترنت ره خواهند یافت و مطلب خواهند نوشت و خواند... به گربه های خیابانی، به گربه های شهری... می خواهم بگویم، در قضاوت تان نسبت به انسان ها، همه را یکی نکنید... انسان وجود ندارد (همانطور که آنتیستنس و فوکو می گویند)، انسانهای مختلفی وجود دارند... از انسان ها، در فروکاستن و حکم کلی دادن، تقلید نکنید... مراقب باشید مثل سگها شما را نکشند... هر چند خود بهتر می دانید که شما را نه با اسلحه، بلکه با سم می کشند... یا با ماشین ها بی احتیاط... ما بخشی از حیات همدیگریم...

هیچ نظری موجود نیست: