وقتی به ذهنشان خطور می کند چند جرعه تاریخ بنوشند

اختلافی در دانستن نیست، زیرا دانستن هیچگاه اهمیت خاصی نداشته است؛ اختلاف در خواستها و منافع است که دانستن را مختلف می سازد. دانستن به تعبیر مارکس پیرو و به تعبیر رورتی سربار خواستن است. "احمد علم‌الهدی٬ عضو مجلس خبرگان رهبری گفته جوانان نسل سوم درباره «حقانیت» انقلاب سال ۱۳۵۷ دچار «تردید» شده‌ و این فکر به ذهنشان خطور کرده که «شاید» پهلوی حکومت «بر حقی» بوده است." حتی نماینده رهبر هم می داند که ما می دانیم و ما هم می دانیم که شما می دانید و شما هم می دانید که آنها می دانند. اختلافی در دانستن نیست، هر چه ما و شما و آنها می دانیم و دانید و دانند کم و بیش مشترک است؛ آنچه به تفاوت ره می برد واقعیت اجتماعی و منافع متقابل است. شاید تنها اختلاف دانستنی، که آن نیز خود یک اختلاف خواستنی دیگر است، نیست مگر اینکه قرن هاست می دانیم گودو نمی آید/ زیرا هیچ گودویی وجود ندارد/ و سفره را نمیندازد/ و نان را قسمت نمیکند / و پپسی را قسمت نمیکند / و باغ ملی را قسمت نمیکند/ و شربت سیاه سرفه
را قسمت نمیکند/ و روز اسم نویسی را قسمت نمیکند/ و نمره ی مریضخانه را قسمت نمیکند/ و چکمه های لاستیکی را قسمت نمیکند/ و سینمای فردین را قسمت نمیکند/ و درختهای دختر سید جواد را قسمت نمیکند/ و هرچه را که باد کرده باشد  قسمت نمیکند/ و سهم ما را نمیدهد. نه، هیچ نه وَ. نه، اما نیامدن گودوار دیگری به فقدان انتظار منجر می شود، و چه خوب زیرا امید یوتوپیایی همواره یکی از خشن ترین امیدواری ها بوده است. وقتی به ذهنشان خطور می کند چند جرعه تاریخ بنوشند و مست کنند و با شعر فروغ برقصند، خواستن باز دانستن را تولید می کند.

هیچ نظری موجود نیست: