بازسازی یک تجربه آنتولوژیک دهه شصت

همه جا منتظرند/
همه کس می پرسند/
ناجی شرق کجاست/
آنکه جنس خود ماست/.
به یاد می آورم کودک بودم، هر وقت این ترانه اردلان سرفراز را با صدای ابی می شنیدم نمی فهمیدم ناجی شرق چه معنایی می دهد و بهش فکر می کردم. این کلمه خودِ جادو بود چون هیچ جای دیگری وجود نداشت. در مورد ترانه های پاپ واقعا کنجکاو بودم، حدود نه سالم بود که از خاله م پرسیدم معنای «قلب تو قلب پرنده، پوستت اما پوست شیر» چیه؛ او خیلی خوب توضیح داد قهرمانی که دلی کوچک دارد. شعر و تفسیری که به آن قالب می داد درک عجیبی از قهرمان "اولین خون"، رمبو، برایم می ساخت. چقدر خوب است که قهرمان باید آسیب پذیر باشد، وجه رویینه نابودن قهر. ولی با اینکه معنای ناجی شرق را متوجه نمی شدم، معنایش را نمی پرسیدم. اما چرا؟ یادم می آید از بقیه ترانه و حالت صدا و فضای آن سالها که تازه جنگ تمام شده بود و این آهنگ را می شنیدم معنای کلی شعر را در می یافتم. یکی از آشناهای مان اسمش "ناجی"- اسمی که میان عرب های خوزستان رایج است- و همسرش رو از دست داده بود. من مطمئن بودم "ناجی شرق" هم مثل ناجی خودمون باید وجود داشته باشه و شاید از مرگ همسرش خیلی غمگینه. وقتی صدا می خواند "همه جا منتظرند" انگار
همه داشتند گریه می کردند، وقتی می سرود "همه کس می پرسند" انگار در و دیوار و ذرات هوا هم آشفته می پرسیدند. این سوال پیش می آمد؛ چه می پرسند؟ در انتظار چه کسی؟ فقط یک سوال وجود داشت وقتی فریاد استغاثه وار بر آسمان و زمین می شورید و روی "شرق" تکیه می کرد و تأثیرش را تشدید،
"ناجی شـــــــــــــــرق/
کجــــــــاست؟"
 سوال، سوال، چقدر سوال پرسیدن خوب بود، چقدر خوب یاد گرفتم سوال پرسیدن را چقدر دوست دارم، چقدر این شعر مرا به یک موجود علامت سوالی تبدیل کرد. "ناجی شرق" اگر هم وجود نداشت، که هرگز نداشت و من نمی دانستم، با همین سوال به وجود می آمد هر چند در دور دست عدم گون کهکشان ها. اما صدا فقط سوالی مطرح نمی کرد، می گفت "ناجی شرق" از "جنس خود ماست"، مثل ناجی خودمون که از جنس ما بود. اما جنس خود ما چه بود؟ و تمام فضای آن سالها روی خودش تا می شد. آنگاه که صدای غول آسای ساتیر جاودان به "همه جا..." می رسید نمی توانستم مثل دیوانه ها با او فریاد نکشم. صدایی که نمیدیدم خودش جای خالی ناجی شرق را پر می کرد و مرا به تکرار سوال ابرقهرمانی کلام و صدا می کشاند. تنظیم آهنگ طوری بود که قبل از رسیدن سیل صدا به "همه جا..." یک فضای تهی در تنظیم ارکستر برای انفجار مؤثر کلمه نهایی ترانه ایجاد می شد، همانطور که "ناجی شرق" چون قهرمانی آسیب پذیر وارد می شد. وقتی صدای کیهان انعکاس می یافت و خودآگاهانه به خودش پاسخ می داد
ناجی شرق تو یی/
ناجی شرق من م/
حس می کردم صدای همه جهان بپاسخم آمده است؛ همه منم همه جا منم همه چیز منم. هر چند هیچ متوجه منظور کلام نمی شدم، اما "احساس" می کردم. آغاز ورود صدا نوعی تعلیق عاطفی ایجاد می کرد در "سفره دنیا پر/ سفره تو خالیـــست" که یاد حسی تعلیقی می افتادم، شبیه وقتایی که رو صندلی عقب پیکان بابا به یک زیر گذر وارد می شدیم. اما ترانه دائما از یک "شکست" سخن می گوید، و بسامد بالای "سهم" آن را به "سهم شکست" تبدیل می کند. من واقعا نمی فهمیدم رمبو در آخرین خون شکست می خورد یا پیروز می شود، ناجی شرق هم وضعیتی نامعلوم دارد چون من "با دیدن تو همه جا می شکنم". مطمئنا همه چیزهایی که به این تجربه نسبت می دهم در کودکی اتفاق نیفتاده اند، بلکه زیر سالها تجربه دفن شده و نقشی بر اینک می افکند. هنوزريال شاید چیزی جز حالت خوابها و ترانه ها و داستانها نیمه خودآگاه و فراموش شده کودکی بیشتر نباشد.
مرزها، مرز شکست/
سالها بعد، با الف، ماشین، اتوبان، سرعت، حرکت، آدرنالین، باز هم صدای ابی، تُن و طنین و انعکاس ساتیریک، باز هم فریاد همصدایی، "من تو را می بینم". موزیک، مراسمی است از ادراکات وجه دیونیزوسی وجود، باید اجرا شود، لوکیشن می خواهد، حرکت دارد، تنانه است، فراشنیداری است، شکستن چند مرز است، چند مرز شکسته که یکی کودک می شکند تا استحاله ای از شیر چنین گفت زرتشت نیچه باشد.

هیچ نظری موجود نیست: