مسئله معیار/ های صدق 2

معیار مطابقت صدق/ حقیقت

1. توصیف: یک گزاره فقط وقتی صادق است که مطابق با واقعیت باشد. «این نظریه عقل متعارف است، اگر بتوان عقل متعارف را در این باب صاحب رای دانست. معمولا تصور ما این است که وقتی عقیده ای را در باب جهان خارج ابراز می کنیم، صدق یا کذب این عقیده برخاسته از عقاید دیگرمان نیست بلکه فقط ناشی از مابازاء خارجی آن است». (پرسشهای بنیادین فلسفه. ص 88)

مثال ها: «نظریه مطابقت به آسانی در مورد گزاره های تجربی صدق می کند. آیا بر روی این میز پنج کتاب وجود دارد؟ کافی است این گزاره با واقعیت سنجیده شود.(تحلیل فلسفی. جان هاسپرس. موسی اکرمی. ص 119)

پیش از هر چیز مناسب است در باب عقل عرفی/ سلیم (common sense) سخنی گفت. فیلسوفان در طول تاریخ همواره یا غالبا از عقل عرفی می گریزند، البته پذیرش یا ابراز این حکم کاملا بسته به این است که تلقی ما از فلسفه چه باشد. مطمئنا اگر عقل عرفی ملاک نهایی/ نخستین/ خوبی برای قضاوت و تاملات فلسفانه بود، دیگر چه نیازی به تفلسف این فعالیت منتزعانه گاه محض وجود داشت؟ فیلسوفان بارها در آثار خود از مورد قضاوت واقع شدن آرائشان توسط عقل/ عقول عرفی زمان خویش شکوه نموده اند. اما به هر حال همین عقل عرفی هم کاملا بی اهمیت نیست و همیشه نمی توان از آن غافل و منزوی اندیشید، هر چند این جمله هرگز مورد تایید من نیست با این حال من هم نمی توانم بگویم عقل عرفی هرگز هیچ اهمیتی ندارد، حتی در تفلسف، چرا که تفلسف همواره با زندگی در جریان است و انسانها به هر ترتیب عموما با عقل عرفی تفکر و قضاوت می کنند . فیلسوفان و متفلسفان نیز در خلاء و انزوای محض نمی اندیشند.

اما مشکل و آفت بزرگ عقل عرفی در مسیر تفلسف نباید مغفول بماند. «اغلب مردمان قضاوت خود را در باب صدق و کذب بر اساس دیدگاه/تلقی/نظر اکثریت متنی می سازند.»( مقاله ای اینترنتی با نام truth as majority opinion از Austin Cline) و این دقیقا همان چیزی است که به نظر من فلسفه با تقابل و برای اجتناب از آن اساسا آغاز می شود. و این عقل عرفی در سخت ترین تجلی خود با عنوان مرجعیت رأی اکثریت یا اجماع/ توافق عمومی (general consensus) ظهور می کند، و حتی به محبوبیت گرایی (populism) در عرصه های سیاسی و اجتماعی می انجامد، می توان به بحث تاکید و توافق و اجماع عمومی در تاریخ انگلستان بر سر برده داری و دفاعیات محکم از آن رجوع نمود که در این مورد از مثال های بسیار خوبی ست، هر چند «دموکراسی که از محبوب ترین و کم اشکال ترین مصادیق نظام های حکومت است» نیز از موارد قابل تامل در باب رأی اکثریت است و دقیقا به خاطر همین ظرایف است که نمی توان حرف اول و آخر را در انکار و قبول معیارها و نظریات به این راحتی ها زد، به هر حال فلسفه نه حرف آخر را می زند و نه حتی حرف اول و نه حتی بهترن حرف را.

2. تحلیل ها و نقد ها و اشکالات: صدق همان مطابقت با واقع است. یکی از آفت هایی که به نظرم همیشه باید از آن اجتناب کنیم این است که سعی نکنیم در تعریف یک مفهوم، به مفاهیم هم عرض و مشابه در وضوح و تمایز معنای همان مفهوم دست ببریم، هرچه باشد معرِف باید روشن تر از معرَف باشد. در همین تعریف مفهوم صدق، استمساک به مفهوم های مطابقت و واقع/ واقعیت یکی از نمونه های خوب است. آیا به راستی می توانیم خود را همراه با موافقان این تعریف، در پذیرش این پیش فرض مشارک بدانیم که مطابقت و واقعیت از صدق به مراتب روشن تر هستند؟ اساسا اکثر ایرادات و انتقادات بر این تعرف و معیار از صدق ریشه در همین عدم موافقت در پذیرش پیش فرض مذکور دارد. واقعیت اولا یک مفهوم و موضوع متافیزیکی است و ما اولا سعی می کنیم که حوزه ها را تفکیک کنیم؛ تفکیک هستی شناسی از معرفت شناسی. اگر این گونه است تعریف و معیار مطابقت صدق به آفت درآمیزی و خلط در تعریف یک مفهوم معرفت شناسانه توسط استمساک به یک موضوع و مفهوم هستی شناسانه گردیده است. اما اکثر نقدها و ایرادات مبتنی بر مطابقت اند. «اساسا ما چگونه می توانیم بگویی که چیزی مطابق با واقعیت هست یا نه؟»( از مقاله اینترنتی problem & definition of truth از Austin Cline ) آیا مطابقت، چیزی از قبیل مقارنت/ مقاربت/ مشابهت/ مجانست یا امر دیگری است؟ مشکل دیگر اینکه هر کسی ممکن است و قطعا مثالهای تاریخی در فلسفه موجود است که نظر و رأی خود را در این یا آن مسئله یا مبحث فلسفی و انتزاعی مطابق با واقع و بنابراین صادق بداند/ دانسته است، و نظرها ضد و نقیض می توانند باشند/ بوده اند؛ حال کدامیک از این نظرها صادق اند؟ مسکل بزرگتر اینکه هیچ بلندترین دیدگاه یا منظر مطلقی (first place) هم وجود ندارد، البته ممکن است شما فعلا یا هرگز این سخن را قبول نداشته باشید که در این صورت شما مشکلی اساسا در تعریف صدق به مطابقت با واقع ندارید و لااقل من نمی دانم چرا دارید حرفهای مرا می خوانید!!!

سخن آخر: می کوشم در ادامه سیر این مباحث، بهترین دفاعیات را در باب معیار مطابقت صدق بیایبم و مطرح کنم و اگر بتوانم نقد و اگر بشود رد کنم.

معیار مطابق واقعیت صدق اساسا منجر به رویکرد مطلق گرایی در باب حقیقت در فلسفه می شود.

از اینکه من یک نسبی گرا و انسجام گرا هستم، پیشنهاد می کنم به تحلیل های من هم ظنین باشید و هرگز بع آنها اکتفا نکنید.

هیچ نظری موجود نیست: