ساریداسی از انسان می نویسم

انسان هرگز نباید بکوشد تنهایی اش را از میان ببرد؛ زیرا هرگز هم تنهایی را نمی توان از میان برد، با این کار او تنها خودش را کوچک می کند و باعث سوءتفاهمات و انتظارات بیهوده میان خویش و دیگرانی که از ما ساخته اند و دیگرانی که ما از دیگران ساخته ایم می شویم. . هیچکس انسان را نمی فهمد. دوستی بر اساس یک فهم، نوشته ای بر امواج دریا ست. بهتر است انسان تنهایی اش را بپذیرد و پذیرش غیر از تحمل کردن است. دوست داشتن دردناک ترین احساس است. با دوست داشتن حتی انسان تنهاتر هم می شود. انسان نباید بکوشد دوست داشتن اش را اثبات نماید، که به دوست داشتن اش بچسبد؛ که این در نهایت هرچند شاید دیرهنگام باعث ایجاد رنج می شود، هرچند دوست داشتن از والاترین احساسات انسان است، با اینهمه نمی توان همین عقیده خود را بپذیرم . انسان در آغوش هیچکس آرام نمی شود. انسان گریان است. انسان زخمی است. بگذار انسان بگرید، این از خلوص ماست. این بازگشت جاودانه است. این ادراک یک فهم کهن است. انسان خودخواه است. انسان واقعا خودخواه است. بنابراین من همواره از پیش آمد مرگ استقبال می کنم؛ هرچند که شجاعتم، مرا در واپسین لحظه به خویش وانهد. می خواهم بگویم یا در این زندگی امور بسیاری هست که من نمی توانم درک کنم، و یا در این زندگی امور بسیاری هست که اصلا ادراک شدنی نیست؛ پس نپرس که «معنای زندگی چیست؟»، چرا که خواهم گفت تحمل انتظارات تو از زندگی بر دوش تو، تو را آزرده است. زندگی معنایی که تو بتوانی درک کنی ندارد. تحمل بی معنایی زندگی صادقانه تر از تحمیل معنایی برای گریز از ترسِ بی معنایی زندگی است. بگذار به تو بگویم که هیچکس نمی داند معنای زندگی چیست و اگر هم بداند، تو نمی توانی بدانی که معنای زندگی همان است یا نه.

هیچ نظری موجود نیست: