ساریداسی؛ برادر گرگ


به ویلیام بلیک برای آفرینش "ببر"


آنگاه که تجسم تو در مَرغزاران می تند

و هاله های آبی مِه را می شکافد

قلب کافر جنگل به خداوند استغاثه آغازد

و عالم در نخستین سکوت مطلق فرو می رود

گرگ ای برادر من

هرگز صدف پلکهای سوزاننده خود مگشای

تا جلگه در آتش خورشید های التیام ناپذیر تو ذوب نیاید

چنگالهای فاتح خویش در تاریکی برف آشکار مکن

باشد که زن کیهان از بلندترین جیغ خود نمیرد

زندهای ناشکستپذیر تو در خوانش هزاران افسانه

در رامش تو شعر های کوهستان شبانه می سرایند

چهرگان تو ناآشنایی پذیرترین با هر التماس

و در هر فلق خداوند میشی در تقدیس آفرینش تو ذبح نماید

برادر من ای گرگ

از زخمهای تو بر گذر از برف گلهای گرمسیری می شکوفد

مسیحان شکوه دندان تو را در مردار ادراک می کنند

هیچ پادشاهی به سان تو خواستار آوارگی نبود

دشخوارترین لحظه برای حقیقت مرگ

رویارویی با حقیقت نامیرای توست

هیچ نظری موجود نیست: