معیار/ های حقیقت، انسجام گرایی، 3

معیار/ های حقیقت، انسجام گرایی، 3

انسجام/ گرایی (coherence/ coherentism)

تعریف: «صدق یک گزاره عبارت است از همخوانی آن با مجموعه ای از گزاره های دیگر».(تحلیل فلسفی. جان هاسپرس. موسی اکرمی. ص 120) «براساس این نظریه صدق ناشی از رابطه بین حکم و چیز دیگری، مثل واقعیت نیست، بلکه ناشی از روابط بین خود تصدیقات است».(پرسشهای بنیادین فلسفه. یوینگ. محمود یوسف ثانی. ص 91) «تئوری انسجام گرایانه صدق جملات صادق را به آن دسته از جملات محدود می سازد که با مجموعه معیّن و محدودی از دیگر جملات منسجم باشد. اعتقاد یک فرد زمانی صادق است؛ اگر و تنها اگر آن اعتقاد با همه یا اکثر باورهای دیگر همان شخص منسجم باشد».(تعریف انسجام گرایی از coherentism از wikipedia) «تئوری انسجام صدق بیان می دارد که صدق/ حقیقت هر گزاره صادقی عبارت است از انسجام آن گزاره با مجموعه معیّنی از گزاره ها».( از مقاله اینترنتی the coherence theory of truth از Stanford encyclopedia of philosophy)

تاریخ بحث: «اساسا ارائه معیار و نظریه انسجام در تاریخ فلسفه به اسپینوزا و هگل باز می گردد».( بر گرفته از مقاله اینترنتی coherence theory of truth از (Austin Cline «این تئوری به خصوص مورد علاقه و طرفداری ایدئالیسم عینی (objective idealism) واقع می شود که خود نافی وجود تمایز تمام عیاری میان آنچه به شناخت می آید و دانستن آن چیز می باشد، که تئوری مطابقت صدق به نظر می رسد به آن تمایز تمام عیار البته نیازمند است.( از سایت philosophy professor از ذیل عنوان coherence theory of truth منسوب به H Joachim, The Nature of Truth (1906))

تقسیم تئوری های انسجامی صدق: انسجام/ گروی تئوری و روایت های مختلفی دارد. از این میان می توان کل نگری و.و.کواین، نظریه براند بلانشارد، دیدگاه برادلی، و نیز روایت انسجام گرایانه اوتو نویرات را نام برد.

تحلیل و شرح و بررسی مشکلات مطرح در این تئوری:

مهمترین نکته در درک این تئوری، درک کاربردی بودن آن و غیر نظری (speculative) آن است. در این معیار یا تئوری هرگز به شما گفته نمی شود که اساسا صدق چیست، تعریف ماهوی یا حتی ذاتی صدق چیست. بلکه به شما بر اساس پرسش اصلی گفته می شود که «چگونه می توان صدق را تشخیص داد و تعیین نمود». این تکیه بر اجتناب از ارائه تعریف مفهومی و تاکید بر ملاک و معیاریت صدق خود از نکات مثبت ارائه این تعریف کاربردی در جهت درک درست تری از مشکل و مسئله اصلی صدق است؛ چرا که در این تئوری هرگز بر خلاف تئوری مطابقت صدق به این پیش فرض استمساک نگردیده است که «می توان صدق را تعریف نظری نمود»؛ چه بسا که نتوان صدق را تعریف کرد! چه بسا اساسا صدق قابل تحویل و تاویل به مفهوم/هایی روشن تر از خود نباشد!

پیش فرض ها: در تعریف های این تئوری چند مفهوم مهم است که تکرار می شود؛ «همخوانی/ انسجام/سازگاری» با یک مجموعه معیّن از گزاره ها. سازگاری یک گزاره با یک مجموعه از گزاره ها، خود مبتنی بر دو امر است.1) رعایت/ پذیرش اصل عدم تناقض و 2) اصل همخوانی و عدم متنافی الاجزا بودن یک کل/ واحد. به این ترتیب که این نظریه اساسا مبتنی بر پذیرش این دو پیش فرض است.

ایراد: یکی از ایراداتی که غالبا مطرح می شود این است که «سازگاری یعنی چه؟ و سازگاری مفهومی مبهم/ غیر قابل وضوح/ حتی نسبی است».

تحلیل روانشناختی: به لحاظ روانشناختی به نظر می رسد که هر انسانی عملا خوب یا بد، اساسا زمانی می تواند یک گزاره یا باور را بپذیرد که بتواند آن را در کنار دیگر گزاره ها و باورهای از پیش مورد قبول خود قرار دهد؛ منظورم از قرار دادن، رفع هر گونه تناقض در نظام/ کل/ مجموعه باور/ گزاره های شخص است. در واقع هیچکس نمی خواهد مجموعه باور هایش را به هیچ وجهی دچار تناقض درونی یا عدم انسجام نماید.

تحلیل فلسفی و ترجیح نظریه انسجام بر مطابقت: مجموعه باور ها و گزاره های یک کل/ مجموعه معتقَد باید با هم سازگار باشند تا بتوان آنها را صادق دانست. برخی گفته اند که اجزای یک کل در ضمن باید همدیگر را حمایت نمایند. البته می توان این شرط را پذیرفت یا نه. اما اساسا لوزمی ندارد که چند باور/ گزاره صادق حتما یکدیگر را حمایت نیز کنند؛ چرا که صادق ها می توانند به یکدیگر ربطی نداشته باشند. اما نکته آن است که در صورت ظهور عنصر حمایت که این یک نیز مفهومی نسبی است، یک مجموعه/ کل می تواند منسجم تر هم تلقی شود.

یکی از مهمترین و بحث انگیز ترین نکات در باب انسجام گرایی که بیش از هر چیز دیگر باعث گریز فیلسوفان و معرفت شناسان از آن می شود، مسئله بسیار مهم تشکیکی/ تدریجی/ نسبی بودن صدق است. هر چه کل/ مجموعه دارای اعضای منسجم تری باشد، از صدق بیشتری برخوردار و به این معنا صادق تر است. عادت معمول فیلسوف/ معرفت شناسان این است که صدق امری هست و نیست/ متواطی/ و خلاصه نسبیت و تشکیک پذیر نیست، و این امر و عنصر کاربردی توجیه است که مشکک/ نسبی/ بیشتر یا کمتر است. و هرچه توجیه بیشتر، آنگاه احتمال صدق بیشتر؛ حال این مطلب به عنوان یک ایراد به جای خود که همین روایت توجیهی/ صدقی خود امر صدق را با توجه به تناظر گریز ناپذیر نسبیت و تشکیک در امر توجیه، خود دچار نوعی نسبیت/ تشکیک می نماید. اما بررسی این مطلب که چرا فیلسوف/ معرفت شناسان از نظریه انسجام و خصوصا نسبیت پذیری صدق می گریرند، جای تأمل و بحث و بررسی دارد. چه بسا عقیده به این عقیده یا پیش فرض به ظاهر معرفتی نیز از قبیل همان پیش فرض های متافیزیکی به جا مانده از عصر وجود نظامهای متافیزیکی دوران های گذشته فلسفه است که به هر حال در آینده سعی می کنیم در این وبلاگ به آن بپردازیم.

1. در نظر گرفتن این اصل بسیار مهم است که «برای توجیه، هر چه به مفاهیم/ قواعد/ پیش فرض های فلسفی و یا حتی متافیزیکی و غیره بیشتر مستمسک شویم؛ آنگاه اساسا توجیه بهتری خواهیم داشت». البته می توان در همین امر نیز اختلاف داشت و موافق نبود. این سخن، خود روایتی معتدل از اصل تیغ اکام است؛ هرچند اصل تیغ اکام نیز روایت های متفاوتی می پذیرد. تاریخ علم به نظر من به خوبی می تواند قوت و رواج ناخوآگاه روایتهای مختلف این اصل را نشان دهد. به نظر می رسد برای انتخاب میان دو دیدگاه در باب حقیقت/ صدق، دو دیدگاه در باب معرفت و غیره، دو دیدگاه مطابقت با واقع و انسجام گرایی، انسجام گرایی صدق به پیش فرض ها و اصول و گزاره های (خصوصا متافیزکی) کمتری مبتنی گردیده است.

1-1. اصل وجود واقعیت به معنای متافیزیکی و اصل توانایی دست یابی به این واقیت مورد روایت متافیزیک در نظریه مطابقت صدق، خود پیش فرضی سنگین و اضافی است که حتی صادق بودن آن نیز به قول امانوئل کانت قابل اثبات نیست، حال چه رسد به اینکه این پیش فرض صادق باشد؛ چرا که این بحث خود در باب مسله و معیار صدق است و بنا بر حفظ تقدم و تأخر در پیش فرض ها، نباید در محل نزاعی به نام صدق و معیار صدق و بحث در باب چیستی و چگونگی دست یابی به صدق، به این امر متمسک شویم که مفاهیمی را در نظریه و معیار صدق خود به کار بریم که خودشان محتاج پیش فرض گرفتن تحصیل بهترین معیار صدق باشند و اولا باید کوشید تا صدق همین مفاهیم را بر اساس معیاری که خود این معیار می خواهد ارائه نماید، تحصیل نمود. چه راه و کار عجیبی! در نظریه و معیار انسجام گرایی اساسا به مفهوم واقعیت متافیزیکی اعم از بود و نبود، و امکان و چگونگی دست یابی به این امر، هیچ ابتنایی نمی شود. در نظریه انسجام ما منظر انسانی و گریز ناپذیر خود را با کمترین پیش فرض متافیزیکی ممکن به نسبت نظریه مطابقت، توصیف می کنیم. پرسش این بود که چگونه صدق یک گزاره یا باور را در می یابیم؟ جواب این است که با منسجم گرفتن این باور / گزاره نسبت به مجموعه یا اساسی ترین باور/ گزاره های پیشین خودمان. بستگی دارد کدام پیش فرض ها را از ابتدا بپذیریم، تا براساس یک سیر استدلالی و علی ومعلولی به کدام نتایج/ نظریات/ منظر و تلقی ها برسیم. این همان نسبی گرایی در برابر مطلق انگاری است. پذیرش این سخن در توان و حوصلۀ، خصوصا غیر فلسفی بسیاری از افراد نیست.

1-2. در باب مقایسه مطابقت و انسجام، سخن و نظر بسیار مختلف است. به نظر من مفهوم انسجام به ذهن ما نزدیکتر و قابل پذیرش تر است تا مفهوم مطابقت. مطابقت و انسجام هر دو مفاهیمی نسبی هستند؛ به این معنا که امری می تواند مطابق تر و منسجمتر از امری دیگر در مقایسه با یک امر سوم/ مرجع یا اصلی باشد. اما عدم انسجام میان چند چیز به نسبت مطابقت، گریزناپذیرتر است. عدم انسجام میان چند گزاره یا باور اگر واقع شود، کاملا گریز ناپذیر است. مطابقت می تواند ملاک های مختلفی داشته باشد، اما انسجام میان اجزای یک کل ملاک های متفاوت و مختلفی ندارد؛ هر چند می تواند وجوه و نه ملاک های مختلفی داشته باشد. یعنی اینکه انسجام و عدم انسجام میان اجزای یک کل را می توان از جهت های متفاوتی بررسی نمود.

1-3. این مطلب که در میان گزاره های مورد باور نباید دچار عدم انسجام شد؛ امری نیست که نظریه و معیار مطابقت صدق بتواند یا بر آن باشد که با آن مخالفت داشته باشد و یا از رعایت آن سر باز زند. در واقع نظریه/ معیار مطابقت صدق، خود نظریه/ معیار انسجام را پیش فرض می گیرد. اما به آن پیش فرض مورد پذیرش البته چند اصل و پیش فرض دیگر را اضافه می کند که نمی تواند به خوبی از این مفاهیم و اصول مضاف و مضاعف بر معیار انسجام، در عین حال دفاع مناسب و کمتر تحت نقدی را ارائه نماید.

سخن آخر: انسجام گرایی با توجه به همه بحث هایی که تا کنون ارائه نمودم به نظر من بر نظریه/ معیار مطابقت صدق، توفق و تفضّل فلسفی/ معرفت شناختی، اگر هم نه متقن و کاملا آشکار، اما حتما ظریف و قابل تأمل و بررسی ای دارد.

نظر شما چیست؟

هیچ نظری موجود نیست: