بدبینی کوشانی علیه خوشبینی خستگانی

مراقب امیدهای تان باشد. مراقب امیدهای ظریف تان باشد. آیا امیدهای شما صرفا دوپامینهایتان هستند؟ آیا امیدهای شما صرفا آرزوهای شما نیستند؟ چه کسی می داند؟ اما می توانید کمی استعداد های شکاکیت را در خود تکان دهید. هر وقت به امیدهای ایرانیان نیشخند می زنم، عصبی می شوند. هر وقت به آنها نشان می دهم اقدامشان از این رو بود که جز امیدی ته مانده و بیات شده چیز دیگری نداشته اند که به آن بچسبند، دلخور می شوند. ولی منظور من این نبود. می خواستم بگویم بدبینی لزوما «بد» نیست، [«بدی» بد نیست،] حتی اگر هم باشد، چرا به بدیهایتان نمی چسبید؟ اگر فقط دنبال چسبی، گیره ای یا دستگیره ای می گردید که خودتان را از آن آویزان کنید، بدبینی هم هست، پس چرا فقط به امیدهایتان می چشبید؟ آیا از امیدهاتیات ناامید نشده اید؟ از این تاریخ سراسر امید، از سوار شهر سنگستان، از کتیبه، از این اوردوز؟ کاملا متوجه هستم، این یک واکنش به محیط است، اما محیط ایرانی نیز می تواند تغییر کند. فراموش نکنید، [علی رغم اینکه در مدرسه همیشه کوشیده اند از شما پنهان کنند، اما] ضعف هایتان بخشی از شما هستند، بدیهایتان شما را تعیین می کنند، و در نهایت ناامیدی هایتان، پس مثل گوسفند به امیدهای ملی تهی نچسبید، ملیت یکی از بزرگترین آرمانهای رومانتیک های قرن هجدهم آلمان بود، این را از یک رومانتیک بپذیرید؛ هر چیزی روزی به کار نمی آید. ناامید شدن از دست دادن همه چیز نیست، از دوستانتان، خانواده، دولت، ملت، تاریخ، خدایان و حتی انسان. نمی گویم «سعی کنید» به چیزی نچسبید، [که این هم خودش نوعی چسبیدن دیگر است،] نه، فقط پیشنهاد می دهم دست کم کمی «سعی نکنید» به چیزی خودتان را محکم بچسبانید. گاهی هم روی پاهای ناامیدهایتان بایستید، ایستادن، تنها، در مغاک، دردناک است، اما، بهتر است از ایستادن بر آرمانهای جمعی و فردیِ مبتنی بر وعده هایی در آینده ای خوب و خوش. شما نهایتا مجبورید میان خیام و حافظ انتخاب کنید، یا پوچی را جدی بگیرید یا به خودتان مخدر امید تزریق کنید. اما فراموش نکنید، جدی گرفتن پوچی خود کشتی گرفتن با پوچی است، و تخدیرشدگی در امید خوابی آرام به شما خواهد بخشید در جهانی پوچ.

هیچ نظری موجود نیست: