سگ، انسان و اسید؛ استعاره ی اینک ما

     سگ، این همراه خدای میترا، پاسبان کالبد کیومرث، دایه ی کودکی کوروش و ستوده ی هماره ی زرتشت چنین خوانده شد؛ "هر کس سگ گله یا سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پرورده ای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر، با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ بدو شبیخون زده باشد، پرواز کند." فرگرد سیزدهم، وندیداد، اوستا.
    در وصف این سگ کشی با اسید به یاد آوریم این واژگان نویسنده را؛ "فقط صدای ناله سگی فاصله بفاصله سکوت را میشکست... در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد، در نیم شبی که زندگی او را فرا گرفته بود یک چیز بی پایان در چشم هایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمیشد آنرا دریافت ، ولی پشت نی نی چ شم او گیر کرده بود . آن نه روشنائی و نه رنگ بود، یک چیز دیگر باور نکردنی مثل همان چیزیکه
در چشمان آهوی زخمی دیده میشود بود، نه تنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت بلکه یکنوع تساوی دیده میشد ._ دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود... سرش گیج میرفت، افکار و احساساتش محو و تیره شده بود، درد شدیدی در شکمش حس میکرد و در چشمهایش روشنائی ناخوشی میدرخشید . در میان تشنج و پیچ و تاب ، دستها و پاهایش کم کم بی حس میشد، عرق سردی تمام تنش را فرا گرفت، یکنوع خنکی ملایم و مکیفی بود..."
                                                     از سگ ولگرد، اثر صادق هدایت.
از آنان که به روزگارانی برخی با اسید برخی دیگر را می سوزانند، اسیدسوزیِ سگ نه عجب می آید.

هیچ نظری موجود نیست: